گنجور

 
صائب تبریزی

جا به عرش دوش خود دادم سبوی باده را

فرش کردم در ره می دامن سجاده را

چون سبو تا هست نم از زندگی در پیکرت

دستگیری کن می آشامان عاشق باده را

این سخن را سرو می گوید به آواز بلند

جامه از پیکر بروید مردم آزاده را

روز و شب از صافی خاطر کدورت می کشم

ما چه می کردیم چون آیینه لوح ساده را؟

نقطه قاف قناعت دانه من گشته است

بال عنقا بادزن زیبد من افتاده را

زهد و مستی را به هم پیوند جانی داده ام

بسته ام بر دامن خم دامن سجاده را

صائب آن ابرو کمان رو بر هدف افکند تیر

دیگر از بهر چه داری سینه بگشاده را؟

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۰۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

نیست یک جو غم ز بی برگی دل آزاده را

تخم خال عیب باشد این زمین ساده را

عشرت روی زمین در خاکساری بسته است

بیم افتادن نمی باشد ز پا افتاده را

بر سر گفتار، دل را خامشی می آورد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
بیدل دهلوی

قید هستی نیست مانع خاطرآزاده را

در دل مینا برون‌گردی‌ست رنگ باده را

خوابناکان را نمی‌باشد تمیز روز و شب

ظلمت ونور است یکسان تن به‌غفلت داده‌را

ناتوانی مشق دردی کن که در دیوان عشق

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
ایرج میرزا

روزگار آسوده دارد مردم آزاده را

زحمتِ سِندان نمی آید در بگشاده را

از سرِ من عشق کی بیرون رود مانندِ خلق

چون کنم دور از خود این همزادۀ آزاده را

خوش نمی آید به گوشم جز حدیثِ کودکان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه