گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام نوزده سال بود » پادشاهی بهرام نوزده سال بود

 

چو بهرام در سوک بهرامشاه

چهل روز ننهاد بر سر کلاه

برفتند گردان بسیار هوش

پر از درد با ناله و با خروش

نشستند با او به سوک و به درد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام بهرامیان » پادشاهی بهرام بهرامیان

 

چو بنشست بهرام بهرامیان

ببست از پی داد و بخشش میان

به تاجش زبرجد برافشاندند

همی نام کرمان شهش خواندند

چنین گفت کز دادگر یک خدای

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نرسی بهرام » پادشاهی نرسی بهرام

 

چو نرسی نشست از بر تخت عاج

به سر بر نهاد آن سزاوار تاج

همه مهتران با نثار آمدند

ز درد پدر سوکوار آمدند

بریشان سپهدار کرد آفرین

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اورمزد نرسی » پادشاهی اورمزد نرسی

 

چو بر گاه رفت اورمزد بزرگ

ز نخچیر کوتاه شد چنگ گرگ

جهان را همی داشت با ایمنی

نهان گشت کردار آهرمنی

نخست آفرین کرد بر کردگار

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱

 

به شاهی برو آفرین خواندند

همه مهتران گوهر افشاندند

یکی موبدی بود شهرو به نام

خردمند و شایسته و شادکام

بیامد به کرسی زرین نشست

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۲

 

چو یک چند بگذشت بر شاه روز

فروزنده شد تاج گیتی فروز

ز غسانیان طایر شیردل

که دادی فلک را به شمشیر دل

سپاهی ز رومی و از قادسی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۳

 

به شبگیر شاپور یل برنشست

همی رفت جوشان کمانی به دست

سیه جوشن خسروی در برش

درفشان درفش سیه بر سرش

ز دیوار دژ مالکه بنگرید

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۴

 

ز خاور چو خورشید بنمود تاج

گل زرد شد بر زمین رنگ ساج

ز گنجور دستور بستد کلید

خورش خانه و خمهای نبید

بدژدر هرانکس که بد مهتری

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۵

 

چنان بد که یک روز با تاج و گنج

همی داشت از بودنی دل به رنج

ز تیره شب اندر گذشته سه پاس

بفرمود تا شد ستاره‌شناس

بپرسیدش از تخت شاهنشهی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۶

 

چنین تا برآمد برین چندگاه

به ایران پراگنده گشته سپاه

به روم آنک شاپور را داشتی

شب و روز تنهاش نگذاشتی

کنیزک نبودی ز شاپور شاد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۷

 

چو بر زد سر از برج شیر آفتاب

ببالید روز و بپالود خواب

به جشن آمدند آنک بودی به شهر

بزرگان جوینده از جشن بهر

کنیزک سوی چاره بنهاد روی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۸

 

ببود آن شب و خورد و گفت و شنید

سپیده چو از کوه سر بر کشید

چو زرین درفشی برآورد راغ

بر میهمان شد خداوند باغ

بدو گفت روز تو فرخنده باد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۹

 

چو پالیزبان گفت و موبد شنید

به روشن روان مرد دانا بدید

که آن شیردل مرد جز شاه نیست

همان چهر او جز در گاه نیست

فرستاده‌ای جست روشن‌روان

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱۰

 

بسی برنیامد برین روزگار

که شد مردم لشکری شش هزار

فرستاد شاپور کارآگهان

سوی طیسفون کاردیده مهان

بدان تا ز قیصر دهند آگهی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱۱

 

چو شب دامن روز اندر کشید

درفش خور آمد ز بالا پدید

بفرمود شاپور تا شد دبیر

قلم خواست و انقاس و مشک و حریر

نوشتند نامه به هر مهتری

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱۲

 

عرض‌گاه و دیوان بیاراستند

کلید در گنجها خواستند

سپاه انجمن شد چو روزی بداد

سرش پر ز کین و دلش پر ز باد

از ایران همی راند تا مرز روم

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱۳

 

یکی مرد بود از نژاد سران

هم از تخمهٔ نامور قیصران

برانوش نام و خردمند بود

زبان و روانش پر از بند بود

بدو گفت لشکر که قیصر تو باش

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱۴

 

برانوش چون پاسخ نامه دید

ز شادی دل پاک‌تن بردمید

بفرمود تا نامداران روم

برفتند صد مرد زان مرز و بوم

درم بار کردند خروار شست

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱۵

 

ز شاهیش بگذشت پنجاه سال

که اندر زمانه نبودش همال

بیامد یکی مرد گویا ز چین

که چون او مصور نبیند زمین

بدان چربه دستی رسیده به کام

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱۶

 

ز شاپور زان‌گونه شد روزگار

که در باغ با گل ندیدند خار

ز داد و ز رای و ز آهنگ اوی

ز بس کوشش و جنگ و نیرنگ اوی

مر او را به هر بوم دشمن نماند

[...]

فردوسی
 
 
۱
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
۳۳
۶۸۵