گنجور

 
صائب تبریزی

کو سرو قامتی که دل من ز جا برد

زنگ از دلم به یک نگه آشنا برد

عجز وفتادگی است سرانجام سرکشی

چون شعله شد ضعیف به خس التجا برد

خورشید اگر به سایه خود می برد پناه

آزاده هم به بال هما التجا برد

بخت سیاه هم ز هنرور شود جدا

گرتیرگی ز خویش آب بقابرد

نوبت به کس نمی دهد این چرخ سنگدل

سرگشته آن که بار به این آسیا برد

در رهگذار باد فروزد چراغ خویش

آن ساده دل که فیض ز کسب هوا برد

رفتم ز بزم وصل تو صدبار ناامید

یک ره ز روی طنز نگفتی خدا برد

از مال حرص طول امل کم نمی شود

کی پیچ وتاب گنج گهر ز اژدها برد

گر احتیاج اره گذارد به تارکش

غیرت کجا به همچو خودی التجا برد

چین از جبین ما نبرد عیش روزگار

آتش مگر شکستگی از بوریا برد

زین درد جان ستان که مسیحاست عاجزش

صائب مگر به شاه نجف التجا برد

 
 
 
عمعق بخاری

بویی که از بهار نسیم صبا برد

گویی همی ز طره دلار ما برد

شمشاد طوق فاخته گردد بکوهسار

خلخال لاله کبک دری را عطا برد

باشد صواب باده، چو از ناف یاسمین

[...]

اسیر شهرستانی

کو قاصدی که نامه به باد صبا برد

تا گردم از قلمرو بال هما برد

هرکس به روی ما در چاک قفس گشود

پیش دلش تبسم گل التجا برد

یکچند هم به رغم فلک بیوفا شویم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اسیر شهرستانی
بیدل دهلوی

خاکستری نماند ز ما تا هوا برد

دیگر کسی چه صرفه ز تاراج ما برد

نقش مراد مفت حریفی کزین بساط

چون شعله رنگ بازد و داغ وفا برد

آسوده جبهه‌ای که درین معبد هوس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه