گنجور

 
غنی کشمیری

تاک شد زنجیر پایم تا کشیدم باده را

عاقبت از دست دادم دامن سجاده را

سایه می گوید بگوش نقش پا در هر قدم

هیچ کس دستی نگیرد بر زمین افتاده را

یار با آئینه می گوید ز روی التفات

ساده رویان دوست می دارند روی ساده را

هر که بود از می پرستان شد مرید من غنی

تا بر آب افکندم از دامان تر سجاده را

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
صائب

جا به عرش دوش خود دادم سبوی باده را

فرش کردم در ره می دامن سجاده را

چون سبو تا هست نم از زندگی در پیکرت

دستگیری کن می آشامان عاشق باده را

این سخن را سرو می گوید به آواز بلند

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب
بیدل دهلوی

قید هستی نیست مانع خاطرِ آزاده را

در دل مینا برون‌ گردی‌ست رنگ باده را

خوابناکان را نمی‌باشد تمیز روز و شب

ظلمت و نور است یکسان تن‌به‌غفلت‌داده‌ را

ناتوانی مشقِ دَردی کن که در دیوان عشق

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
ایرج میرزا

روزگار آسوده دارد، مردم آزاده را

زحمتِ سِندان نمی‌آید درِ بگشاده را

از سرِ من عشق کی بیرون رود مانندِ خلق؟

چون کنم دور از خود این هم‌زادهٔ آزاده را

خوش نمی‌آید به گوشم جز حدیثِ کودکان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه