گنجور

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۲

 

ایا بجود و بآزادگی بدهر مثل

جهان بکلک تو و کف تو فکنده امل

چگونه رنجه نباشم برنج تو ؟ که مرا

ز نعمت تو بود مغز استخوان بمثل

اگر ز فکرت تو دوش خواب خوش کردم

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۳

 

اهل گردون دوش چون دیدند بر گردون هلال

خرمی کردند و فرخ داشتند او را بفال

با دعا و با تضرع دستها بر داشتند

پنج حاجت خواستند از کردگار ذوالجلال

نصرة دین و دوام دولت و امن جهان

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۴

 

ز نور قبۀ زرین آینه تمثال

زمین تفته فرو پوشد آتشین سر بال

فروغ چتر سپهری بیک درخشیدن

بسنگ زلزله اندر زند بگاه زوال

درر چو لاله شود لعل در دهان صدف

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۵

 

از هری گر سوی اوغان شوی، ای باد شمال

باز گویی ز هری پیش ملک صورت حال

گویی: آن شهر، کجا بود دل بخت بدو

شادمان همچو دل مرد سخی وقت نوال

بی تو امروز همی نوحه کند بخت برو

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۶

 

ایا از ملک زادگان فخر عالم

نژاد ترا ملک عالم مسلم

نه در طالع دشمنان تو یک عز

نه اندر دل دوستان تو یک غم

همی پیش چشم من آید که گیتی

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۷

 

آمد رمضان بخیر مقدم

دیشب بسلام خان اعظم

جمشید زمان سکندر وقت

مقصود وجود نسل آدم

ای امر تو چون نفاذ تقدیر

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۸

 

دوش در گردن شب عقد ثریا دیدم

نوعروسان فلک را به تماشا دیدم

رانده بودم همه شب گرد زوایای فلک

ماه را در فلک عقد ثریا دیدم

بود آوردۀ غواص شب از قلزم غیب

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۹

 

باز بر طرف مه از غالیه طغرا دیدم

زبرصفحۀ جان خط معما دیدم

تا بر اطراف سمن گشت محقق خط او

بندۀ عارض او روح معلا دیدم

دل من خستۀ خرماست ، که در اول کار

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۰

 

ایا بفضل و کرم یاد کرده از کارم

زیاد کرد تو بسیار شکرها دارم

خصایل تو سزاوار مدحتند همه

بجلوه کردن آن من رهی سزاوارم

چنان کنم بسعادت که تا کم از یکسال

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۱

 

بر آن صحیفة سیمین مسای مشک مقیم

که رنگ مشک نماید بر آن صحیفة سیم

مکن ستیزه اگر چند خوبرویان را

ستیزه کردن بیهوده عادتیست قدیم

غرض ز مشک نسیمست ، رنگ نیست غرض

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۲

 

ای گلبن روان و روان را بجای تن

پیش آر جام و تازه کن از راح روح من

زان می که رنگ و بوی تقاضا کند ازو

د رکوهسار لاله و در باغ یاسمن

خمری که مشک خفته و بیدار در دو حال

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۳

 

ز تاب عنبر با تاب بر سهیل یمن

هزار حلقه شکست آن نگار عهدشکن

چه حلقه ای ؟ که معلق نهاد دام بلا

چه عنبری ؟ که معنبر نمود اصل فتن

گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۴

 

رخسار و قد و زلف و بناگوش یار من

ماهست بر صنوبر و مشکست بر سمن

با ماه و با صنوبر او نور و راستی

اندر سمن طراوت و در مشک او شکن

این هر چهار فتنهٔ دین و دیده و دلند

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۵

 

سوسن و سنبل نمود از زلف و عارض یار من

سنبلی بس با بلا و سوسنی بس با فتن

سوسن از سیم پلید و سنبل از مشک سیاه

در پلیدی صد ملاحت ، در سیاهی صدشکن

نوروزیب از روی و قد او همی خواهند دام

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۶

 

گویی که ماه و مشتری از جرم آسمان

تحویل کرده اند بباغ خدایگان

وز ماه و مشتری شده آن خاک پرنگار

نوری عجیب صورت و شکلی بدیع سان

نی نی ، که ماه و مشتری از وی ربوده اند

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۷

 

المنه لله که خورشید خراسان

از برج شرف گشت دگر باره درخشان

المنه لله که آراست دگر بار

دیوان خراسان بسزاوار خراسان

المنه الله که از کشتی عصمت

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۸

 

دوش تا روز فراخ آن صنم تنگ دهان

رخ چون لاله همی داشت ز می لاله ستان

رخ او لاله ستان بود و سر زلفک او

زنگیان داشت ستان خفته بر آن لاله ستان

گاه پیوسته همی گفت غزلهای سبک

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۹

 

بهار تازه ز سر تازه کرد لاله ستان

برنگ لاله می از یار لاله روی ستان

جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم

می جوان بجوان ده درین بهار جوان

بشادکامی امروز داد خویش بده

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۰

 

مهرگان نو در‌آمد‌، بس مبارک مهرگان

فال سعد آورد و روز فرخ و بخت جوان

ملحم دینار‌گون پوشید باغ مشکبو‌ی

ز‌آن سپس کش فرش و کسوت بود برد و پرنیان

برگ چون دینار زراندود شد بر شاخسار

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۱

 

در سپهر دولت آمد کامجوی و کامران

از شکار خسروی آن آفتاب خسروان

آسمان داد و همت ، آفتاب تاج و تخت

نور جان میر جغری ، شمع شاه الب ارسلان

مفخر سلجوقیان ، شمشیر میرالمؤمنین

[...]

ازرقی هروی
 
 
۱
۴۵
۴۶
۴۷
۴۸
۴۹
۳۷۳