گنجور

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۲۷ - سر کوبی سکاها

 

بسوی سکاها بشد لشکرش

کزآن قوم قدری گران بدسرش

باطراف قفقار و بحر سیاه

که مسکن همی داشتند آن سپاه

چو دیدند خود شاه آید بجنگ

[...]

افسرالملوک عاملی
 

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۲۸ - فتح تراکیه

 

سحر گاه برخاست بانگ خروس

تبیره زنان ساز کردند کوس

سر ازلانه مرغان خوش خطو خال

برون کرده بر جوجگان پروبال

که تا کی رود لشگر زنگبار

[...]

افسرالملوک عاملی
 

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۲۹ - اردو کشی بمقدونیه و یونان

 

یکی نامه بهر سپهبد نوشت

بسی آفرین کرد کای خوش سرشت

همیشه خداوند یار تو باد

ظفر با سعادت کنار تو باد

فرستادمت خلعتی شاهوار

[...]

افسرالملوک عاملی
 

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۳۰ - عاشق شدن دختر داریوش بر مردونیه، سردار جوان ایرانی

 

از آن روی شهزاده مهر آفرین

به دل گفت فرمانده را آفرین

به همراه آن گرد پیروزمند

جوانی به رَه دید بالا بلند

چو دخت شهنشه جوان را بدید

[...]

افسرالملوک عاملی
 

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۳۱ - سخنان داریوش بزرگ

 

منم داریوشی که آهورمزد

بمن داد شاهنشهی اجرو مزد

منم پور یشتاسب پاک زاد

که ویشتاسب از کورشش بد نژاد

منم شاه این کشور نامدار

[...]

افسرالملوک عاملی
 

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۳۲ - اردو کشی داریوش به هندوستان

 

سه سالی چو بگذشت از عیش و نوش

بفرمود آنگه شه داریوش

مرا جنگ هندوستان است پیش

که باید به پیمایم این راه خویش

با سپهبدان زان بفرمود شاه

[...]

افسرالملوک عاملی
 

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۳۳ - بدنیا آمدن خشایارشا

 

شهنشه بیامد بکاخ بهار

ابا افسرانی که بد نامدار

بگفتا ابا شاه کی شهریار

بشارت بر آن خسرو نامدار

خداداد پوری نکو رو بشاه

[...]

افسرالملوک عاملی
 

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۳۴ - تحصیل اجازه خشایار از پدرش برای رفتن به شکار

 

شهنشه بفرمود فرزند من

خشایار پور خردمند من

چه خواهی چرا ایستادی به پا

روی کرسی خویش بنشین به جا

بگفتا اجازت اگر شهریار

[...]

افسرالملوک عاملی
 

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۳۵ - وصیت داریوش به فرزند خود و بر تخت نشستن خشایارشا

 

چو یک چند بگذشت از روزگار

به فرزند گفتا شه نامدار

خشایار فرزند دلبند من

جوان و دلیر و برومند من

بسی رنج بردم در این روزگار

[...]

افسرالملوک عاملی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - ساقی‌نامه

 

بیا ساقی ای رشگ حور بهشت

که رشگ بهشتست گلزار و کشت

در این فصل می‌خوردن از دست تو

خوش است ایدل خسته پا بست تو

بیا ساقی ای راحت جان من

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲ - بسمه تعالی شانه

 

ای همه هستی همه هستی توئی

غیر تو کو تا که درآید دوئی

صورت و معنی صفت و ذات تست

نفی که سازم همه اثبات تست

ذات تو را نیست دوئی باصفات

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳ - ارسال رسل

 

زان همه ارسال رسل در سبق

تربیت نوع بشر خواست حق

کرد عبادات و ریاضات فرض

تا فلکی وصف شوند اهل ارض

نفس بهیمی ملکی خو شود

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴ - ستایش

 

سعی بزرگان و مهان یاد باد

روح سلاطین جهان شاد باد

فخر بشر حیدر دلدل سوار

گفت چنین در کلمات قصار

کانکه جسور است بسلطان عهد

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵ - سبب نظم کتاب

 

گر طلبی علت نظم کتاب

گویمت این نکته ز روی صواب

آنچه مرا در نظر آید همی

این بود و بس که اگر آدمی

خدمتی از نوع کند اختیار

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۶ - چشمه آب حیات

 

علم بود چشمهٔ آب حیات

علم بود معنی راه نجات

علم و کمال و هنر آموختن

به بود از سیم و زر اندوختن

چون بودت گنج نهانش کنی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷ - آیت کبری

 

ای بشر ای آیت کبرای حق

آینهٔ طلعت زیبای حق

ای بشر ای ماحصل ممکنات

ای تو گل سر سبد کاینات

ای در یک دانهٔ دریای دل

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸ - رؤیای صادقه

 

دوش مرا خواب بچشم پر آب

گشت هجوم آور و دیدم بخواب

در لگنی جامه یکی پیرزن

شست و فرو ریخت کف از آن لگن

بر سر کف خواست هزاران حباب

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹ - نسخه کیمیا

 

بود بسی در طمع کیمیا

چهرهٔ من زرد به رنگ طلا

بوتهٔ دل بود در آتش مرا

حال چو فرار مشوش مرا

در عمل شمس و قمر از خیال

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۰ - پادشاه رعیت نواز

 

پادشهی بود رعیت‌نواز

ساز عدالت بجهان کرده ساز

خلق بعهدش همه در اتبساط

باز بدلها شده باب نشاط

در حق آن دافع ظلم و فساد

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱ - قافلهٔ سوداگر

 

قافله‌ای بست پی سود بار

عزم سفر کرد ز شهر و دیار

لیک بد آن مرحله پرخوف و بیم

دزد در آن بادیه دایم مقیم

مردم آن قافله از بیم مال

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۶۵۷
۶۵۸
۶۵۹
۶۶۰
۶۶۱
۶۶۷