سوسن و سنبل نمود از زلف و عارض یار من
سنبلی بس با بلا و سوسنی بس با فتن
سوسن از سیم سپید و سنبل از مُشک سیاه
در سپیدی صد ملاحت، در سیاهی صد شکن
نور و زیب از روی و قد او همی خواهند دام
جرم ماه اندر سپهر و شاخ سرو اندر چمن
نارون کردار قدست آن به لب چون ناردان
ناردان دارد سرشکم، آن به قد چون نارون
ای شمن کش لعبت آزر، که با دیدار تو
جان آزر پیش خاک پای تو زیبد شمن
ز آرزوی زلف مشکین تو ای سیمین سرین
مشک سارا سازد از خون ناف آهو در ختن
مشک تبت بر بلور شامی آمیزد همی
زلف سنبل بوی تو در گرد سوسنگون ذقن
جان ما، جانا، بنفش از داغ تو چندان بود
کز بنفشه عارض تو داغ دارد بر سمن
سوسن تو رنگ سنبل گیرد از زلفین تو
سنبل زلفین اگر خواهی بر آن سوسن مزن
گر سهیل آمد به نور آن عارض پر نور تو
چون کند نورش دو چشمم را پر از نور پرن؟
ور سهیل، ای بت، کس اندر قوس و در عقرب ندید
چون کند در قوس و در عقرب سهیل تو وطن؟
بارم از جزع یمن بی او سهیل اندر فراق
راست پنداری که در جزع یمن دارم یمن
از میان جوزا نمایی، چون که بربندی کمر
وز دهان پروین نمایی، چون که بگشایی سخن
حور و ماهی تو، نگارینا و جز تو کس ندید
حور جوزا بر میان و ماه پروین در دهن
گر تو فخر آری به خوبی، شاید ای دلبر، که تو
فخر خوبانی و خوبان بر جمالت مفتتن
فخر ازین بهتر بود کز وصف تو پیدا کنند
مدحت عالی علی بن محمد بوالحسن؟
آن خداوندی که دولت را شرف از جاه اوست
ورچه جاه هر کسی باشد به دولت مرتهن
آن سخی کف فاضلی، حری که گویی ختم کرد
بر دل و بر دست او فضل و سخاوت ذوالنمن
جوهر اثبات و نفی آمد همانا دست او
کاندرو اثبات شادی یابی و نفی حزن
خصم او از خشم او در دیدۀ افعی گریخت
سوزش خشم وی اندر چشم افعی شد وسن
ای خداوندی که گر نز بهر مدح تو بُدی
نور روحانی نپایستی درین زندان تن
ظن دشمن را ز هر بابی همی رانی، چنانک
راست پنداری که از تو عاریت بودهست ظن
با دل و با دست تو جود و هنر بسرشتهاند
چون لطافت با روان و چون طبیعت با بدن
با سموم خشم تو با عشرت بدخواه تو
زهر بی تریاک شد اطفال را بر لب لبن
دشمنان مرده را با سهم تو لرزان شود
از حریر خامۀ تو استخوان اندر کفن
شاخ طوبی را غذا گردد به فردوس اندرون
چون برون ریزند آب دست شویت از لگن
نظم هر معنی کجا با نام تو پیوسته شد
با عذوبت متصل شد، با سعادت مقترن
عالِمی جز تو به عالَم نیست در پیراهنی
در فنون علم ماهر گشته بر انواع فن
عالم کلیست علم تو و زین معنی تراست
عالم اندر دل، دل اندر تن، تن اندر پیرهن
خصم تو گر خویشتن چون تو شناسد از قیاس
در بسودن خار نشناسد همی از نسترن
چون شناسد دانش آن کس را که اندر پیکری
چهرهٔ حورا نهد بر پشت پای اهرمن؟
دشمنانت را ز بس تحقیرشان، در هر فنون
امتحان آسمان مالش نداد اندر محن
این عجب مشمر، که تحقیر حقارت رسته کرد
ذره را از پایدام و پشته را از بابزن
ای خداوند خداوندان، همی طبع مرا
روزگار تیره دارد تیره رای و ممتحن
گر سخن نیکو نیامد، عذر این کهتر بخواه
مهتری کن سایهٔ اقبال خود بر من فگن
تا همی پروین نماید پنجۀ سیمین سنان
تا همی خورشید دارد صورت زرین مجن
جاودان خرم به شادی باش و جاویدان ببین
دوستان را در نعیم و دشمنان را در محن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف زیبایی و جذابیت معشوق خود میپردازد و با استفاده از نمادهایی همچون سوسن و سنبل، ویژگیهای ظاهری و باطنی او را بیان میکند. او به تضادهای میان زیبایی و پلیدی، نور و تاریکی اشاره میکند و از احساسی سرشار از عشق و فراق سخن میگوید. همچنین، شاعر از مقام و شخصیت علی بن محمد بوالحسن به عنوان یک بزرگ و سخاوتمند یاد میکند و صفاتی چون جود، فضل و علم را به او نسبت میدهد. در پایان، شاعر خواهان خوشی و نعمت برای دوستان و عذاب و محنت برای دشمنان میباشد.
زلف یار من سنبل است و رخسارش سوسن؛ سنبلی پُر بلا و سوسنی پُر فتنه.
سوسن او از سیم سپید (نقره) است و سنبلش از مُشک سیاه؛ یکی در سپیدی، نمکین است و دیگری در سیاهی صد شکن دارد.
هوش مصنوعی: نوروزی بودن زیبایی و جذابیت چهره و قامت او را میطلبد، همانطور که ماه در آسمان و شاخههای درختان در چمن میدرخشند.
هوش مصنوعی: قد تو مانند درخت نارون است، و بلبلی که بر بالای آن نشسته، در حقیقت بیانگر زیبایی و لطافت توست. مانند میوهای که از درخت نارون آویزان است، محبت تو هم در دلها جای دارد و اثر عمیقی از خود به جا میگذارد.
هوش مصنوعی: ای محبوب زیبا، تو همچون آتش دلبری، که دیدن تو جان مرا گرم میکند؛ جانم در برابر خاک پای تو شایسته است.
هوش مصنوعی: از آرزوی موی سیاه تو، ای زیبا، درختی از خون ناف آهوی شکار ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: عطر مشک بر دانههای بلورین شبنم مینشیند و بوی زلف سنبل تو در اطراف گل سوسن حس میشود.
هوش مصنوعی: دل ما، ای محبوب، از اندوه تو چنان داغدار شده که حتی بنفشهای که بر چهرهات میروید، داغی از خود دارد بر زمین.
هوش مصنوعی: گل سوسن از رنگ موهای تو زیبایی میگیرد، اما اگر میخواهی که سوسن شکوفا شود، به آن گل دست نزن.
هوش مصنوعی: اگر ستاره سهیل با نور چهره روشنت بیاید، نورش چگونه میتواند چشمانم را از نور پر کند؟
هوش مصنوعی: اگر ستاره سهیل، ای معشوق، کسی را در بارهی قوس قزح و نشانهی عقرب نیافتی، چگونه میتوانی وطن خود را در قوس و عقرب پیدا کنی؟
هوش مصنوعی: من بدون او، در فراقش مانند ستاره سهیل، احساس میکنم که در سرزمین یمن، دچار اندوه و تنگدستی هستم.
هوش مصنوعی: اگر از میان نشانهی جوزا عبور کنی، مانند کسی میشود که کمربند را میبندد، و وقتی دهان پروین را باز کنی، سخن را به زیبایی بیان میکنی.
هوش مصنوعی: تو همچون حوری و ماهی، زیبایی که هیچ کس جز تو را ندیده است. همچون حوری که در میان ابرها است و ماه پروین که در دهان دارد.
هوش مصنوعی: اگر تو به زیباییات افتخار کنی، ای دلبر، چون تو خود برترین زیباییها هستی و زیباییها به خاطر جمال تو مجذوب و مدهوش شدهاند.
هوش مصنوعی: بهتر این بود که از ویژگیها و بزرگی تو، احترامی برای علی بن محمد بوالحسن بیابند.
هوش مصنوعی: خداوندی که اصول و فضیلتها را از مقام خود به دیگران میبخشد، هرچند که افراد دارای مقام و ارجمندی باشند، اما در نهایت به لطف و برکت او وابستهاند.
هوش مصنوعی: آن بخشندهای که نیکویی و سخاوتش بر دل و دستان او سایه افکنده، همچون انسانی است که از فضیلت و سخاوت درخشانش نمونهای بینظیر است.
هوش مصنوعی: با توجه به متن، به این معناست که قدرت ایجاد و از بین بردن واقعیتها در دست اوست. اگر بخواهی شادی و خوشی را تجربه کنی، باید به او توجه کنی، و اگر نخواهی غم و حزن را احساس کنی، باز هم باید به او رجوع کنی. در واقع، اوست که تعیینکننده احساسات و تجربیات ماست.
هوش مصنوعی: دشمن او از خشم او به چشم افعی فرار کرد. سوزش خشم او در چشم افعی نمایان شد.
هوش مصنوعی: ای خداوندی که اگر برای ستایش تو نبود، نور روحانی در این زندان تن نمانده بود.
هوش مصنوعی: ظن و گمان بد دشمن را از خود دور کن، به گونهای که گویی این تردید در مورد تو، خود به خود و به طور غیرمنصفانه به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: سرشت و هنر تو به مانند لطافت در روح و هماهنگی طبیعت با بدن است. وجود و تواناییهای تو به هم آمیخته شدهاند و نشان از زیبایی و ظرافت دارند.
هوش مصنوعی: با عصبانیت تو و خوشی دشمنانت، زهر از همه بدتر شد و حالا بچهها تنها با شیر لبن (شیر خوشمزه) در خطر هستند.
هوش مصنوعی: دشمنان که در گذشتند، با قدرت و تاثیر کلام تو حتی در درون قبرهایشان به لرزه میافتند. این نشان از عمق تأثیر سخن تو و توانایی آن در ایجاد تغییر دارد، حتی بعد از مرگ.
هوش مصنوعی: در بهشت، درخت طوبی با آب پاکی که از قلیان شستوشو ریخته میشود، سیراب میشود و از این آب، سرشار از زندگی و طراوت میگردد.
هوش مصنوعی: هر مفهومی وقتی با نام تو همراه میشود، به زیبایی و شیرینی متصل میگردد و به خوشبختی مزین میشود.
هوش مصنوعی: هیچکس جز تو در این دنیا وجود ندارد که در زمینههای مختلف علمی اینقدر ماهر باشد و در هر دانشی به خوبی مهارت پیدا کرده باشد.
هوش مصنوعی: عالم بهطور کلی همان دانش تو است و به همین دلیل به تو ارتباط پیدا میکند. عالم در دل وجود دارد، و دل در بدن، و بدن هم در پیراهن.
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو به خوبی تو را بشناسد، دیگر به راحتی نمیتواند از تو فاصله بگیرد و مانند خار درخت نسترن، که زیبایی و لطافت آن را نادیده میگیرد، تو را نادیده نخواهد گرفت.
هوش مصنوعی: هنگامی که دانایی میتواند درک کند، کسی را که در جسمی از ویژگیهای زیبا و آسمانی برخوردار است چگونه بر دوش نیروهای شر قرار میدهد؟
هوش مصنوعی: دشمنان تو به خاطر تحقیرهایی که تحمل کردند، در هر آزمونی که با سختیها روبهرو شدند، نتوانستند بر مشکلات غلبه کنند.
هوش مصنوعی: این جای تعجب نیست که ذرهای که خود را کوچک و بیارزش میداند، به خاطر تحقیر و حقارت، از زمین بلند میشود و مانند کوه احساس عظمت میکند.
هوش مصنوعی: ای پروردگار بزرگ، حالا که روزگار برای من سخت و دشوار شده، طرز تفکر و اندیشهام هم تیره و ناپاک شده است.
هوش مصنوعی: اگر حرفهای نیکو بیان نشود، عذرخواهی از این جوان را لازم میدانم. حالا بزرگتری بکن و سایهی لطف و توجه خودت را بر من بیفکن.
هوش مصنوعی: زمانی که ستاره پروین مانند یک زنگ به شکل نازکی خود را نمایان میکند و در کنار آن، خورشید با چهرهای طلایی درخشان وجود دارد.
هوش مصنوعی: همیشه شاد و خوشحال باش و همیشه دوستانت را در خوشی و نعمت ببین و دشمنانت را در سختی و مشکلات.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن
سایهٔ یزدان شه کشور ده کشورسِتان
ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دن
خون دن خونت بخواهد ریخت گرد دن مدن
همچو نخچیران دنیدی، سوی دانش دن کنون
نیک دان باید همیت اکنون شدن ای نیک دن
راه زد بر تو جهان و برد فر و زیب تو
[...]
ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن
جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن
هر زمان روح تو لَختی از بدن کمتر کند
گویی اندر روح تو مضمر همیگردد بدن
گر نیی کوکب، چرا پیدا نگردی جز به شب؟
[...]
ای سهی سرو روان از تو بهشت آئین چمن
روی تو ماهست و گرد ماه از انجم انجمن
مشک داری بر شقایق ورد داری بر عقیق
سرو داری بر گل و شمشاد داری بر سمن
از نسیم زلف تو همچون شمن گردد صنم
[...]
چنگ در فتراک عشق هیچ بت رویی مزن
تا به شکرانهٔ نخست اندر نبازی جان و تن
یا دل اندر زلف چون چوگان دلبندان مبند
یا چو مردان جان فدا کن گوی در میدان فگن
هر چه از معشوق آید همچو دینش کن درست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.