گنجور

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۵

 

که ویران کنی خان آباد من

چنین داد خواهی همی داد من

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۹

 

جهاندار باشی و داماد من

زمانه به خوبی دهد داد من

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۳

 

تو فرزند خوانش نه داماد من

بدو تازه کن در جهان یاد من

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۴

 

گر افزون شود دانش و داد من

پس از مرگ روشن بود یاد من

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۴

 

سر پر گناهش روان داد من

بمان تا کند در جهان یاد من

فردوسی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۵ - شکوهٔ شاعر

 

ستاند ز هر ناکسی داد من

رسد روز محشر به فریاد من

عیوقی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۹ - در سبب گفتن قصه گوید

 

به رفتن بوَد خوش دلِ شادِ من

به نیکی کند هرکسی یادِ من

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۲ - پاسخ گرشاسب به نزد بهو

 

بود او سپهدار و داماد من

ننازد مگر زو دل شاد من

اسدی توسی
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۳ - به ابوالفرج رونی نویسد

 

ای خواجه بوالفرج نکنی یاد من

تا شاد گردد این دل ناشاد من

دانی که هست بنده آزاد تو

هر کس که هست بنده و آزاد من

نازم بدانکه هستم شاگرد تو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۴ - در مدح امام الشارع وحید الدین ابو المفاخر عثمان پسر کافی الدین عمر پسر عم و داماد خاقانی

 

حجة الحق عالم مطلق وحید الدین که هست

ملجا جان من و صدر من و استاد من

صاحب و مالک رقاب دودهٔ آزادگان

کستان بوس در او شد دل آزاد من

نایب ادریس عثمان عمر کز فر او

[...]

خاقانی
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۴۰ - رفتن اسکندر به هندوستان

 

مخور عبرهٔ هند بی‌یاد من

که هندوتر از توست پولاد من

نظامی
 

عطار » مصیبت نامه » آغاز کتاب » بخش ۱۸ - الحكایة و التمثیل

 

نه طلاقش میتوانم داد من

نه توانم گشت از او آزاد من

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش ششم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل

 

گر برین سر پل بدادی داد من

رستی از درد دل و فریاد من

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و دوم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل

 

کی کنم از نیم جانی یاد من

کز هزاران جان شدم آزاد من

عطار
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۹

 

هر شب از ایوان به کیوان بگذرد فریادِ من

هر زمان در موجِ خون افتد دلِ ناشادِ من

یا رب از من هیچ یاد آورد آنک از نزدِ‌ او

تا برفتم یک نفس هرگز نرفت از یاد من

جور هجران می‌کشم بر بویِ‌ آن کز وصلِ‌ او

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳۴

 

یک دم فراموشم نه ای، گر چه نیاری یاد من

انصاف حسنت می دهم با آنکه ندهی داد من

گفتم که نزد من نشین، مگذار زارم این چنین

تو نازکی و نازنین، تنگ آیی از فریاد من

هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲