عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۴
بویی که از بهار نسیم صبا برد
گویی همی ز طره دلار ما برد
شمشاد طوق فاخته گردد بکوهسار
خلخال لاله کبک دری را عطا برد
باشد صواب باده، چو از ناف یاسمین
[...]
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۲ - بر تخت نشستن خسرو به جای پدر
نمیدانیم شاپورش کجا برد
چو شاهنشه نفرمودش چرا برد
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۶۲ - باز آمدن اسکندر به روم
چو آبی که ابرش به بالا برد
به باز آمدن در به دریا برد
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۴ - تازه کردن داستان و یاد دوستان
کجا قطره تا در به دریا برَد
خر آرد و زین بصره خرما برد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷۰ - پا واپس کشیدن خرگوش از شیر چون نزدیک چاه رسید
در من آمد آنک دست و پا برد
رنگ رو و قوت و سیما برد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴۴ - قصه آنکس کی در یاری بکوفت از درون گفت کیست آن گفت منم گفت چون تو توی در نمیگشایم هیچ کس را از یاران نمیشناسم کی او من باشد برو
گر دو پا گر چار پا ره را برد
همچو مقراض دو تا یکتا برد
سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۱ - مجلس اول
کسی گوی دولت ز دنیا بَرَد
که با خود نصیبی به عقبی برد
سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱ - سر آغاز
کسی گوی دولت ز دنیا برد
که با خود نصیبی به عقبی برد
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۰
عشق آمد و دل ز دست ما برد
تدبیر ز عقل مبتلا برد
عیش و طرب و قرار و تمکین
یک یک ز دلم جدا جدا برد
هر دل که به سینه کسی دید
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۵
هوس باد بهارم به سوی صحرا برد
باد بوی تو بیاورد و قرار از ما برد
هرکجا بود دلی چشم تو برد از راهش
نه دل خسته بیمار مرا تنها برد
آمد و گرم ببرد آب رخم اشک چو سیم
[...]
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۰ - خواب دیدن یوسف علیه السلام مادر و پدر را و از خدای تعالی وفات خود طلبیدن و اضطراب زلیخا
متاع انس ازین دیر فنا برد
به محراب بقا دست دعا برد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۲۷
دل و دین و خرد و هوش مرا صهبا برد
حاصل عمر من این سیل گران یکجا برد
نه همین تشنه من از میکده بیرون رفتم
که صدف هم دل پرآبله از دریا برد
نکند جاذبه عشق اگر کوتاهی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴۰
کو سرو قامتی که دل من ز جا برد
زنگ از دلم به یک نگه آشنا برد
عجز وفتادگی است سرانجام سرکشی
چون شعله شد ضعیف به خس التجا برد
خورشید اگر به سایه خود می برد پناه
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۶۱
نتوان به فلک شکوه ز بیداد قضا برد
از شیشه ما دهشت این سنگ صدا برد
مرغ قفس این بخت برومند ندارد
باد سحر این دامن گل را به کجا برد
در خدمتش استاده بپا دار مکافات
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۲
کو قاصدی که نامه به باد صبا برد
تا گردم از قلمرو بال هما برد
هرکس به روی ما در چاک قفس گشود
پیش دلش تبسم گل التجا برد
یکچند هم به رغم فلک بیوفا شویم
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۴۲
کو قاصدی که نامه به باد صبا برد
تا گردم از قلمرو بال هما برد
هرکس به روی ما در چاک قفس گشود
پیش درش تبسم گل التجا برد
یکچند هم به رغم فلک بیوفا شدم
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶۳
زلف همچو زنارش شیخ را ز مأوا برد
دست بسته زاهد را جانب کلیسا برد
خط ز رخ برون آورد عقل و هوش از ما برد
نوبهار ناز آمد دین و دل به یغما برد
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۸
در احتیاج نتوان بر سفله التجا برد
دست شکست حیف است باید به پیش پا برد
قاصد به پیش دلدار تا نام مدعا برد
مکتوب ما عرقکرد چندانکه نقش ما برد
ابر بهار رحمت از شرم آب گردید
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۹
خاکستری نماند ز ما تا هوا برد
دیگر کسی چه صرفه ز تاراج ما برد
نقش مراد مفت حریفی کزین بساط
چون شعله رنگ بازد و داغ وفا برد
آسوده جبههای که درین معبد هوس
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۰
ناموس عالم عین اندیشهٔ سوا برد
آیینهداری وهم از چشم ما حیا برد
راحت به ملک غفلت بنیاد بیخلل داشت
مژگانگشودن آخر سیلی شد و ز جا برد
دوری فسون وهم است اما چه میتوانکرد
[...]