گنجور

 
خواجوی کرمانی

مشنو که چراغ دل من روی تو نبود

یا میل من سوخته دل سوی تو نبود

مشنو که هر آنکش خبر از عالم جانست

آئینه جان رخ دلجوی تو نبود

مشنو که سر زلف عروسان بهاری

آشفته ی آن سنبل گلبوی تو نبود

مشنو که دل خسته ی دیوانه ما را

شوریدگی از سلسله ی موی تو نبود

مشنو که گر آن طره ی زنگی وش هندوست

ترک فلکی بنده ی هندوی تو نبود

مشنو که چو در گوشه ی محراب کنم روی

چشمم همه در گوشه ی ابروی تو نبود

مشنو که گر از هر دو جهان روی بتابم

مقصود من از هر دو جهان روی تو نبود

مشنو که شبی تا سحر از آتش سودا

منزلگه من خاک سر کوی تو نبود

مشنو که پریشانی و بیماری خواجو

از زلف کژ و غمزه ی جادوی تو نبود