به مهراب و دستان رسید این سخن
که شاه و سپهبد فگندند بن
خروشان ز کابل همی رفت زال
فروهشته لفج و برآورده یال
همی گفت اگر اژدهای دژم
بیاید که گیتی بسوزد به دم
چو کابلستان را بخواهد بسود
نخستین سر من بباید درود
به پیش پدر شد پر از خون جگر
پر اندیشه دل پر ز گفتار سر
چو آگاهی آمد به سام دلیر
که آمد ز ره بچهٔ نره شیر
همه لشکر از جای برخاستند
درفش فریدون بیاراستند
پذیره شدن را تبیره زدند
سپاه و سپهبد پذیره شدند
همه پشت پیلان به رنگین درفش
بیاراسته سرخ و زرد و بنفش
چو روی پدر دید دستان سام
پیاده شد از اسپ و بگذارد گام
بزرگان پیاده شدند از دو روی
چه سالارخواه و چه سالارجوی
زمین را ببوسید زال دلیر
سخن گفت با او پدر نیز دیر
نشست از بر تازی اسپ سمند
چو زرین درخشنده کوهی بلند
بزرگان همه پیش او آمدند
به تیمار و با گفت و گو آمدند
که آزرده گشتست بر تو پدر
یکی پوزش آور مکش هیچ سر
چنین داد پاسخ کزین باک نیست
سرانجام آخر به جز خاک نیست
پدر گر به مغز اندر آرد خرد
همانا سخن بر سخن نگذرد
و گر برگشاید زبان را به خشم
پس از شرمش آب اندر آرم به چشم
چنین تا به درگاه سام آمدند
گشادهدل و شادکام آمدند
فرود آمد از باره سام سوار
هم اندر زمان زال را داد بار
چو زال اندر آمد به پیش پدر
زمین را ببوسید و گسترد بر
یکی آفرین کرد بر سام گرد
وزاب دو نرگس همی گل سترد
که بیدار دل پهلوان شاد باد
روانش گرایندهٔ داد باد
ز تیغ تو الماس بریان شود
زمین روز جنگ از تو گریان شود
کجا دیزهٔ تو چمد روز جنگ
شتاب آید اندر سپاه درنگ
سپهری کجا باد گُرز تو دید
همانا ستاره نیارد کشید
زمین نَسپَرد شیر با داد تو
روان و خرد کشته بنیاد تو
همه مردم از داد تو شادمان
ز تو داد یابد زمین و زمان
مگر من که از داد بیبهرهام
و گرچه به پیوند تو شهرهام
یکی مرغ پروردهام خاک خورد
به گیتی مرا نیست با کس نبرد
ندانم همی خویشتن را گناه
که بر من کسی را بران هست راه
مگر آنکه سام یلستم پدر
و گر هست با این نژادم هنر
ز مادر بزادم بینداختی
به کوه اندرم جایگه ساختی
فگندی به تیمار زاینده را
به آتش سپردی فزاینده را
ترا با جهان آفرین نیست جنگ
که از چه سیاه و سپیدست رنگ
کنون کم جهان آفرین پرورید
به چشم خدایی به من بنگرید
ابا گنج و با تخت و گُرز گران
ابا رای و با تاج و تخت و سران
نشستم به کابل به فرمان تو
نگه داشتم رای و پیمان تو
که گر کینه جویی نیازارمت
درختی که کشتی به بار آرمت
ز مازندران هدیه این ساختی
هم از گرگساران بدین تاختی
که ویران کنی خان آباد من
چنین داد خواهی همی داد من
من اینک به پیش تو استادهام
تن بنده خشم ترا دادهام
به اره میانم بدو نیم کن
ز کابل مپیمای با من سخن
سپهبد چو بشنید گفتار زال
برافراخت گوش و فرو برد یال
بدو گفت آری همینست راست
زبان تو بر راستی بر گواست
همه کار من با تو بیداد بود
دل دشمنان بر تو بر شاد بود
ز من آرزو خود همین خواستی
به تنگی دل از جای برخاستی
مشو تیز تا چارهٔ کار تو
بسازم کنون نیز بازار تو
یکی نامه فرمایم اکنون به شاه
فرستم به دست تو ای نیکخواه
سخن هر چه باید به یاد آورم
روان و دلش سوی داد آورم
اگر یار باشد جهاندار ما
به کام تو گردد همه کار ما
نویسنده را پیش بنشاندند
ز هر در سخنها همی راندند
سرنامه کرد آفرین خدای
کجا هست و باشد همیشه به جای
ازویست نیک و بد و هست و نیست
همه بندگانیم و ایزد یکیست
هر آن چیز کو ساخت اندر بوش
بران است چرخ روان را روش
خداوند کیوان و خورشید و ماه
وزو آفرین بر منوچهر شاه
به رزم اندرون زهر تریاک سوز
به بزم اندرون ماه گیتی فروز
گراینده گُرز و گشاینده شهر
ز شادی به هر کس رساننده بهر
کشنده درفش فریدون به جنگ
کشنده سرافراز جنگی پلنگ
ز باد عمود تو کوه بلند
شود خاک نعل سرافشان سمند
همان از دل پاک و پاکیزه کیش
به آبشخور آری همی گرگ و میش
یکی بندهام من رسیده به جای
به مردی به شَست اندر آورده پای
همی گرد کافور گیرد سرم
چنین کرد خورشید و ماه افسرم
ببستم میان را یکی بندهوار
ابا جاودان ساختم کارزار
عنان پیچ و اسپ افگن و گُرزدار
چو من کس ندیدی به گیتی سوار
بشد آب گردان مازندران
چو من دست بردم به گُرز گران
ز من گر نبودی به گیتی نشان
برآورده گردن ز گردن کشان
چنان اژدها کو ز رود کشف
برون آمد و کرد گیتی چو کف
زمین شهر تا شهر پهنای او
همان کوه تا کوه بالای او
جهان را ازو بود دل پر هراس
همی داشتندی شب و روز پاس
هوا پاک دیدم ز پرندگان
همان روی گیتی ز درندگان
ز تفش همی پر کرگس بسوخت
زمین زیر زهرش همی برفروخت
نهنگ دژم بر کشیدی ز آب
به دم درکشیدی ز گردون عقاب
زمین گشت بیمردم و چارپای
همه یکسر او را سپردند جای
چو دیدم که اندر جهان کس نبود
که با او همی دست یارست سود
به زور جهاندار یزدان پاک
بیفگندم از دل همه ترس و باک
میان را ببستم به نام بلند
نشستم بران پیل پیکر سمند
به زین اندرون گُرزهٔ گاوسر
به بازو کمان و به گردن سپر
برفتم بسان نهنگ دژم
مرا تیز چنگ و ورا تیز دم
مرا کرد پدرود هرکو شنید
که بر اژدها گُرز خواهم کشید
ز سر تا به دمش چو کوه بلند
کشان موی سر بر زمین چون کمند
زبانش بسان درختی سیاه
ز فر باز کرده فگنده به راه
چو دو آبگیرش پر از خون دو چشم
مرا دید غرید و آمد به خشم
گمانی چنان بردم ای شهریار
که دارم مگر آتش اندر کنار
جهان پیش چشمم چو دریا نمود
به ابر سیه بر شده تیره دود
ز بانگش بلرزید روی زمین
ز زهرش زمین شد چو دریای چین
برو بر زدم بانگ برسان شیر
چنان چون بود کار مرد دلیر
یکی تیر الماس پیکان خدنگ
به چرخ اندرون راندم بیدرنگ
چو شد دوخته یک کران از دهانش
بماند از شگفتی به بیرون زبانش
هم اندر زمان دیگری همچنان
زدم بر دهانش بپیچید ازان
سدیگر زدم بر میان زفرش
برآمد همی جوی خون از جگرش
چو تنگ اندر آورد با من زمین
برآهختم این گاوسر گُرز کین
به نیروی یزدان گیهان خدای
برانگیختم پیلتن را ز جای
زدم بر سرش گُرزهٔ گاو چهر
برو کوه بارید گفتی سپهر
شکستم سرش چون تن ژنده پیل
فرو ریخت زو زهر چون رود نیل
به زخمی چنان شد که دیگر نخاست
ز مغزش زمین گشت باکوه راست
کشف رود پر خون و زرداب شد
زمین جای آرامش و خواب شد
همه کوهساران پر از مرد و زن
همی آفرین خواندندی بمن
جهانی بران جنگ نظاره بود
که آن اژدها زشت پتیاره بود
مرا سام یک زخم ازان خواندند
جهان زر و گوهر برافشاندند
چو زو بازگشتم تن روشنم
برهنه شد از نامور جوشنم
فرو ریخت از باره برگستوان
وزین هست هر چند رانم زیان
بران بوم تا سالیان بر نبود
جز از سوخته خار خاور نبود
چنین و جزین هر چه بودیم رای
سران را سرآوردمی زیر پای
کجا من چمانیدمی بادپای
بپرداختی شیر درنده جای
کنون چند سالست تا پشت زین
مرا تختگاه است و اسپم زمین
همه گرگساران و مازنداران
به تو راست کردم به گُرز گران
نکردم زمانی برو بوم یاد
ترا خواستم راد و پیروز و شاد
کنون این برافراخته یال من
همان زخم کوبنده کوپال من
بدان هم که بودی نماند همی
بر و گردگاهم خماند همی
کمندی بینداخت از دست شست
زمانه مرا باژگونه ببست
سپردیم نوبت کنون زال را
که شاید کمربند و کوپال را
یکی آرزو دارد اندر نهان
بیاید بخواهد ز شاه جهان
یکی آرزو کان به یزدان نکوست
کجا نیکویی زیر فرمان اوست
نکردیم بیرای شاه بزرگ
که بنده نباید که باشد سترگ
همانا که با زال پیمان من
شنیدست شاه جهانبان من
که از رای او سر نپیچم به هیچ
درین روزها کرد زی من بسیچ
به پیش من آمد پر از خون رخان
همی چاک چاک آمدش ز استخوان
مرا گفت بردار آمل کنی
سزاتر که آهنگ کابل کنی
چو پروردهٔ مرغ باشد به کوه
نشانی شده در میان گروه
چنان ماه بیند به کابلستان
چو سرو سهی بر سرش گلستان
چو دیوانه گردد نباشد شگفت
ازو شاه را کین نباید گرفت
کنون رنج مهرش به جایی رسید
که بخشایش آرد هر آن کش بدید
ز بس درد کو دید بر بیگناه
چنان رفت پیمان که بشنید شاه
گسی کردمش با دلی مستمند
چو آید به نزدیک تخت بلند
همان کن که با مهتری در خورد
ترا خود نیاموخت باید خرد
چو نامه نوشتند و شد رای راست
ستد زود دستان و بر پای خاست
چو خورشید سر سوی خاور نهاد
نخفت و نیاسود تا بامداد
چو آن جامهها سوده بفگند شب
سپیده بخندید و بگشاد لب
بیامد به زین اندر آورد پای
برآمد خروشیدن کره نای
به سوی شهنشاه بنهاد روی
ابا نامهٔ سام آزاده خوی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، به مهراب و دستان خبر میرسد که شاه و سپهبد در حال جنگ هستند و زال، پسر سام، با لشکری گران به میدان آمده است. زال به پدرش سام میرسد و در حالی که احساساتی از جمله نگرانی و شادمانی دارد، با او گفت و گو میکند. زال از پدر درباره جنگ و اژدهایی که زمین را تهدید میکند میپرسد و از او پوزش میطلبد که نتوانسته در برابر دشمنان یاریاش کند.
سام به زال میگوید که هیچ چیز به جز خاک باقی نمیماند و باید مجدداً به جنگ بروند. سپس او تصمیم میگیرد نامهای به شاه بنویسد و بگوید که در جنگ به زال کمک خواهد کرد. در ادامه، زال با شجاعت به نبرد میرود و با اژدهایی خطرناک میجنگد. او با دلاوری و قوت قلب، اژدها را شکست میدهد و زمین را از وجود او پاک میکند.
بعد از پیروزی زال، مردم و بزرگان او را تحسین میکنند و ثروت و نعمت از او سرازیر میشود. زال پس از این بتند و تاب و پیروزی، به پدرش و به شاه احترام میگذارد و از زحمات و فداکاریهایش قدردانی میشود. داستان در نهایت بر نقش شجاعت و صداقت در زندگی و جنگ تأکید دارد.
هوش مصنوعی: به معبد و دستان خبر رسید که شاه و فرمانده تصمیم به تبعید گرفتهاند.
هوش مصنوعی: زال از کابل به سمت پایین در حال حرکت بود، خروشان و سرشار از قدرت، در حالی که دمی فرود آمده و یالش را به جلو بلند کرده بود.
هوش مصنوعی: او میگفت اگر اژدهای غمگین بیاید و دنیا را با نفس خود بسوزاند،
هوش مصنوعی: اگر کابلستان به سعادت و بهروزی دست یابد، ابتدا باید بر سر من درود فرستاده شود.
هوش مصنوعی: به سمت پدر رفت و از اشک و غم پر بود، دلش پر از فکر و اندیشه، و زبانش پر از سخن بود.
هوش مصنوعی: وقتی سام دلیر متوجه شد، به او خبر رسید که نوزاد شیر در راه است.
هوش مصنوعی: تمام سپاه از مکان خود حرکت کردند و پرچم فریدون را به مزین کردند.
هوش مصنوعی: نیروهای سپاه و فرماندهان آنها آماده ورود شدند و به استقبال آمدند.
هوش مصنوعی: همه پشت فیلها را با پرچم رنگارنگی تزئین کردهاند که شامل رنگهای قرمز، زرد و بنفش است.
هوش مصنوعی: وقتی که سام پدرش را دید، از اسب پیاده شد و قدم به سمت او گذاشت.
هوش مصنوعی: افراد مهم و بزرگان از دو طرف پیاده شدند، خواه کسانی که به دنبال رهبری هستند و خواه کسانی که میخواهند رهبری کنند.
هوش مصنوعی: زال دلیر به زمین احترام میگذارد و آن را میبوسد، و در این لحظه با پدرش نیز صحبت میکند که سالهاست از او دور است.
هوش مصنوعی: شخصی بر روی اسب تند و زرین خود نشسته است، مانند درخشندگی یک کوه بلند.
هوش مصنوعی: همه افراد بزرگ و محترم، نزد او آمدند تا از او مراقبت کنند و با او صحبت کنند.
هوش مصنوعی: پدری که از تو ناراحت شده، برایش عذرخواهی کن و هیچگاه او را آزرده خاطر نکن.
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که ترسی نیست، زیرا در نهایت همه چیز به خاک ختم میشود.
هوش مصنوعی: اگر پدر در عمق فکر خود حکمت و دانشی را به کار گیرد، پس به راستی هیچ سخنی نمیتواند بر سخن دیگر بیفزاید یا آن را بهتر کند.
هوش مصنوعی: اگر زبانش به خاطر خشم باز شود، بعد از شرم، اشک را به چشمانم میآورم.
هوش مصنوعی: آنها با دلهای گشاده و خوشحال به درگاه سام رسیدند.
هوش مصنوعی: سام سوار از ابرها پایین آمد و به زال، پسرش، بار و میراثی را تقدیم کرد.
هوش مصنوعی: زال به محض ورود به پیش پدرش، زمین را بوسید و بر آن گسترد.
هوش مصنوعی: یک نفر بر سام گرد آفرینی کرد و دو گل نرگس را از زمین برداشت.
هوش مصنوعی: شاد و خرم باد دل بیدار و قهرمان، و روحش که به سوی عدالت و راستی میگراید.
هوش مصنوعی: با ضربههای تو، زمین مثل الماس میشورد و در روز نبرد، همه از ترس تو میگریند.
هوش مصنوعی: کجا میتوانی روز جنگ را ببینی که تیر و تبر در میدان جنگ به یکباره آماده به کار نیستند؟
هوش مصنوعی: در آسمان، جایی که توفان و گردباد وجود دارد، هیچ ستارهای نمیتواند به آنجا برسد.
هوش مصنوعی: زمین را به شیر نده، با داد تو روان و خرد بیحاصل است. بنیاد تو کشته شده است.
هوش مصنوعی: همه افراد به خاطر انصاف و عدالت تو خوشحال هستند و از حسن کردار تو، زمین و آسمان بهرهمند میشوند.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است نادیده بگیرم که من از عدالت و انصاف بیبهرهام، هرچند که به خاطر رابطهام با تو معروف شدهام؟
هوش مصنوعی: من مرغی را پرورش دادهام که در این دنیا خاکی شده است و هیچکس حریف من نیست.
هوش مصنوعی: نمیدانم آیا خودم گناهکاری دارم یا نه، زیرا کسی از راهی به من آسیب نمیزند.
هوش مصنوعی: تنها در صورتی که من فرزند سام یلستم، باید به نژاد خود افتخار کنم و اگر این چنین نیست، هنر و مهارت من اهمیت بیشتری دارد.
هوش مصنوعی: من از مادرم به دنیا آمدم و تو مرا به کوه انداختی و در دل آن محلتی برای من ساختی.
هوش مصنوعی: تو با حزن و اندوه، زندگی را در آتش سوزاندی و فرصتهای رشد و شکوفایی را از بین بردی.
هوش مصنوعی: تو با خالق جهان درگیر نیستی که بدانید رنگها چرا سیاه و سفید هستند.
هوش مصنوعی: هماکنون خالق جهان با نگاه خدایی به من بنگرید.
هوش مصنوعی: با وجود ثروت و قدرت و تجهیزات سنگین، باز هم بدون فکری درست و مشورت با سران، ارزشی ندارد.
هوش مصنوعی: نشستم در کابل و به دستورات تو عمل کردم و تصمیم و وعدهات را حفظ کردم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از من کینه به دل بگیری، به یاد داشته باش که همان درختی که کاشتی میتواند به تو میوه دهد.
هوش مصنوعی: تو از مازندران هدیهای آفریدی و با قدرت از گرگساران به اینجا آمدهای.
هوش مصنوعی: تو همه چیز را خراب میکنی و به خانهام آسیب میزنی، این رفتار تو برای من بسیار دردناک است.
هوش مصنوعی: من اکنون در حضور تو ایستادهام و تسلیم خشم تو هستم.
هوش مصنوعی: با دوستی که در دل دارم، به گرمی رفتار کن و از من دوری نکن.
هوش مصنوعی: سپهبد وقتی سخنان زال را شنید، گوشهایش را تیز کرد و یال خود را پایین آورد.
هوش مصنوعی: او گفت: بله، همینطور است. زبان تو بر اساس حقیقت است و بر راستی گواهی میدهد.
هوش مصنوعی: تمام کارهای من نسبت به تو ناعادلانه بود و دل دشمنان به خاطر تو شاد بود.
هوش مصنوعی: تو از من خواسته بودی که آرزوی خود را به من بگویی و حالا به خاطر تنگی دل، از جایت برخاستهای.
هوش مصنوعی: نگران نباش و حواست را جمع کن تا من راهحلت را پیدا کنم. حالا نیز باید به فکر تلاشهای خودت باشی.
هوش مصنوعی: اکنون تصمیم دارم نامهای برای شاه بنویسم و آن را به دستان تو که خیرخواه هستی، ارسال کنم.
هوش مصنوعی: هر آنچه که باید به یاد بسپارم، روان و دل خود را به سوی حقیقت و عدالت سوق میدهم.
هوش مصنوعی: اگر محبوب ما در کنار باشد، همه کارهای ما به رضایت و خوشحالی شما انجام میشود.
هوش مصنوعی: نویسنده را دعوت کردند تا در جمع حاضر شود و همگان به سخن گفتن مشغول شدند.
هوش مصنوعی: خداوندی که این جهان را خلق کرده، چقدر بزرگ و عظیم است و همیشه در جای خود حضور دارد و بر همه چیز نظارت میکند.
هوش مصنوعی: همه ما انسانها از خوبی و بدی و وجود و عدم تشکیل شدهایم و در نهایت تمامی ما بندگان هستیم و خدای یگانه واحدی داریم.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دل و ذهن انسان شکل میگیرد، اثرش بر سرنوشت او خواهد بود. زندگی مثل چرخشی مداوم است که تحت تأثیر این افکار و احساسات قرار دارد.
هوش مصنوعی: خداوند آسمان و خورشید و ماه را خلق کرده است و بر منوچهر شاه آفرین میفرستد.
هوش مصنوعی: در جنگ، زهر تریاک مانند سوزی عمیق است، اما در میهمانی، نور ماه بر زمین میتابد و زیبایی خاصی را به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: کسی که با قدرت و شهامت از حق دفاع میکند و باعث رونق و خوشحالی مردم میشود، به همه کمک میکند و شادی را به هر کس میرساند.
هوش مصنوعی: درفش فریدون که نماد قدرت و شجاعت است، در میدان نبرد بر سرافرازان و جنگجویان بزرگی که مانند پلنگ هستند، تسلط دارد و آنها را از پا در میآورد.
هوش مصنوعی: باد تو باعث میشود که کوه بلند از خاک نعل اسب سرافشان بالا بیاید.
هوش مصنوعی: از دل پاک و نیت خالص، میتوان همگرایی و دوستی را ایجاد کرد، به گونهای که در این محیط، حتی موجودات متضاد نیز بتوانند به خوبی کنار هم زندگی کنند.
هوش مصنوعی: من یک بنده هستم که به مقام والایی رسیدهام و به مردانگی و قدرت دست یافتهام.
هوش مصنوعی: عطر گلابی که همچون کافور به مشام میرسد، سرم را به وجد آورده است. مانند خورشید و ماه که در آسمان تاج بر سر دارند، احساس میکنم.
هوش مصنوعی: من راهی را با تواضع و بندگی بستم و به همین دلیل، جنگی جاودانه به وجود آوردم.
هوش مصنوعی: به خودم میبالم که به مانند من کسی را در دنیا سوارکاری ندیدهاید؛ همچون اسب را کنترل میکنم و دسته میزنم.
هوش مصنوعی: آبهای مازندران به شدت طغیانی شد و من وقتی دست به نیزهی سنگینم بردم، اوضاع را تحت کنترل قرار دادم.
هوش مصنوعی: اگر من در این دنیا نشانی نداشتم، پس چرا باید گردن کشان از من یاد کنند؟
هوش مصنوعی: مانند اژدهایی که از رود بیرون میآید و جهان را همچون کف (سطح آب) در هم میریزد.
هوش مصنوعی: زمین از یک شهر تا شهر دیگر به اندازهی پهنای کوهها تا بالای آنها گسترده است.
هوش مصنوعی: دنیا از او پر از نگرانی و اضطراب است و مردم شب و روز در حال مراقبت و محافظت از خود هستند.
هوش مصنوعی: هوا را پاک و خالی از پرندگان دیدم و همچنین زمین را بیهیچ نشانهای از درندگان.
هوش مصنوعی: از شدت آتش و گرما، زمین زیر بالهای کرگس میسوزد و زهرش را به آتش میکشد.
هوش مصنوعی: نهنگ غمگین را از آب بیرون کشیدی و پرندهای با عظمت را از آسمان به زمین آوردی.
هوش مصنوعی: زمین خالی از سکنه شد و همه چهارپایان را در یکجا گذاشتند.
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که در این دنیا کسی نیست که با او همکاری و دوستی داشته باشم، احساس تنهایی کردم.
هوش مصنوعی: به کمک قدرت خدایی که بر جهان فرمانروایی میکند، از دل همه ترس و نگرانی را دور میکنم.
هوش مصنوعی: من در آغاز کار را با نامی بزرگ آغاز کردم و بر اسبی همچون فیل نشستهام.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که بر روی اسب، حیوانی بزرگ و نیرومند سوار شده و در کنار آن، کمان و سپر به همراه دارد. به عبارتی، این تصویرگری از یک سرباز یا جنگجوست که آمادهی نبرد است و ابزارهای لازم را با خود دارد.
هوش مصنوعی: من همانند یک نهنگ غمگین دور شدم، چنگالهایم تیز است و دمم هم تند و سریع.
هوش مصنوعی: هرکه خبر داشت که قصد دارم با اژدها شمشیر بکشم، از من خداحافظی کرد.
هوش مصنوعی: از سر تا پای او به قدری بلند است که مانند کوهی میماند و موهایش مانند کمند بر زمین افتاده است.
هوش مصنوعی: زبان او مانند درختی سیاه است که از فرط بازشدن، شاخههایش به سمت راه گسترش یافتهاند.
هوش مصنوعی: وقتی که چشمان من از اشک پر شده بود، او با دیدن این وضعیت به شدت خشمگین و عصبانی شد و به طرف من آمد.
هوش مصنوعی: حس میکنم که شاید آتش عشقی در دل دارم، ای فرمانروای من، و این حس بهقدری قوی است که گویی در کنارم شعلهور است.
هوش مصنوعی: در برابر چشمانم، دنیا مانند دریا به نظر میرسد، در حالی که ابرهای سیاه بالای آن و دود تیرهای آن را فرا گرفته است.
هوش مصنوعی: از صدایش زمین لرزید و به خاطر زهرش، زمین مانند دریای چین شد.
هوش مصنوعی: برو و صدایم را به شیر برسان، همانطور که شایستهٔ کار مردان دلیر است.
هوش مصنوعی: من یک تیر الماس را با شتاب به سوی آسمان پرتاب کردم.
هوش مصنوعی: وقتی که او به شدت شگفتزده شد، زبانش از دهانش بیرون ماند و چهرهاش را در حیرت نشان داد.
هوش مصنوعی: در زمانی دیگر نیز، همچنان به او تذکر دادم و او به خاطر آن مسئله انحرافی شد.
هوش مصنوعی: دوباره به او ضربهای زدم و از وسط بدنش خون مانند جوی از دلش بیرون زد.
هوش مصنوعی: وقتی زمین به تنگنا افتاد و فشار زیادی به من وارد کرد، من با خشم و قدرت به مقابله با این مشکل برخاستم.
هوش مصنوعی: با قدرت خداوند، جهانیان را برانگیختم و پهلوان را از جای خود حرکت دادم.
هوش مصنوعی: من بر سرش ضربهای زدم که مانند بارش کوه به شدت بود، به طوری که انگار آسمان بر او بارید.
هوش مصنوعی: من بر او چنان ضربتی زدم که سرش شکست و مانند جسمی زشت و فرسوده به زمین افتاد. زهرش به قدری زهرآگین بود که مانند سیلاب نیل به راه افتاد.
هوش مصنوعی: او به قدری آسیب دید که دیگر نتوانست برخیزد و زمین را به کوه تکیه داده بود.
هوش مصنوعی: رودخانهای که پر از خون بود، اکنون به دلیلی به مکانی برای آرامش و خواب تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: تمام کوهها پر از مردان و زنان بودند و همه به من آواز عشق و ستایش میخواندند.
هوش مصنوعی: مردم دنیا جنگی را تماشا میکردند که در آن یک اژدهای زشت و بدذات حاضر بود.
هوش مصنوعی: مرا یک زخم عمیق از سوی سام رسید، و در عوض، دنیا پر از طلا و جواهر شد.
هوش مصنوعی: وقتی از او بازگشتم، تنم که روشن بود، از زرهی نامآوریم عاری شد.
هوش مصنوعی: از درخت بزرگ برگها ریخت و حتی اگر به من آسیب برسد، از این وجود هیچ ضرری نمیکنم.
هوش مصنوعی: در این سرزمین، سالها هیچ چیزی جز خارهای سوخته دیده نمیشد.
هوش مصنوعی: من هر آنچه که بودیم و به آن باور داشتیم را در برابر رای بزرگان و سران قرار دادم و همه چیز را زیر پا گذاشتم.
هوش مصنوعی: کجا من در آنجا به آرامی قدم میزدم که تو با قدرت و شجاعت خود، مانند شیر درندهای بر آنجا تسلط داشتی.
هوش مصنوعی: حال چند سال است که به جای نشستن بر روی تخت، بر روی زین نشستهام و اسبم به زمین راندن مشغول است.
هوش مصنوعی: تمامی نوازندگان و مردان قدرتمند به تو خدمت کردم و برایت جانفشانی کردم.
هوش مصنوعی: من زمانی به یاد تو نبودم، اما همیشه آرزویم این بود که سرزنده، پیروز و شاد باشی.
هوش مصنوعی: اکنون این یال افراشته من یادآور زخمی است که بر پیشانی من نشسته است.
هوش مصنوعی: بدان که اگر هم باشی، چیزی از من باقی نمیماند و دور و برم هم خالی میشود.
هوش مصنوعی: زمانه با فریب و نیرنگ خود، مرا در دام و گرفتاری انداخت.
هوش مصنوعی: اکنون نوبت به زال رسیده است و امیدواریم که او کمربند و پوشش جنگی خود را بر تن کند.
هوش مصنوعی: کسی در دل آرزو دارد که به طور پنهانی به محضر شاه جهانی بیاید و از او چیزی بخواهد.
هوش مصنوعی: کسی آرزو دارد که آنچه به خداوند زیباست، در جایی جمع شود، زیرا نیکو بودن تحت فرمان او قرار دارد.
هوش مصنوعی: ما بینظر شاه بزرگ کاری نکردیم، چون هیچ بندهای نباید در برابر شخصی بزرگ و با اهمیت باشد.
هوش مصنوعی: شاه جهانبان من با زال عهد و پیمانی دارد که به خوبی از آن آگاه است.
هوش مصنوعی: من هیچگاه از تصمیم او منحرف نمیشوم، زیرا در این روزها او بارها مرا تحت تأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: به پیش من فردی آمد که صورتش پر از خون بود و به شدت زخمی و آسیبدیده به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: شما بهتر است به آمل بروید تا اینکه به کابل سفر کنید.
هوش مصنوعی: اگر پرندهای در کوه پرورش یافته باشد، نشانی از او در میان جمعیت دیگر پرندگان خواهد بود.
هوش مصنوعی: در کابلستان، ماه زینت و زیبایی خاصی دارد، مانند سرو باری که در بالایش گلهای تازه و شگفتانگیز میروید.
هوش مصنوعی: زمانی که کسی دیوانه میشود، عجیب نیست که رفتارهای غیرمنتظرهای از او ببینیم؛ بنابراین نمیتوان از شاه هم انتظار داشت که بر خشم و کینهاش کنترل داشته باشد.
هوش مصنوعی: اکنون درد و رنج عشق او به جایی رسیده که میتواند هر کسی را که به او نگاه کند، ببخشد.
هوش مصنوعی: به خاطر شدت درد و رنجی که بر شخص بیگناه گذشته است، پیمان و عهدی که بسته شده بود به راحتی از بین رفت و این موضوع به گوش شاه رسید.
هوش مصنوعی: من او را رها کردم و با دلی نیازمند، وقتی به نزدیکی تخت بلندی میآید.
هوش مصنوعی: هر کاری که باید با افراد بزرگ و با تجربه انجام دهی، از روی تجربیات و آموزههای آنها یاد بگیر و به آن عمل کن.
هوش مصنوعی: وقتی که نامهای نوشتند و تصمیم درست اتخاذ شد، او سریعاً دستانش را به کار گرفته و برپا ایستاد.
هوش مصنوعی: به مانند خورشید که در سمت خاور تابید، او نیز آرام نگرفت و تا صبح استراحت نکرد.
هوش مصنوعی: وقتی آن لباسها را کنار گذاشت، صبح فرا رسید و لبخند زد و دهانش را باز کرد.
هوش مصنوعی: کسی به زین آمد و پایش را به زمین کوبید و سر و صدای دلانگیزی برپا کرد.
هوش مصنوعی: با نامهای که از سوی سام، مردی بزرگ و آزاد، به سمت شاه بزرگ فرستاده شده، روی به او آورده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.