فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۴
سر پر گناهش روان داد من
بمان تا کند در جهان یاد من
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹ - در سبب گفتن قصه گوید
به رفتن بوَد خوش دلِ شادِ من
به نیکی کند هرکسی یادِ من
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۲ - پاسخ گرشاسب به نزد بهو
بود او سپهدار و داماد من
ننازد مگر زو دل شاد من
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۳ - به ابوالفرج رونی نویسد
ای خواجه بوالفرج نکنی یاد من
تا شاد گردد این دل ناشاد من
دانی که هست بنده آزاد تو
هر کس که هست بنده و آزاد من
نازم بدانکه هستم شاگرد تو
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۴ - در مدح امام الشارع وحید الدین ابو المفاخر عثمان پسر کافی الدین عمر پسر عم و داماد خاقانی
حجة الحق عالم مطلق وحید الدین که هست
ملجا جان من و صدر من و استاد من
صاحب و مالک رقاب دودهٔ آزادگان
کستان بوس در او شد دل آزاد من
نایب ادریس عثمان عمر کز فر او
[...]
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۴۰ - رفتن اسکندر به هندوستان
مخور عبرهٔ هند بییاد من
که هندوتر از توست پولاد من
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۱۳ - افسانهٔ نانوای بینوا و توانگری وی به طالع پسر
دگر زنگییی هست همزاد من
که مِی خوردنش نیست بییاد من
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۱۳ - افسانهٔ نانوای بینوا و توانگری وی به طالع پسر
به گوش آمد آواز نوزاد من
وزان شادتر شد دل شاد من
عطار » مصیبت نامه » آغاز کتاب » بخش ۱۸ - الحكایة و التمثیل
نه طلاقش میتوانم داد من
نه توانم گشت از او آزاد من
عطار » مصیبت نامه » بخش ششم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل
گر برین سر پل بدادی داد من
رستی از درد دل و فریاد من
عطار » مصیبت نامه » بخش سی و دوم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل
کی کنم از نیم جانی یاد من
کز هزاران جان شدم آزاد من
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۴ - قصهٔ بازرگان کی طوطی محبوس او، او را پیغام داد به طوطیان هندوستان هنگام رفتن به تجارت
یک قدح می نوش کن بر یاد من
گر نمیخواهی که بدهی داد من
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۹
هر شب از ایوان به کیوان بگذرد فریادِ من
هر زمان در موجِ خون افتد دلِ ناشادِ من
یا رب از من هیچ یاد آورد آنک از نزدِ او
تا برفتم یک نفس هرگز نرفت از یاد من
جور هجران میکشم بر بویِ آن کز وصلِ او
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳۴
یک دم فراموشم نه ای، گر چه نیاری یاد من
انصاف حسنت می دهم با آنکه ندهی داد من
گفتم که نزد من نشین، مگذار زارم این چنین
تو نازکی و نازنین، تنگ آیی از فریاد من
هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتد
[...]
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۵۷ - حکایت عاشقی که در حضور معشوق به قصد دیگری دیده گشاد و بدان کج نظری از نظر معشوق افتاد
با شرف حسن خداداد من
رفته به شاگردیش استاد من