ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۸
باد نوروزی ز روی گل نقاب انداخته
زلف سنبل را همی در پیچ و تاب انداخته
در رکاب فرودین بر رغم اسفندار مذ
خون سرما را همی اندر رکاب انداخته
سایه سرو جوان بر طرف باغ و جویبار
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۹
تا ساقی میخوارگان، در جام صهبا ریخته
خون دل خم در قدح از چشم مینا ریخته
در سینه ی سیم سپید آکنده زر جعفری
در دیده ی الماس تر یاقوت حمرا ریخته
این باده را ترکی عجب در ماه شعبان و رجب
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۰ - المطلع الثانی
ای بر کمر زنار سان زلف چلیپا ریخته
لعل لب جان پرورت خون مسیحا ریخته
من در پی نوش لبت جان و دل و دین باختم
گردون نثار غبغبت عقد ثریا ریخته
رویت ز جنت آیه ای مویت ز شب پیرایه ای
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۱ - المطلع الثالث
آمد به صد شوخی ز در ترکی که خونها ریخته
خون دل یک شهر را چشمش به تنها ریخته
چون او نباشد هیچکس سالار خوبانست و بس
خوبانش زین ره هر نفس سر در کف پا ریخته
خورشید شمع خرگهش کیوان غلام درگهش
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۲ - المطلع الرابع
تا میر خون دشمنان بر خاک هیجا ریخته
مریخ را از هیبتش در زهره صفرا ریخته
تیر فلک بر خط او بنوشته نقش عبده
وز شرم دستش آب جو از دیده دریا ریخته
تیرش قد شیر ژیان خم کرده مانند کمان
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۳ - نکوهش نجدالسلطنه
در خراسان میرزا صدرای نجدالسلطنه
کرده بیدادی که اندر گله گرگ گرسنه
گر خراسان جان برد از دست روس و انگلیس
جان نخواهد برد از بیداد نجدالسلطنه
چارتن در چار موقع بی محابا بیدرنگ
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۴ - در ذم وزیر داخله
هر که می بینی تو برگرد وزیر داخله
دستک دزد است و در ظاهر شریک قافله
تا نباید قائم آل محمد بر سریر
کس نداند چاره این دزد و دفع این دله
حوزه مالیه باشد و ادیی پر خوف و بیم
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۵ - در تسلیت فرماید
نگار من تن سیمین خود برخت سیاه
چنان نهفته که در تیره شب چهارده ماه
سیاه پوشید آن گلعداز و روز مرا
ز سوگواری خود کرد همچو شام سیاه
برفت چشمه حیوان درون تاریکی
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۶
مرا بروز غدیر آن پریوش دلخواه
چشاند شربتی از جام وال من والاه
ز نور می بدلم پرتوی فروغ افکند
کز او نبوده بجز پیر میفروش آگاه
شنیدم آنچه کلیم از درخت طور شنید
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۷
تبارک الله از این نغزنامه دلخواه
که بر کمال نگارنده شاهد است و گواه
اگر کسی را باشد در این جریده نظر
وگر کسی را افتد بر این صحیفه نگاه
ز کار مردم گیتی همی شود واقف
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۸ - حکایت
گویند از خراسان شد تاجری روانه
با کاروان بغداد سوی طواف خانه
چون کاروان فرو شد در شهر بند بغداد
در آن دیار دلکش یاری بدش یگانه
گشتش ز جان پذیره بردش بخانه خویش
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۹ - در مدح محمد ولیخان نصرالسلطنه
تا که روز از هفته و هفته ز مه ماه از سنه
نگذرد فیروز و فرخ باد نصرالسلطنه
صاحب فرخنده سردار معظم آنکه هست
طلعتش چون آفتاب و فکرتش چون آینه
خانزاد حیدر است و چاکر شه زین سبب
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۰
ای دل چو ز تن کاهی در جان بفزائی
در جلوه ز صاحبنظران هوش ربائی
ور بسته زنجیر سر زلف بتانی
سخت است ز زنجیر غمت روی رهائی
تا چند گرفتاری در چاه زنخدان
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۱
بکام یا نه بکام ار رود مرا گیتی
دلم ز گردش او فارغ است و مستغنی
غنا و عزت گیتی چه حاجت است مرا
که هم ز عقل عزیزم هم از کمال غنی
نگار دلکش بختم ز عقل جسته حلل
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۲
طوبی و همایونا کاندر صف دنیا
در گلشن فردوسم و در سایه طوبی
از چاکری شاه کنم فخر به قیصر
وز فر ولیعهد زنم طعنه به کسرای
مولای بزرگان جهان گشتم ازیراک
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۳
قصه گیسوی لعبتان طرازی
از شب یلدا فزوده شد به درازی
عمر گرانمایه ای دریغ تلف شد
در خم گیسوی لعبتان طرازی
درد و دریغا که عاشقان وطن را
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۴
ماه رمضان بنهفت آن چهره نورانی
عید رمضان آمد بافره یزدانی
آواز جرس برخواست از قافله طاعت
وین قافله را توحید کرده است شتربانی
این قافله محفوظ است از نعمت جاویدان
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۵ - قصیده
بسی جستم نشان از اسم اعظم
که بد نقش نگین خاتم جم
همه اقطار عالم سیر کردم
مگر جویم نشان ازن نقش خاتم
بزرگی گفت چون آدم بمینو
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۲۴ - قصیده
فریاد از این مشاوره عالی
کز جاهلان پر از عقلا خالی
طغرل احراری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - قصیدهٔ بزرگان
خانه هستی که اساسش فناست
بام و درش جمله به دوش هواست
عکس سوال تو جواب تو شد
هرچه ازین کوه شنیدی صداست
چند شوی بانی طول عمل
[...]