کو دماغ جهد، تن در خاکساری داده را
ناتوانی سخت افشردهست نبض جاده را
وصل نتواند خمار حسرت دلها شکست
کم نسازد میکشی خمیازه جام باده را
از زبان خامشی تقریر من غافل مباش
جوهرتیغ است این موج به جا استاده را
نیست ممکن رنگ را با بویگل آمیختن
کم رسد گردکدورت دامن آزاده را
بیتکلف شعله جولان تمنای توایم
نقش پای ما به رنگ شمع سوزد جاده را
شوخی چشمت هماز مژگان توان دیدآشکار
گردن مینا بود رگهای تاک این باده را
سینه صافی میکند آیینه را دام مثال
از قبول نقش نبود چاره لوح ساده را
موج درگوهر زآشوب تپشها ایمن است
نیست تشویش دگر در بند دل افتاده را
زندگی نذر فناکن از تلاش سوده باش
حفظ تاکی مشت خاری سوختن آماده را
ساز خسّت نیست بیدل بیدرشتیهای طبع
کمتر افتد نرمی پستان زن نازاده را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
جا به عرش دوش خود دادم سبوی باده را
فرش کردم در ره می دامن سجاده را
چون سبو تا هست نم از زندگی در پیکرت
دستگیری کن می آشامان عاشق باده را
این سخن را سرو می گوید به آواز بلند
[...]
قید هستی نیست مانع خاطرآزاده را
در دل مینا برونگردیست رنگ باده را
خوابناکان را نمیباشد تمیز روز و شب
ظلمت ونور است یکسان تن بهغفلت دادهرا
ناتوانی مشق دردی کن که در دیوان عشق
[...]
روزگار آسوده دارد مردم آزاده را
زحمتِ سِندان نمی آید در بگشاده را
از سرِ من عشق کی بیرون رود مانندِ خلق
چون کنم دور از خود این همزادۀ آزاده را
خوش نمی آید به گوشم جز حدیثِ کودکان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.