مُغَنّی یکی نغمه بنواز زود
کز اندیشه در مغزم افتاد دود
چنان برکش آن نغمهٔ نغز را
که ساکن کنی در سر این مغز را
هم از فیلسوفانِ آن مرز و بوم
چنین گفت پیری ز پیرانِ روم
که بود از ندیمانِ خسروخَرام
هنرپیشهای ارشمیدس به نام
ز یونانیان محتشمزادهای
ندیده چو او گیتی آزادهای
خزینه بسی داشت خوبی بسی
به یونان نبُد خوبتر زو کسی
خردمند و با رای و فرهنگ و هوش
به تعلیمِ دانا گشایندهگوش
ارسطوش فرزندِ خود نام کرد
به تعلیمِ او خانه بدرام کرد
سکندر بدو داد دیوانِ خاص
کزو دید غمخوارگان را خلاص
کنیزی که خاقان بدو داده بود
به روس آن همه رزمش افتاده بود
بدان خوبرویِ هنرپیشه داد
هنرپیشه را دل به اندیشه داد
چو صیّاد را آهو آمد به دست
نشد سیر از آن آهویِ شیرمست
بدان ترکِ چینی چنان دل سپرد
که هندویِ غم رختش از خانه برد
ز مشغولیِ او بسی روزگار
نیامد به تعلیم آموزگار
سرایندهاستاد را روز درس
ز تعلیمِ او در دل افتاد ترس
که گویی چه ره زد هنرپیشه را
چه شورید در مغزش اندیشه را
به تعلیمِ او بود شاگرد صد
که آموختندی ازو نیک و بد
اگر ارشمیدس نبودی بجای
نود نُه بُدندی بدو رهنمای
سراینده را بسته گشتی سخن
کزان سکّه نو بود نقشِ کهن
و گر بودی او یک تنه یادگیر
سخنگوی را برگشادی ضمیر
نیوشنده یک تن که بخرد بوَد
ز نابخردان بهتر از صد بوَد
هنرپیشه را پیشخواند اوستاد
که چونست کز ما نیاری تو یاد
چه مشغولی از دانشت بازداشت
به بیدانشی عمر نتوان گذاشت
چنین بازداد ارشمیدس جواب
که بر تشنهٔ راه زد جویِ آب
مرا بیشتر زانک بنواخت شاه
به من داد چینی کنیزی چو ماه
جوانی و زانسان بتی خوبچهر
بدان مهربان چون نباشم به مهر
بدان صید واماندهام زین شکار
که یکدل نباشد دلی در دو کار
چو دانست استاد کان تیزهوش
به شهوتپرستی برآورد جوش
بگفت آن پریروی را پیشِ من
بباید فرستاد بی انجمن
ببینم که تاراج آن ترکتاز
تو را از سرِ علم چون داشتباز
شد آن بتپرستنده فرمانپذیر
فرستاد بت را به دانایِ پیر
برآمیخت دانا یکی تلخجام
که از تن برون آوَرَد خلطِ خام
نه خلطی که جان را گزایش کند
ولی آنکه خون را فزایش کند
بپرداخت از شخص او مایه را
دوتا کرد سروِ سهیسایه را
فضولی کز آن مایه آمد به زیر
به طشتی در انداخت دانا دلیر
چو پُر کرد از اخلاطِ آن مایه طشت
بتِ خوب در دیده ناخوب گشت
طراوت شد از روی و رونق ز رنگ
شد از نقرهٔ زیبَقی آب و سنگ
بخواند آن جوانِ هنرمند را
بدو داد معشوقِ دلبند را
که بِستان دلارامِ خود را بهناز
بِبَر شادمانه سویِ خانه باز
جوانمرد چون در صنم بنگریست
به استاد گفت این زنِ زشت کیست؟
کجا آنکه من دوستارش بُدم؟
همهساله در بندِ کارش بُدم
بفرمود دانا که از جایِ خویش
بیارندش آن طشتِ پوشیده پیش
سرِ طشتِ پوشیده را برگرفت
دران داوری ماند گیتی شگفت
بدو گفت کاین بُد دلارامِ تو!
بدین بود مشغولیِ کام تو!
دلیل آنکه تا پیکرِ این کنیز
از این بود پُر بود پیشت عزیز
چو این مایه در تن نمیدانیَش
به صورت زنِ زشت میخوانیَش
چه باید ز خون خلط پرداختن
بدین خلط و خون عاشقی ساختن
مریز آبِ خود را در این تیرهخاک
کز این آب شد آدمی تابناک
در این قطرهٔ آبِ ناریخته
بسی خرّمیهاست آمیخته
به چندین کنیزانِ وحشینژاد
مده خرمنِ عمرِ خود را به باد
یکی جفت تنها تو را بس بوَد
که بسیارکس مرد بیکس بود
از آن مختلفرنگ شد روزگار
که دارد پدر هفت و مادر چهار
چو یکرنگ خواهی که باشد پسر
چو دل باش یک مادر و یک پدر
چو دید ارشمیدس که دانایِ روم
چگونه کشید انگبین را ز موم
به عذری چنین پایِ او بوسه داد
و زان پس نظر سویِ دانش نهاد
ولیکن دلش میلِ آن ماه داشت
که الحق فریبندهدلخواه داشت
دگر ره چو سبزی درآمد به شاخ
سهیسرو را گشت میدان فراخ
بنفشه دگرباره شد مُشگپوش
سرِ نرگس آمد ز مستی به جوش
گلِ رویِ آن ترکِ چینی شکفت
شِمال آمد و راهِ میخانه رُفت
دلِ ارشمیدس درآمد به کار
چو مرغان پرنده بر شاخسار
ز تعلیمِ دانا فروبست گوش
درِ عیش بگشاد بر ناز و نوش
پریوار با آن پریچهره زیست
چه ایمن کسی کو نهان چون پریست
عتابِ خود استاد ازو دور داشت
دلش را بدان عشق معذور داشت
چو بگذشت ازین داستان یک دو سال
غزاله شد از چشمِ چینیغزال
گلِ سرخ بر دامنِ خاک ریخت
سرایندهبلبل ز بُستان گریخت
فروخورد خاک آن پریزاده را
چنان چون پریزادگان باده را
فلک پیشتر زین که آزاده بود
از آن به کنیزی مرا داده بود
همان مهر و خدمتگری پیشه داشت
همان کاردانی در اندیشه داشت
پیاده نهاده رُخش ماه را
فرس طرح کرده بسی شاه را
خجستهگلی خونِ من خورد او
بجز من نه کس در جهان مردِ او
چو چشمِ مرا چشمهٔ نور کرد
ز چشم منش چشمِ بد دور کرد
ربایندهچرخ آنچنانَش ربود
که گفتی که تا بود هرگز نبود
به خشنودیی کان مرا بود از او
چه گویم خدا باد خشنود از او
مرا طالعی طرفه هست از سخن
که چون نو کنم داستانِ کهن
در آن عید کان شکّرافشان کنم
عروسی شکرخنده قربان کنم
چو حلوای شیرین همیساختم
ز حلواگری خانه پرداختم
چو بر گنجِ لیلی کشیدم حصار
دگر گوهری کردم آنجا نثار
کنون نیز چون شد عروسی بسر
به رضوان سپردم عروسی دگر
ندانم که با داغِ چندین عروس
چگونه کنم قصّهٔ روم و روس
به ار نارم اندوهِ پیشینه پیش
بدین داستان خوش کنم وقتِ خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعر معروفی از نظامی گنجوی به نام "ارشمیدس" است که داستانی از عشق و طمع و دانش را روایت میکند. شاعر به مغنی (خواننده) میگوید که نغمهای بنوازد تا از اندیشههای درونیاش، که به شکل دود در مغزش نشانده شده، رها شود.
داستان به ارشمیدس، دانشمند بزرگ یونانی میپردازد که بین علم و عشق به زیبایی یک کنیز گرفتار شده است. او با وجود دانش و هوش فراوانش، تحت تاثیر زیبایی و دلربایی این کنیز قرار میگیرد و به جای تمرکز بر یادگیری، به عشق و شهوت میپردازد.
استاد او، به او یادآوری میکند که زیبایی ظاهری از خلطها (اخلاط چهارگانه) و ترکیبات بدن انسان نشأت میگیرد و او را به فکر و تأمل در دلایل این جذابیت وامیدارد. در نهایت، ارشمیدس متوجه میشود که عشق واقعی در علم و دانش نهفته است و به یادگیری میپردازد، هرچند که همچنان قلبش به سمت آن کنیز میتپد. این شعر نشاندهنده تضاد میان عشق و عقل، و نیز انتقاد از غفلت در یادگیری و علم است.
هوش مصنوعی: خواننده، زود شروع به نواختن کن که دودی از افکار در ذهنم برخواست.
هوش مصنوعی: به گونهای آن آهنگ زیبا را برانگیز که بتوانی در ذهن این شخص جاگذاری کنی.
هوش مصنوعی: پیری از حکیمان رومی بیان میکند که در آن سرزمین، فیلسوفان نیز چنین میگویند.
هوش مصنوعی: در دنیای هنر و ادبیات، یک هنرمند مشهور به نام ارشمیدس وجود دارد که از دوستان و همراهان خسرو خرام است.
هوش مصنوعی: در میان یونانیان، فردی مثل او با شخصیت و آزادمنش را ندیدهام.
هوش مصنوعی: یونان دارای treasures و زیباییهای فراوانی بود، اما هیچکس نمیتواند از آن زیباتر باشد.
هوش مصنوعی: انسانی که با درایت، تفکر، فرهنگ و هوش خود همراه است، باید به آموزههای افراد دانا گوش فرا دهد و از آن بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: ارسطو فرزندش را به نام خود خواند و با آموزش او، خانوادهاش را سرفراز کرد.
هوش مصنوعی: سکندر به او کتاب ویژهای داد که در آن به کسانی که غمخوار دیگران بودند، اشاره شده بود و آنها را نجات یافته دانست.
هوش مصنوعی: کنیزی که فرمانروای بزرگ به روسها داده بود، در آن همه جنگ و نبرد سقوط کرده و به اسارت افتاده بود.
هوش مصنوعی: بدان که زیباروی هنرمند، هنر را به او داده و دل او را به تفکر و اندیشه مشغول کرده است.
هوش مصنوعی: هنگامی که شکارچی آهو را به دام میاندازد، هرگز از لذت شکار سیر نمیشود، حتی اگر آهو بسیار زیبا و دلربا باشد.
هوش مصنوعی: دختر چینی به قدری عاشق شد که درد و غم هندی، او را از خانهاش بیرون آورد.
هوش مصنوعی: به خاطر مشغولیت او، روزها به تدریس و یادگیری نگذشت.
هوش مصنوعی: نویسندهی این بیت به خاطر آموزشهای استادش در روز کلاس، در دل خود احساس ترس و نگرانی کرده است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که هنرمند تحت تأثیر خلاقیت یا انرژی خاصی قرار گرفته و این موضوع باعث شده تا اندیشهاش به حالتی غیرعادی و پرشور برسد.
هوش مصنوعی: شاگردان بسیاری تحت آموزش او بودند و از او خوب و بد را یاد میگرفتند.
هوش مصنوعی: اگر ارشمیدس وجود نداشت، نود و نه نفر به جا او به راهنمایی میپرداختند.
هوش مصنوعی: سراینده به خاطر این که سخن تازهای نداشته، به ناچار به صحبتهای قدیمی روی میآورد؛ مثل این که بر سکهای جدید، نقشهای قدیمی را میزند.
هوش مصنوعی: اگر او به تنهایی در یادگیری سخنگویی میکوشید، دل و اندیشهاش برای بیان افکارش باز میشد.
هوش مصنوعی: شنوندهای که عاقل است، به اندازه یک نفر از نادانان ارزش دارد و از صد نفر نادان بهتر است.
هوش مصنوعی: هنرپیشه به استاد میگوید که چرا تو مثل ما هیچ کمکی به یادآوری من نمیکنی؟
هوش مصنوعی: مشغولیت ناشی از دانش و آگاهی تو باعث شده که از بیدانشی و نادانی دور بمانی و نمیتوانی عمرت را در بیخوالی و ندانستن صرف کنی.
هوش مصنوعی: ارشمیدس به کسی که در جستجوی آب بود، پاسخ داد که هرچند برای پیدا کردن منبع آب تلاش میکنی، باید در نظر داشته باشی که شاید پاسخها یا راهحلها در نزدیکی تو هستند.
هوش مصنوعی: شاه به من توجه زیادی نشان داد و به من کنیزی زیبا و با وقار بخشید که همچون ماه میدرخشید.
هوش مصنوعی: جوانی و زیبایی او همچون دخترکی زیباست، و از آنجا که به محبت او دست نمییابم.
هوش مصنوعی: من از این شکار خسته و درماندهام، چون دل من نمیتواند به دو کار توجه کند و یکدل باشد.
هوش مصنوعی: زمانی که استاد متوجه شد که دانشآموز تیزهوش او به شهوترانی و لذتهای دنیوی گرایش پیدا کرده است، نگران و عصبانی شد.
هوش مصنوعی: او گفت باید آن پریروی پیش من فرستاده شود، بدون اینکه جمعی در کنار باشد.
هوش مصنوعی: میخواهم ببینم که چگونه میتوانم علم و دانش را از سرِ آگاهی خود بازگردانم تا بتوانم بر نقصان و ویرانی که ناشی از جنگ و یورش توست، فائق بیایم.
هوش مصنوعی: آن کسی که به بت پرستی علاقهمند بود، فرمانپذیر شد و بت خود را به فرد با دانایی و تجربهای سپرد.
هوش مصنوعی: یک شخص دانا یک جام تلخ را به هم میزند تا بتواند از بدن جدا کند مواد ناخواسته و ناپسند را.
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که چیزی نباید باعث زحمت یا درد جان شود، بلکه باید آنچه که به افزایش نیرو و قدرت بدن کمک کند، مورد توجه قرار گیرد. به عبارت دیگر، باید به دنبال چیزهایی باشیم که به سلامت و قوت ما کمک کنند، نه اینکه ما را آزار دهند.
هوش مصنوعی: او از وجود خود برای دیگری مایه گذاشت و در نتیجه به گونهای دیگر، مانند سروی بلند و سایهافکن، دو برابر شد.
هوش مصنوعی: نظارت و کنجکاوی که از آن موضوع نشأت گرفته، مانند این است که فردی با شجاعت و دانایی، به وسیله یک ظرف به درون آب فرو میرود.
هوش مصنوعی: وقتی آن مایه در طشت به حدی از مواد مختلف پر شد، مجسمه زیبا در چشم به چیز ناخوشایندی تبدیل شد.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و طراوت چهرهات، جهان پر از نشاط و سرزندگی شده است؛ حتی آب و سنگ هم به خاطر جلوههای نقرهای تو، حال و هوایی تازه پیدا کردهاند.
هوش مصنوعی: آن جوان هنرمند را صدا زدند و معشوقش را به او سپردند.
هوش مصنوعی: برو و دلبر زیبای خود را با عشوه و ناز خوشحال به سمت خانه بیاور.
هوش مصنوعی: جوانمرد وقتی به آن عروسک یا مجسمه نگاه کرد، به استادش گفت: این زن زشت کیست؟
هوش مصنوعی: کجا کسی که من عاشقش بودم؟ هر سال درگیر امور او بودم.
هوش مصنوعی: دانای بزرگ فرمان داد که آن تشت پوشیده را از مکان خود بیاورند و پیش روی او قرار دهند.
هوش مصنوعی: در روز دادخواهی، پردهای از روی طشت برداشته شد و دنیا به حالت حیرت و شگفتی درآمد.
هوش مصنوعی: او به او گفت که این کسی که در دل تو جا دارد، همین است! که تو را به این کار مشغول کرده است.
هوش مصنوعی: دلیل اینکه این کنیز برای تو عزیز و محبوب بود، این است که تا زمانی که وجودش پر از عشق و محبت بود، مورد توجه تو قرار گرفت.
هوش مصنوعی: اگر این عنصر در وجودت را نشناسی، او را به شکل زنی زشت مینامی.
هوش مصنوعی: انسان در عشق دچار حوادث و مشکلات میشود و باید در برابر درد و رنجهای ناشی از آن، از خون دل خود بگذرد و آن را به راه عشق تبدیل کند. باید از تنشها و ناگوارهای عشق عبور کند و آنها را به تجربیاتی ارزشمند تبدیل کند.
هوش مصنوعی: آب خود را در این خاک تیره هدر نکن، زیرا از این آب، آدمی درخشان و بافضیلت به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: در این قطرهٔ آب که ریخته نشده، نشانههای زیادی از شادی و سرزندگی وجود دارد.
هوش مصنوعی: عمر خود را به خاطر چند کنیز بیهویت و وحشی به هدر نده.
هوش مصنوعی: تنها داشتن یک نفر که در کنار تو باشد، کافی است، زیرا بسیاری از افراد وجود دارند که به رغم حضور دیگران، احساس تنهایی میکنند.
هوش مصنوعی: روزگار به شدت تغییر کرده و رنگ و بوی متفاوتی به خود گرفته است. این تغییرات به قدری است که در آن، پدر و مادر هم از نظر تعداد و ویژگیها به طور عجیبی متفاوتاند.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی فرزندت را یکرنگ و خوب بار بیاوری، باید خودت با دل صاف و پاک مانند یک مادر و پدر عمل کنی.
هوش مصنوعی: زمانی که ارشمیدس، دانشمند بزرگ روم، مشاهده کرد که چهگونه عسل را از موم استخراج میکنند، همگی به دقت و استادی او پی بردند.
هوش مصنوعی: به خاطر دلیلی، پای او را بوسید و بعد از آن به سمت علم و دانش توجه کرد.
هوش مصنوعی: اما او دلش خواهان آن ماه بود که حقیقتاً جذاب و فریبنده بود.
هوش مصنوعی: وقتی که سبزه و greenery به رشد و شکوفایی رسید، فضایی وسیع برای درخت بلند و زیبا فراهم شد.
هوش مصنوعی: بنفشه دوباره با عطر خوش خود ظاهر شد و سر نرگس به خاطر سرخوشی و شادی به جنب و جوش افتاد.
هوش مصنوعی: گل زیبای روی آن دختر چینی شکوفا شد، وزش باد شمالی آمد و راهی به سوی میخانه گشود.
هوش مصنوعی: دل ارشمیدس به فعالیت افتاد مانند پرندگانی که بر روی شاخههای درخت نشستهاند.
هوش مصنوعی: از آموزش دانا، گوش خود را بستهام و در خوشیها و لذتها را باز کردهام.
هوش مصنوعی: کسی که در کنار زیباییهای دلربا و فرشتگانگونه زندگی میکند، در امنیت است، همانطور که کسی که در خفا و به دور از چشم دیگران قرار دارد.
هوش مصنوعی: دلش به عشق آن استاد آرامش داشت و از سرزنشهای او دوری میکرد.
هوش مصنوعی: مدتی بعد از این ماجرا، دختر جوانی با زیبایی و جذبهای شگفتانگیز به وجود آمد که توجه همه را جلب کرد.
هوش مصنوعی: گل سرخ بر زمین افتاد و بلبل عاشق از باغ گریخت.
هوش مصنوعی: خاک آن موجود افسانهای را به گونهای در خود جذب کرد که انگار باده پریزادگان را مینوشد.
هوش مصنوعی: فلک قبل از اینکه آزاده باشم، مرا به بندگی و چَرکشی سپرده بود.
هوش مصنوعی: او هنوز همان محبت و خدمتگزاری را ادامه میدهد و همواره در فکر و اندیشهاش مهارت و دانایی را در نظر دارد.
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به این است که شخصی با ظاهری زیبا و دلربا همچون ماه، از اسب پیاده شده و در فکر و خیال خودش، تصویرهای فراوانی از پادشاهان و مقامها را در ذهن میسازد. این تصویرسازی میتواند نمادی از آرزوها و آرمانهای او باشد.
هوش مصنوعی: گلی خوشبخت و زیبا از من تغذیه کرده است و او فقط به من وابسته است، در حالی که در دنیا هیچ کس دیگری برای او وجود ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی که چشمان تو همچون چشمهای از نور درخشان شد، چشمان من را از نگاههای زشت و بد دور کرد.
هوش مصنوعی: چرخ زمان آنچنان همهچیز را از او گرفت که انگار هرگز هیچچیز نبوده است.
هوش مصنوعی: از خوشحالیای که مرا از اوست چه بگویم، خداوند هم بر او خشنود باشد.
هوش مصنوعی: من سرنوشتی جالب دارم از گفتار که هرگاه بخواهم، میتوانم داستان کهن را تازه کنم.
هوش مصنوعی: در آن روز عید که شگفتیها را به نمایش میگذارم، عروسی با شادی و خندهام را تقدیم میکنم.
هوش مصنوعی: من در خانهای با دستان خودم حلوای شیرینی درست میکردم و از مهارتهای حلواگری استفاده میکردم.
هوش مصنوعی: وقتی که دور گنجینه لیلی حصاری کشیدم، در آنجا جواهری را نثار کردم.
هوش مصنوعی: اکنون همزمان با برگزاری جشن عروسی، آن را به بهشت سپردم و جشن دیگری نیز برپا کردم.
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه باید داستان روم و روس را با درد فراق چندین عروسی که دارم، به پایان برسانم.
هوش مصنوعی: برای اینکه از اندوه و غم گذشتهام رهایی یابم، تلاش میکنم تا با این داستان زیبا، وقت و زمان خود را خوش بگذرانم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.