گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

ساقیان چون دم از شراب زنند

مطربان چنگ در رباب زنند

گلعذاران بآب دیده ی جام

بس که بر جامها گلاب زنند

مهرورزان بآه آتش بار

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

چون مرا دیده بر آن آتش رخسار افتد

آتشم بر دل پر خون جگر خوار افتد

مکن انکار من ای خواجه گرم کار افتاد

زانک معذور بود هر که در این کار افتد

بر من خسته مزن تیر ملامت بسیار

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

بسالی کی چنان ماهی برآید

و گر آید ز خرگاهی بر آید

چون رخسارش ز چین جعد شبگون

کجا از تیره شب ماهی بر آید

اگر آئینه چینست رویش

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

مهی چون او بماهی برنیاید

شهی ز انسان بگاهی برنیاید

چو زلف هندوی زنگی نژادش

ز هندوستان سیاهی برنیاید

باورنگ لطافت تا بمحشر

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

بنشین تا نفسی آتش ما بنشیند

ورنه دود دل ما بیتو کجا بنشیند

گر کسی گفت که چون قد تو سروی برخاست

این خیالست که در خاطر ما بنشیند

چون تو برخیزی و از ناز خرامان گردی

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

زنده اند آنها که پیش چشم خوبان مرده اند

مرده دل جمعی که دل دادند و جان نسپرده اند

چشم سرمستان دریا کش نگر وقت صبوح

تا ببینی چشمه ها را کاب دریا برده اند

ما برون افتاده ایم از پرده ی تقوی ولیک

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

دلبرم را پرّ طوطی بر شکر خواهد فتاد

مرغ جانم آتشش در بال و پر خواهد فتاد

هر نفس کو جلوه ی کبک دری خواهد نمود

ناله ی کبک دری در کوه و دل خواهد فتاد

چون بدیدم لعل او گفتم دل شوریده ام

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

ترک من ترک من گرفت و خطا کرد

جامه ی صبر من برفت و قبا کرد

همچو زلف سیاه سرکش هندو

بر سر آتشم فکند و رها کرد

صبح رویش بدید و سوره ی و الشمس

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

آن رفت که میل دل من سوی شما بود

شب تا بسحر خوابگهم کوی شما بود

آن رفت که پیوسته ام از روی عبادت

محراب روان گوشه ی ابروی شما بود

آن رفت که شمع دل من در شب حیرت

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

مشنو که چراغ دل من روی تو نبود

یا میل من سوخته دل سوی تو نبود

مشنو که هر آنکش خبر از عالم جانست

آئینه جان رخ دلجوی تو نبود

مشنو که سر زلف عروسان بهاری

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

هر که او را قدمی هست ز سر نندیشد

وانکه او را گهری هست ززر نندیشد

عجب از لاله دلسوخته کو در دم صبح

از خروشیدن مرغان سحر نندیشد

آنک کام دل او ریختن خون منست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

درد من دلخسته بدرمان که رساند

کار من بیچاره بسامان که رساند

از ذره حدیثی بر خورشید که گوید

وز مصر نسیمی سوی کنعان که رساند

دل را نظری از رخ دلدار که بخشد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

هر نسخه که در وصف خط یار نویسند

باید که سوادش بشب تار نویسند

در چین صفت جعد سمن سای نگارین

هر نیمشب از نافه ی تاتار نویسند

ای بس که چو من خاک شوم قصه دردم

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

مرا ز مهر رخت کی ملال خواهد بود

که عشق لم یزل و لا یزال خواهد بود

در آن زمان که امید بقا خیال بود

خیال روی توام در خیال خواهد بود

از آنطرف که توئی گر فراق خواهی جست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

خطی که بر سمن آن گلعذار بنویسد

بنفشه نسخه ی آن نوبهار بنویسد

نسیم باد صبا شرح آن خط ریحان

بمشک بر ورق لاله زار بنویسد

بسا رساله که در باب اشک ما دریا

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

مستم ز در خانهٔ خمار برآرید

و آشفته و شوریده به بازار برآرید

چون سِرّ اناالحق ز منِ سوخته شد فاش

زنجیرکشانم به سر دار برآرید

یا دادم از آن چرخ سیه‌روی بخواهید

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

بهار دهر بباد خزان نمی ارزد

چراغ عمر بباد وزان نمی ارزد

برو چو سرو خرامان شو از روان آزاد

که این حدیقه باب روان نمی ارزد

شقایق چمن بوستانسرای امل

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

مسیح وقتی ازین خسته دم دریغ مدار

ز پا در آمدم از من قدح دریغ مدار

ورم قدم بعیادت نمی نهی باری

تفقدی بزبان قلم دریغ مدار

بساز با من دم بسته و کلید نجات

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

معلوم نگردد سخن عشق بتقریر

کایات مودت نبود قابل تفسیر

مرغان چمن را بسحر همنفسی نیست

در فصل بهاران بجز از ناله شبگیر

زینگونه چو از درد بمردیم چه درمان

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

برگیر دل ز ملک جهان و جهان بگیر

و آرام دل ز جان طلب و ترک جان بگیر

چون ما بترک گلشن و بستان گرفته ایم

گو باغبان بیا و در بوستان بگیر

پیر مغان گرت بخرابات ره دهد

[...]

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۲۲۵
۲۲۶
۲۲۷
۲۲۸
۲۲۹
۷۷۰