ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - نمایندگی ترشیز
دل ز جا برد سحر مرغ سحرخیز مرا
مژدهای داد خوشآهنگ و دلاویز مرا
گفت کآزادیخواهان دیار کشمر
برگزیدند به تکریم و به تعزیز مرا
از همه ملک به مَنشان نگه افتاد ز مهر
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - شکوه و تفاخر
کَند از جا عاقبت سیلابِ چشمِ تر مرا
همّتی یاران که بگذشته است آب از سر مرا
آتشی سوزندهام، وین گیتی آتشپرست
هر زمان پنهان کند در زیر خاکستر مرا
از تف سوزنده آهم گرم بگدازد چو موم
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - دل بزه کار
از من گرفت گیتی یارم را
وز چنگ من ربود نگارم را
وبرانه ساخت یکسره کاخم را
آشفته کرد یکسره کارم را
ز اشک روان و خاک به سرکردن
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - به یاد وطن (لزنیه)
مه کرد مسخر دره و کوه لزن را
پر کرد ز سیماب روان دشت و چمن را
گیتی به غبار دمه و میغ، نهان گشت
گفتی که برفتند به جاروب، لزن را
گم شد ز نظر کنگرهٔ کوه جنوبی
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - فتح ورشو
قیصر گرفت خطهٔ ورشو را
درهم شکست حشمت اسلو را
جیش تزار را یرشش بگسیخت
چون داس باغبان علف خو را
دیری نمانده کز یورشی دیگر
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در تهنیت عید قربان و مدح والی خراسان
عید قربان آمد ای جان جهان قربان تو را
جلوهای کن تا شود جانها فدای جان تو را
من شوم قربان تو را تا زنده مانم جاودان
زنده ماند جاودان آنکو شود قربان تو را
زلف ورخسارت نشان ازکفر و ازایمان دهند
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - غدیریه
ای که در هر نیکوئی آراسته یزدان تو را
جمله داری خود، چه گویم این تو را یا آن تو را
کرده یزدانت همی انباز با حور بهشت
وانچهبخشد حور را بخشیده صدچندان تو را
درکنار خویشتن پرورده رضوانت به ناز
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - تاجگذاری
به سر بنهاد احمدشاه دیهیم کیانی را
ببین با تاج کیکاوس کیکاوس ثانی را
الا ای کاوه خنجر کش سوی ضحاک لشکر کش
فریدون است هان برکش درفش کاویانی را
ز تاجش نور پاشیده از او روشن دل و دیده
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در وصف تگرگ
ز میغ اندر جهد هزمان درخشا
شود میغ از درخشیدنش رخشا
کجا طفلی کشد با دست لرزان
خطی زرین، بدان ماند درخشا
دمد تندر بدان قوت که گویی
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - سرود خارکن
خوشا بهارا خوشا میا خوشا چمنا
خوشا چمیدن بر ارغوان و یاسمنا
خوشا سرود نوآئین و ساقی سرمست
که ماه موی میان است و سر و سیم تنا
خوشا توانگری عاشق و نکویی یار
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - مراسم صبحانه (یک خانواده زردشتی قدیم)
صبح دوم شد سپیده تابانا
زهره هویدا و ماه پنهانا
دست افق مطرفی کشید بنفش
سنجابین پروزش بدامانا
برگ درختان چو میکشان بهصبوح
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در منقبت امام هشتم(ع)
بگرفت شب ز چهرهٔ انجم نقابها
آشفته شد به دیدهٔ عشاق خوابها
استارگان تافته بر چرخ لاجورد
چونان که اندر آب ز باران حبابها
اکنون که آفتاب به مغرب نهفته روی
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - باز هم به همان مناسبت (مد شدن موی کوتاه برای زنان)
سراسر تار گیسوی سیه چیدند خانمها
ندانم از چه این مد را پسندیدند خانمها
کمند زلف بگشودند از پای گنهکاران
گناه بستگان عشق، بخشیدند خانمها
دلا آزاد شو کان دام دامن گیر گیسو را
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - گواه سخنوری
آمد، چو دو نیمه برفت از شب
آن ساده بناگوش سیم غبغب
با چهرهٔ روشن چو تافته روز
با طرهٔ تاری چو قیرگون شب
ابروش به خون ریختن مهیا
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - ورزش روح
دو چیز افزونی دهد، بر مردم افزونطلب
سرمایهٔ عقل و خرد، پیرایهٔ علم و ادب
علم است دیهیم علا، عقل است کنج اعتلا
العلم تاج للفتی، والعقل طوق من ذهب
هست ار ز میراث پدر، عقل غریزیت ای پسر
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - غضب شاه
ماندهام در شکنج رنج و تعب
زین بلا وارهان مرا یارب
دلم آمد درین خرابه به جان
جانم آمد درین مغاک به لب
شد چنان سخت زندگی که مدام
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در مدح حضرت ختمی مرتبت
ای آفتاب گردون تاری شو و متاب
کز برج دین بتافت یکی روشن آفتاب
آن آفتاب روشن شد جلوه گر که هست
ایمن ز انکساف و مبرا ز احتجاب
بنمود جلوهئی و ز دانش فروخت نور
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - تابستان
ای آفتاب مشکو زی باغ کن شتاب
کز پشت شیر تافت دگرباره آفتاب
مرداد ماه باغ به بار است گونه گون
از بسد و زبرجد و لولوی دیریاب
هم شاخ راز میوه دگرگونه گشت چهر
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - گله از وزیر فرهنگ
وزیر فرهنگ ای جسم فضل و جان ادب
کز اصطناع تو معمور شد جهان ادب
ز زخم حادثه، لطف تو شد حصار هنر
به جاه و مرتبه، عهد تو شد ضمان ادب
ز نیروی خردت سبز، مرغزار علوم
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - سرنیزه
قاعدهٔ ملک ز سر نیزه است
کس نزند بر سر سرنیزه دست
عدل شود از دم سرنیزه راست
فتنه شود از سر سرنیزه پست
بسسر سرکش که به سرنیزه رفت
[...]