معلوم نگردد سخن عشق بتقریر
کایات مودت نبود قابل تفسیر
مرغان چمن را بسحر همنفسی نیست
در فصل بهاران بجز از ناله شبگیر
زینگونه چو از درد بمردیم چه درمان
زیندست چو از پای فتادیم چه تدبیر
کوته نکنم دست دل از زلف جوانان
گر زانک بزنجیر مقید کندم پیر
احوال پریشانی من موی بموبین
کان سنبل شوریده کند پیش تو تقریر
چون شرح دهم غصّه ی دوری که نگنجد
اسرار غم هجر تو در طی طوامیر
از چشم قلم خون بچکد بر رخ دفتر
هر دم که کنم نسخه ی سودای تو تحریر
در سنگ اثر می کند آه دل مظلوم
لیکن نکند در دل سنگین تو تأثیر
از پرده ی تدبیر برون آی چو خواجو
تا خود چه برآید ز پس پرده ی تقدیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نظار ز دیدار همه چیز شود سیر
از دیدن او سیر نگردد دل نظار
برخیز و بمیخانه خرام ای بت کشمیر
می خور که بمی گردد اندوه جوان پیر
آن ناقد هر گوهر و آن کاشف هر راز
کز رطل همی خندد چون برق بشبگیر
گر بوی بسنگ آرد سنبل دمد از سنگ
[...]
عمریست تو را بر سرسید گذری نیست افتاده بزنجیر
با یاد تو از زندگی او اثری نیست چون کودک تصویر
آهوی تو را سوی ایران نظری نیست از ماست چه تقصیر
از حال پریشان کمالت خبری نیست هیهات چه تدبیر
هر نقش که بر لوح قضا خامه تقدیر
درزایچه طالع هر کس زده تحریر
یکنقطه ازآن حال شود گرچه باصلاح
تجدید کند دایره ها موجد تدویر
روز ازلم قرعه چو در جرعه کشی رفت
[...]
تا شد دل من بسته آن زلف چو زنجیر
هم دل بشد از کارم و هم کار ز تدبیر
تقدیر چنین بر من و دل رفت و نشاید
با قوت تقدیرش اندیشه تغییر
چون دل که اسیر آمد در حلقه آن زلف
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.