ز تاب عنبر با تاب بر سهیل یمن
هزار حلقه شکست آن نگار عهدشکن
چه حلقه ای ؟ که معلق نهاد دام بلا
چه عنبری ؟ که معنبر نمود اصل فتن
گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر
گهی ز برگ بنفشه است لاله را خرمن
مرا ز آتش و یاقوت عارض و لب او
شدست جزع بآب فسرده آبستن
بر غم خسته دلم یک زمان جدا نشود
دهان او ز سر زلف و زلف او ز دهن
ز رشکِ هر دو همی جان و دل براندازم
اگر چه عاشق این هر دو ام به جان و به تن
بهار نقش سپهر جمال او دارد
شبی ز خوشۀ سنبل ، مهی ز برگ سمن
مهی بزیر شبی مشک بوی نور افزای
شبی بگرد مهی سیم رنگ سایه فگن
خیال روی وی اندر بهار دیدۀ من
بتی شدست که جانست پیش او چو شمن
ز بسکه خون بربایم بناخن از مژگان
ز روی ناخن من بر دمد همی روین
لگن ز زردی من زعفران سوده شود
چو دست شوی ز دستم فرو شود بلگن
چهار چیز ورا از چهار چیز آمد
که هست هر یک از آن نادر زمان و زمن
ز عقد لؤلؤ دندان ، ز برگ لاله دهان
ز شاخ سنبل گیسو ، ز پاک نقره ذقن
مرا ز سنبل او نال گشت سرو سهی
مرا ز لالة او شنبلید شد سوسن
مرا ز لؤلؤ او جزع گشت مروارید
مرا ز نقرة او گشت زر سبیکهیِ تن
ایا فراخته تیغ جفا ز بد عهدی
بزن ، که زخم ترا صبر من بس است مجن
دریغ : کز سخن دلفریب رنگینت
نخست روز بعهد بدت نبردم ظن
اگر تو تیر جفا را دلم نشانه کنی
بجان خواجۀ فاضل نگویمت که : مزن
حکیم سید ابوالقاسم ، آنکه شهر سرخس
ز قدر او بفلک بر همی کند مسکن
نبشته سیرت او را زمانه بر ارکان
نهاده همت او را سپهر بر گردن
اگر غرایب عقلی ز زخم فکرت او
بگرد پیکر خود پرده بندد از جوشن
خدنگ فکرت او دیدۀ غرایب را
کند بنیزه و پیکان چو چشم پرویزن
چو گرم خواهد گشتن ز زخم پنداری
که مغز گردد در استخوان او روین
اگر بآینه در بنگرد مخالف او
خیال رویش خیزد بپیش او دشمن
ز بس توان و بلندی همی تفکر را
ستاره ای شود اندر سپهر جان روشن
ایا گزیده خصالی ، که برد باری را
بزیر طبع تو یزدان پدید کرد وطن
ز طبع و لفظ تو در سپید در دریا
ز دست و کلک تو یاقوت سرخ در معدن
که گفت دانۀ یاقوت زیر آتش تیز
خنک بود ، چو هوا ، روز برف ، در بهمن؟
اگر بر آتش طبع تو برنهی یاقوت
ز تفتگی ز میانش برون جهد روغن
ز ذل خویش شود رسته خصمت از خواری
ز بی تنی نتوان بست ذره را به رسن
بزیر خاک درون شاخ خیزران گردد
ز بهر عشرت تومار قیر گون گرزن
اگر چه مایهیِ اهریمن است کفر و ضلال
بنور رای تو دین دار گردد اهریمن
ز بهر زخم بلا بر تن مخالف تو
سلیح و گرز شود تار و پود پیراهن
ز بس بلا که سلب بر تنش نهاده شود
بروز مرگ وصیت کند بترک کفن
خجسته خامۀ تو ، ناخریده در ثمین
چو زر ساو شدست از برای نقد شمن
کبوتریست که بر چنگ و مخلب شاهین
براه دیده ز ژاغر برافگند ارزن
سرشک سرخ شود در کنار چشم صدف
گیاه سبز شود در مسام کوه عدن
ز روی زرد شود در دهان شب بکمین
بدیده عنبر سارا بر آرد از مکمن
بزرسا و چو مشک از دهان نافه ربود
بسیم سوخته منقوش کرد پیراهن
ز قدر خویش ندارد خبر که بی خبرست
ز زر زمین و ز دانش دل و ز روح بدن
سرش پدید شود چون ز تن ببری پست
تنش ندارد سر تا نبریش بر تن
عجب تر آنکه : چو آهن بدو فرو بردی
بعقد لؤلؤ زو یاره برگرفت آهن
بمار زرین ماند بنوک سر پران
که جان جهل ز شخصش همی کند گلشن
بدست اندر گفتی که قرصة خورشید
بباغ لفظ ز انجم همی کند گلشن
ایا سپهر بزرگی ، چه عذر دانم خو است ؟
که سیرت تو گران کرد بار من بر من
گرم زمانه تهی دست کرد ، پر دارم
دلی گشاده ز اندیشهای مستحسن
کمند صبر مرا نرم تر ز موم شود
اگر زمانه شود تند کرۀ تو سن
سخن شناسی و دانی که من چه گفتستم
سخن شناس شناسد بها و قدر سخن
همیشه تا نبود لاله در دهان صدف
همیشه تا ندمد لؤلؤ از کنار چمن
بکام زی و بشادی بمان و خرم باش
ولی بناز و بشادی ، عدو بگرم و حزن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به توصیف عشق و زیبایی میپردازد. شاعر به تماشای زیبایی معشوق خود مینشیند و از ویژگیهای ظاهری و روحی او داستان میگوید. او از زخمهای عشق و غمهای ناشی از بیوفایی و جدایی سخن میگوید و احساسات خود را در قالب تعابیر زیبا و شاعرانه بیان میکند.
شاعر به مقایسه زیباییهای معشوق با عناصر طبیعی مانند گلها و سنگهای قیمتی میپردازد و در عین حال به درد و رنج عاشقانهاش اشاره میکند. در نهایت، شاعر از درد و غم ناشی از جدایی و فراق مینالد و خواستهای از معشوق بهدست میآورد که او را به آرامش و خوشبختی برساند.
توجه به زیباییهای طبیعت و بازی با واژهها و تعابیر شاعرانه از ویژگیهای بارز این شعر است که احساسات انسانی عمیق را به صورت هنرمندانهای منتقل میکند.
هوش مصنوعی: از نور خوشبو و دلفریب عطر عنبر، با زیبایی ستاره سهیل در سرزمین یمن، هزاران حلقه عشق و وفا در برابر آن دلبر فریبنده شکسته میشود.
هوش مصنوعی: چه زنجیری است که دام بلا را معلق کرده است و چه بویی است که اصل فتنه را مشخص کرده است؟
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر عطر خوش مشک، زیبایی ماه به چشم میآید و گاهی به خاطر برگهای بنفشه، گل لاله زیبایی خود را نمایان میکند.
هوش مصنوعی: من از آتش و زیبایی یاقوتی که در چهره و لب او وجود دارد دچار اضطراب شدم، همانطور که آب سرد به حالت انتظار و انتظار برای تولدی جدید به سر میبرد.
هوش مصنوعی: غم و اندوه دل من را آرامش نمیدهد و همیشه یاد او و زلفهایش در ذهنم باقی میماند.
هوش مصنوعی: از حسادت هر دوی آنها، جان و دل خود را از دست میدهم، هرچند که به هر دوی آنها در عشق وابستهام، هم به روح و هم به جسم.
هوش مصنوعی: بهار زیباییهای آسمان او را به تصویر میکشد؛ شبی مانند خوشههای سنبل و ماهی که از برگهای سمن تابیده است.
هوش مصنوعی: در زیر ماه، عطری خوش مانند مشک در هوای شب پراکنده شده است. ماهی سفید رنگ در سایهها در حال حرکت است و جلب توجه میکند.
هوش مصنوعی: در بهار، در چشم من تصور چهره او به گونهای است که او به قدری زیبا و جذاب است که جان من در برابر او مانند خورشید است.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه بسیار از خون خود میزنم، مژگانم مانند ناخنهایم برآمده است و خون من از روی ناخنهایم به بیرون میآید.
هوش مصنوعی: اگر به زردی من زعفران بیفزاید، وقتی دستهایم را بشویند، لگن از دستم بیفتد.
هوش مصنوعی: چهار چیز وجود دارد که از چهار چیز دیگر به وجود آمدهاند، و هر یک از آنها به گونهای نادر و با ویژگیهای خاص خود در زمان و مکان به شمار میآید.
هوش مصنوعی: از دندانهایش که مانند مروارید درخشان است، و از لبهایش که شبیه گلهای لاله زیباست، و از موهایش که به شاخ گل سنبل میماند، و از چانهاش که مانند نقره خالص است، توصیف میشود.
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی او مرا مانند سرو بلند ناراحت کرده و غمگین میکند، و زیبایی لالهاش باعث شده که من مانند سوسن به خود بیایم و درونم را پر از احساسات کنم.
هوش مصنوعی: زیبایی و درخشندگی او دل مرا مجذوب کرده و همانند مرواریدی ارزشمند به من احساس شگفتی میدهد. وجود او برایم چون زر گرانبها و نفیس است و حس میکنم که تأثیر عمیقی بر زندگیام گذاشته است.
هوش مصنوعی: ای کسی که در دل، تنگنا و سختی را احساس میکنی، دیگر از بدعهدی و ستم نیاز نداشته باشی. درد و زخم این جفا دیگر برای من قابل تحمل نیست.
هوش مصنوعی: متأسفم که نتوانستم از زیبایی کلام تو در آغاز روز عهد و پیمان، برداشت نادرستی کنم.
هوش مصنوعی: اگر تو با تیر جفا به دل من هدف بگیری، به جان خواجه فاضل نمیگویم که نزن.
هوش مصنوعی: حکیم سید ابوالقاسم، کسی است که به خاطر عظمت خود، شهر سرخس را به جایگاهی بالا در آسمانها میرساند و آنجا سکونت دارد.
هوش مصنوعی: سیرت و ویژگیهای او را زمانه بر پایههای زندگیاش قرار داده و تواناییهای او را آسمان بر دوش او گذاشته است.
هوش مصنوعی: اگر افکار عجیب و غریب به واسطه زخمهای فکری او به دور خود بپیچد، خود را از زرهای پنهان میکند.
هوش مصنوعی: تفکر او مانند یک تیرانداز است که میتواند دیدن چیزهای عجیب و غریب را هدف قرار دهد و مانند پیکانی که به سمت هدف میرود، به حقیقت نزدیک میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که درد و زخم او شدت میگیرد، گویی که مغز او به درون استخوانش نفوذ میکند و او را به گرما میآورد.
هوش مصنوعی: اگر کسی به آینه نگاه کند، تصویر مخالف او در آینه نمایان میشود و این تصویر باعث میشود که مانند یک دشمن در برابرش ظاهر شود.
هوش مصنوعی: با اندیشه و تفکر عمیق، انسان میتواند به روشنی و عظمت دست پیدا کند، مانند ستارهای که در آسمان جان درخشان میشود.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آیا تو ویژگیهای خاصی را در خود داری که باعث شده تا خداوند زمین و مکان مناسبی برای زندگیات فراهم کند. به نوعی به ارزش و مقام انسان در چشم خداوند اشاره دارد و این که فرد باید قدردان نعمتهایی باشد که در زندگیاش وجود دارد.
هوش مصنوعی: از طبیعت و کلام تو، دریا مانند سفیدی است و از هنر و نگارش تو، یاقوت سرخ در دل معادن به حساب میآید.
هوش مصنوعی: کسی که میگوید دانهی یاقوت زیر آتش داغ خنک است، آیا در روز برفی بهمن، این را از روی تجربه میگوید؟
هوش مصنوعی: اگر یاقوتی که داغ و تجزیه شده را بر آتش طبیعت تو قرار دهی، از میان آن روغنی به بیرون سرریز خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر از ذلت و خفّت خود رها شوی، دشمنت نیز از وضعیت ذلت و خاری رهایی مییابد. آدمی که وجودش را گم کرده باشد، نمیتواند حتی یک ذره را به چیزی متصل کند.
هوش مصنوعی: در زیر خاک، شاخ نی به خاطر خوشی و لذت تو، به شکل کاغذی سفت و تاریک تبدیل خواهد شد.
هوش مصنوعی: هرچند که کفر و گمراهی از ویژگیهای شیطان است، اما نور فهم و بصیرت تو میتواند حتی شیطان را به سمت دینداری سوق دهد.
هوش مصنوعی: برای دفاع از آسیبهایی که از جانب دشمن به تو میرسد، سلاح و وسیلهای چون گرز تبدیل به تار و پود پیراهن تو خواهد شد.
هوش مصنوعی: به خاطر شدت مصائبی که به او وارد شده، آنقدر ناتوان و رنجور شده است که در لحظه مرگ به خود میگوید که حتی باید کفن خود را پاره کند.
هوش مصنوعی: قلم خوشبخت تو، بیآنکه خریده شده باشد، مانند زر در بازار ارزشمند شده است تا برای تبادل مفاهیم و معانی با ارزش به کار رود.
هوش مصنوعی: کبوتری است که در دام شاهینی گرفتار شده و به خاطر ترس و ناامیدی، از سر ناچاری دانههای ارزن را به هوا پرتاب میکند.
هوش مصنوعی: اشک سرخ بر گونهها مینشیند و در کنار آن، گیاهان سبز از دل کوههای سرسبز میرویند.
هوش مصنوعی: چهره شب به رنگ زرد در میآید و در تاریکی، عطر خوشی مانند عطر عُنبر به مشام میرسد که به طرز پنهانی در فضا پراکنده شده است.
هوش مصنوعی: بزرگوار و نیکوئی که مانند مشک عطرش در فضا پخش میشود، با بویی دلانگیز و شیرین خود، پیراهن من را زینت بخشید و آغشته به عطر زیبا کرد.
هوش مصنوعی: او از ارزش و جایگاه خود بیخبر است و از طلا و زری که در زمین وجود دارد، همچنین از دانشی که در دل و روح بدن نهفته است، هیچ اطلاعی ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی که سر از بدن جدا شود، دیگر جایی برای آن باقی نمیماند و بدون بدن نمیتواند وجود داشته باشد. برای اینکه سر بتواند در این دنیا بماند، باید به بدن متصل باشد.
هوش مصنوعی: عجیب است که وقتی آهن را در میان لؤلؤ قرار میدهی، آن آهن از آن زو ویژگیهای زیبایی میگیرد.
هوش مصنوعی: بیماری زرین مانند یک سر پرنده است که جان نادانی او باعث میشود تا دیگران را گمراه کند و در زندگی آنان مشکلاتی ایجاد کند.
هوش مصنوعی: در باغ واژهها، نور خورشید همچون للـه ای که از ستارهها میتابد، به گلشن زیبایی میبخشد.
هوش مصنوعی: آیا ای آسمان بزرگ، چه دلیلی برای ناراحتیات دارم؟ که رفتار تو بار سنگینی بر دوشم گذاشته است.
هوش مصنوعی: اگر زمانه به من چیزی ندهد و بیپول و بیچیز شوم، باز هم دلم از افکار خوب و خوش بینانه پر است.
هوش مصنوعی: صبر من مانند موم نرم میشود، اگر زمانه به سرعت به سمت تو حرکت کند.
هوش مصنوعی: به خوبی میدانی که من چه گفتهام؛ یک سخنشناس میداند که هر سخن چقدر ارزش و اهمیت دارد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همانطور که همیشه نمیتوان لاله را در دهان صدف دید، همچنین نمیتوان انتظار داشت که مرواریدها همیشه از کنار چمن به دست بیایند. در واقع، این گفته به عدم داشتن انتظار از چیزهای نایاب یا غیرقابل پیشبینی اشاره دارد و بیانگر این است که برخی زیباییها و نعمتها به سادگی به دست نمیآیند.
هوش مصنوعی: در زندگی زیبا زندگی کن و شاداب بمان. اما به خواستههای خود ببال و شاد باش، چرا که دشمنان در کمیناند و غم و اندوه ممکن است به سراغت بیاید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فرو شکن تو مرا پشت و زلف بر مشکن
بزن تیغ دلم را ، بتیغ غمزه مزن
چو جهد سلسله کردی ز بهر بستن من
روا بود ، بزنخ بر مرا تو چاه مکن
بس آنکه روز رخ تو سیاه کردم روز
[...]
خدای داند بهتر که چیست در دل من
ز بس جفای توای بیوفای عهدشکن
چو مهربانان در پیش من نهادی دل
نبرد و برد دلم جز به مهربانی ظن
همی ندانست این دل که دل سپردن تو
[...]
جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم
می جوان بجوان ده درین بهار جوان
هوا همی بنکارد بحله روی چمن
صبا همی بطرازد بدر شاخ سمن
سمن شکفته فراز چمن چو روی صنم
بنفشه خفته بزیر سمن چو پشت شمن
زمین بخندد هر ساعتی چو چهره دوست
[...]
چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن
کزین برفت نشاط و از آن برفت وسن
چنان بگریم کم دشمنان ببخشایند
چو یادم آید از دوستان و اهل وطن
سحر شوم ز غم و پیرهن همی بدرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.