گنجور

 
خواجوی کرمانی

بنشین تا نفسی آتش ما بنشیند

ورنه دود دل ما بیتو کجا بنشیند

گر کسی گفت که چون قد تو سروی برخاست

این خیالست که در خاطر ما بنشیند

چون تو برخیزی و از ناز خرامان گردی

سرو برطرف گلستان ز حیا بنشیند

هیچکس با تو زمانی بمراد دل خویش

ننشیند مگر از خویش جدا بنشیند

دمبدم مردمک چشم من افشاند آب

بر سر کوی تو تا گرد بلا بنشیند

بر فروزد دلم از نکهت انفاس نسیم

گرچه شمع از نفس باد صبا بنشیند

تو مپندار که دور از تو اگر خاک شوم

آتش عشق من از باد هوا بنشیند

من بشکرانه ی آن از سرسر برخیزم

کان سهی سرو روان از سرپا بنشیند

عقل باور نکند کان شه خوبان خواجو

از تکبر نفسی پیش گدا بنشیند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

نشدش دل که دمی پهلوی ما بنشیند

گل هم آخر قدری پیش گیا بنشیند

جان من یاد کن آن را که به بوی چو تویی

همه شب بر گذر باد صبا بنشیند

کشی از غمزه، چه امید سلامت باشد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
جلال عضد

چند جانم پس زانوی عنا بنشیند

همدم درد به امّید دوا بنشیند

چون دل و دیده ام از آتش و آب است خراب

گر درآید ز درم دوست کجا بنشیند

یک دم اندر طلب دوست ز پا ننشینم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه