گنجور

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۸ - ز هر نقشی که دل از دیده گیرد پاک می‌آیم

 

ز هر نقشی که دل از دیده گیرد پاک می‌آیم

گدای معنی پاکم تهی ادراک می‌آیم

گهی رسم و ره فرزانگی ذوق جنون بخشد

من از درس خردمندان گریبان چاک می‌آیم

گهی پیچد جهان بر من گهی من بر جهان پیچم

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۹ - دل بی قید من با نور ایمان کافری کرده

 

دل بی قید من با نور ایمان کافری کرده

حرم را سجده آورده بتان را چاکری کرده

متاع طاقت خود را ترازوئی بر افروزد

ببازار قیامت با خدا سوداگری کرده

زمین و آسمان را بر مراد خویش می خواهد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۰ - ز شاعر ناله مستانه در محشر چه می‌خواهی

 

ز شاعر ناله مستانه در محشر چه می‌خواهی

تو خود هنگامه‌ای هنگامهٔ دیگر چه می‌خواهی

به بحر نغمه کردی آشنا طبع روانم را

ز چاک سینه‌ام دریا طلب گوهر چه می‌خواهی

نماز بی‌حضور از من نمی‌آید نمی‌آید

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۱ - نه در اندیشهٔ من کار زار کفر و ایمانی

 

نه در اندیشهٔ من کار زار کفر و ایمانی

نه در جان غم اندوزم هوای باغ رضوانی

اگر کاوی درونم را خیال خویش را یابی

پریشان جلوه ئی چون ماهتاب اندر بیابانی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۲ - مرغ خوش لهجه و شاهین شکاری از تست

 

مرغ خوش لهجه و شاهین شکاری از تست

زندگی را روش نوری و ناری از تست

دل بیدار و کف خاک و تماشای جهان

سیر این ماه بشب گونه عماری از تست

همه افکار من از تست چه در دل چه بلب

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۳ - خوشتر ز هزار پارسائی

 

خوشتر ز هزار پارسائی

گامی به طریق آشنائی

در سینهٔ من دمی بیاسای

از محنت و کلفت خدائی

ما را ز مقام ما خبر کن

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۴ - بر جهان دل من تاختنش را نگرید

 

بر جهان دل من تاختنش را نگرید

کشتن و سوختن و ساختنش را نگرید

روشن از پرتو آن ماه دلی نیست که نیست

با هزار آینه پرداختنش را نگرید

آنکه یکدست برد ملک سلیمانی چند

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۵ - مرا براه طلب بار در گل است هنوز

 

مرا براه طلب بار در گل است هنوز

که دل به قافله و رخت و منزل است هنوز

کجا ست برق نگاهی که خانمان سوزد

مرا با معامله با کشت و حاصل است هنوز

یکی سفینهٔ این خام را به طوفان ده

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۶ - زمستان را سرآمد روزگاران

 

زمستان را سرآمد روزگاران

نواها زنده شد در شاخساران

گلان را رنگ و نم بخشد هواها

که می آید ز طرف جویباران

چراغ لاله اندر دشت و صحرا

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۷ - هوای خانه و منزل ندارم

 

هوای خانه و منزل ندارم

سر راهم غریب هر دیارم

سحر می گفت خاکستر صبا را

«فسرد از باد این صحرا شرارم

گذر نرمک ، پریشانم مگردان

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۸ - از چشم ساقی مست شرابم

 

از چشم ساقی مست شرابم

بی می خرابم بی می خرابم

شوقم فزون تر از بی حجابی

بینم نه بینم در پیچ و تابم

چون رشتهٔ شمع آتش بگیرد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۹ - شب من سحر نمودی که به طلعت آفتابی

 

شب من سحر نمودی که به طلعت آفتابی

تو به طلعت آفتابی سزد اینکه بی حجابی

تو به درد من رسیدی به ضمیرم آرمیدی

ز نگاه من رمیدی به چنین گران رکابی

تو عیار کم‌عیاران تو قرار بی‌قراران

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۴۰ - درین میخانه ای ساقی ندارم محرمی دیگر

 

درین میخانه ای ساقی ندارم محرمی دیگر

که من شاید نخستین آدمم از عالمی دیگر

دمی این پیکر فرسوده را سازی کف خاکی

فشانی آب و از خاک آتش انگیزی دمی دیگر

بیار آن دولت بیدار و آن جام جهان بین را

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۴۱ - بجهان دردمندان تو بگو چه کار داری

 

بجهان دردمندان تو بگو چه کار داری

تب و تاب ما شناسی دل بی قرار داری

چه خبر ترا ز اشکی که فرو چکد ز چشمی

تو ببرگ گل ز شبنم در شاهوار داری

چه بگویمت ز جانی که نفس نفس شمارد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۴۲ - اگر نظاره از خود رفتگی آرد حجاب اولی

 

اگر نظاره از خود رفتگی آرد حجاب اولی

نگیرد با من این سودا بها از بس گران خواهی

سخن بی پرده گو با ما شد آن روز کم آمیزی

که می گفتند تو ما را چنین خواهی چنان خواهی

نگاه بی ادب زد رخنه ها در چرخ مینائی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۴۳ - نور تو وانمود سپید و سیاه را

 

نور تو وانمود سپید و سیاه را

دریا و کوه و دشت و در و مهر و ماه را

تو در هوای آنکه نگه آشنای اوست

من در تلاش آنکه نتابد نگاه را

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۴۴ - بده آندل که مستی های او از بادهٔ خویش است

 

بده آندل که مستی های او از بادهٔ خویش است

بگیر آندل که از خود رفته و بیگانه اندیش است

بده آندل بده آن دل که گیتی را فراگیرد

بگیر این دل بگیر این دل که در بند کم و بیش است

مرا ای صید گیر از ترکش تقدیر بیرون کش

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۴۵ - کف خاکی برگ و سازم برهی فشانم او را

 

کف خاکی برگ و سازم برهی فشانم او را

به امید اینکه روزی بفلک رسانم او را

چه کنم چه چاره گیرم که ز شاخ علم و دانش

ندمیده هیچ خاری که بدل نشانم او را

دهد آتش جدائی شرر مرا نمودی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۴۶ - این دل که مرا دادی لبریز یقین بادا

 

این دل که مرا دادی لبریز یقین بادا

این جام جهان بینم روشن تر ازین بادا

تلخی که فرو ریزد گردون به سفال من

در کام کهن رندی آنهم شکرین بادا

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۴۷ - رمز عشق تو به ارباب هوس نتوان گفت

 

رمز عشق تو به ارباب هوس نتوان گفت

سخن از تاب و تب شعله به خس نتوان گفت

تو مرا ذوق بیان دادی و گفتی که بگوی

هست در سینهٔ من آنچه بکس نتوان گفت

از نهانخانهٔ دل خوش غزلی می خیزد

[...]

اقبال لاهوری
 
 
۱
۷۵۱
۷۵۲
۷۵۳
۷۵۴
۷۵۵
۷۷۰