گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی داراب دوازده سال بود » بخش ۴

 

شبی خفته بد ماه با شهریار

پر از گوهر و بوی و رنگ و نگار

همانا که برزد یکی تیز دم

شهنشاه زان تیز دم شد دژم

بپیچید در جامه و سر بتافت

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۱

 

چو دارا به دل سوک داراب داشت

به خورشید تاج مهی برفراشت

یکی مرد بد تیز و برنا و تند

شده با زبان و دلش تیغ کند

چو بنشست برگاه گفت ای سران

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۲

 

بمرد اندران چند گه فیلقوس

به روم اندرون بود یک‌چند بوس

سکندر به تخت نیا برنشست

بهی جست و دست بدی را ببست

یکی نامداری بد آنگه به روم

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۳

 

سکندر چو بشنید کامد سپاه

پذیره شدن را بپیمود راه

میان دو لشکر دو فرسنگ ماند

سکندر گرانمایگان را بخواند

چو سیر آمد از گفتهٔ رهنمای

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۴

 

چو خورشید برزد سر از کوه و راغ

زمین شد به کردار زرین چراغ

جهاندار دارا سپه برگرفت

جهان چادر قیر بر سرگرفت

بیاورد لشکر ز رود فرات

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۵

 

چو دارا ز پیش سکندر برفت

به هر سو سواران فرستاد تفت

از ایران سران و مهان را بخواند

درم داد و روزی دهان را بخواند

سر ماه را لشکر آباد کرد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۶

 

سکندر چو از کارش آگاه شد

که دارا به تخت افسر ماه شد

سپه برگرفت از عراق و براند

به رومی همی نام یزدان بخواند

سپه را میان و کرانه نبود

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۷

 

دبیر جهاندیده را پیش خواند

بیاورد نزدیک گاهش نشاند

یکی نامه بنوشت با داغ و درد

دو دیده پر از خون و رخ لاژورد

ز دارای داراب بن اردشیر

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۸

 

چو آن پاسخ نامه دارا بخواند

ز کار جهان در شگفتی بماند

سرانجام گفت این ز کشتن بتر

که من پیش رومی ببندم کمر

ستودان مرا بهتر آید ز ننگ

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۹

 

به نزدیک اسکندر آمد وزیر

که ای شاه پیروز و دانش‌پذیر

بکشتیم دشمنت را ناگهان

سرآمد برو تاج و تخت مهان

چو بشنید گفتار جانوشیار

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۱۰

 

ز کرمان کس آمد سوی اصفهان

به جایی که بودند ز ایران مهان

به نزدیک پوشیده‌رویان شاه

بیامد یکی مرد با دستگاه

بدیشان درود سکندر ببرد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۱

 

سکندر چو بر تخت بنشست گفت

که با جان شاهان خرد باد جفت

که پیروزگر در جهان ایزدست

جهاندار کز وی نترسد بدست

بد و نیک هم بگذرد بی‌گمان

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲

 

بفرمود تا پیش او شد دبیر

قلم خواست چینی و رومی حریر

نویسنده از کلک چون خامه کرد

سوی مادر روشنک نامه کرد

که یزدان ترا مزد نیکان دهاد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳

 

دلارای چون آن سخنها شنید

یکی باد سرد از جگر برکشید

ز دارا ز دیده ببارید خون

که بد ریخته زیر خاک اندرون

نویسندهٔ نامه را پیش خواند

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴

 

ز عموریه مادرش را بخواند

چو آمد سخنهای دارا براند

بدو گفت نزد دلارای شو

به خوبی به پیوند گفتار نو

به پرده درون روشنک را ببین

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۵

 

چنین گفت گویندهٔ پهلوی

شگفت آیدت کاین سخن بشنوی

یکی شاه بد هند را نام کید

نکردی جز از دانش و رای صید

دل بخردان داشت و مغز ردان

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۶

 

چو بشنید مهران ز کید این سخن

بدو گفت ازین خواب دل بد مکن

نه کمتر شود بر تو نام بلند

نه آید بدین پادشاهی گزند

سکندر بیارد سپاهی گران

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۷

 

سکندر چو کرد اندر ایران نگاه

بدانست کو را شد آن تاج و گاه

همی راه و بی‌راه لشکر کشید

سوی کید هندی سپه برکشید

به جایی که آمد سکندر فراز

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۸

 

چو نامه بر کید هندی رسید

فرستادهٔ پادشا را بدید

فراوانش بستود و بنواختش

به نیکی بر خویش بنشاختش

بدو گفت شادم ز فرمان اوی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۹

 

فرستاده آمد به کردار باد

بگفت آنچ بشنید و نامه بداد

سکندر فرستاده از گفت رو

به نزدیک آن نامور بازشو

بگویش که آن چیست کاندر جهان

[...]

فردوسی
 
 
۱
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
۶۸۵