گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - عید عاشقان

 

عید است و بسته هر کران، زیبا بتان زیور همه

دارند هر سو دلبران، زرین قبا در بر همه

هر سو بتی دامن کشان، در هر طرف سروی روان

در باغ دل در راغ جان، از یکدگر بهتر همه

زیبا بتان در دلبری، دل برده از حود و پری

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰ - دیدار آفتاب

 

ای که اندر گلشن خوبی گلی نشکفته است

خرّم و سیراب الحق چون گل رخسار تو

نونهالی چون قدت نارسته در بستان دل

ای دل و جانم فدای قامت و رفتار تو

بوستان دلبری را سر بسر دیدم نبود

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - با سالکان کوی دوست

 

مرا به خانه ی درون، دلی بود از آن تو

ولی چه سود کان سرا نمی سزد مکان تو

چو بر لب آوری سخن شود فضای انجمن

لبالب از دُر عدن ز لعل دُر فشان تو

تو راست جسم نازنین لطیف تر ز روح و جان

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - طاووس جنت

 

از زلف تا به دوش بتم پا نهاده‌ای

پای ادب ز قاعده بالا نهاده‌ای

بالا نهاده‌ای قدم از جای خویشتن

شرمت ز خویش باد که بی‌جا نهاده‌ای

شوخی بدین مثابه ندیدم ز هیچ تن

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۳ - نقش چلیپا

 

ای زلف تا به دوش بتم پا نهاده‌ای

پای ادب ز قاعده بالا نهاده‌ای

برتر نهاده‌ای قدم از جای خویشتن

شرمت ز خویش باد که بی‌جا نهاده‌ای

شوخی بدین مثابه ندیدم ز هیچ تن

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۴ - آیت عدل

 

زلفکا، وه، وه، تو آن مشکین رسن پرچین نقابی

کت جهانی دل گرفتار است در هر پیچ و تابی

گه حوالی جبینت جای و گه پیرامن رخ

هم سمندر وش در آتش، هم حباب آسا بر‌ آبی

گه مصلای رخت مأوا، و گه محراب ابرو

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۵ - بهار بی خزان

 

مرا کاین صبح روشن زا یک امشب در کنار استی

چه کارم ز این سپس با صبح و شام روزگار استی

به گونه طره افکندی و کردی تیره گون روزم

چگونه گونه نخراشم که اینم شام تار استی

تو را چشم و مرا دل هر دو بیمارند و این طرفه

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - خسرو خوبان

 

مرا کی صبح روشن زا یک امشب در کنار استی

چه کارم ز این سپس با صبح و شام روزگار استی

چه طرف از بوستان و از بهارم هست از ایراک

تو سیمین تن به از هر بوستان و هر بهار استی

بنازم چشم مستت را، که از مستی و مخموری

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - خزان عاشقان

 

با آن بهار خوبی و گلزار دلبری

رفتم به باغ تا شودم دل ز غم بری

دیدم فشانده باز ز اشجار برگ چند

لرزان و زرد روی چو عاشق ز بی زری

سطح چمن که بود چو گردون پر از نجوم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۸ - طرحی نو

 

دوش اندر آمد از درم، خوش خوش نکو دلدارکی

عیارکی، مکّارکی، سحّارکی، طرّارکی

بالا و رخسار خوشش، گیسوی و جزع دلکشش

کشمیرکی، بغدادکی، تبریزکی، تاتارکی

از مشک بر رخ خالکش وز می دگرگون حالکش

[...]

افسر کرمانی
 

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مدح امام العصر خاتم الاوصیا عجل‌الله تعالی فرجه

 

که خفته‌ اندرین قالب که باشد اندرین ماوی

که گه خواند سوی دینم گهی راند سوی دنیا

گهی پوشد به جسم طیلسان «سولت نفسی»

گهی بخشد شرف بر قدم از تشریف کرمنا

گهی روشن کند دل از ید و بیضاء موسایم

[...]

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۳ - در نصیحت و وقایع سر مسلم(ع)

 

دلا تا چند جویی عزت و اقبال دوران را

پی تعبیر تن پامال محنتکرده جان را

نمی‌دانی که بر سر می‌بری امروز را تا شب

بتا بستان کنی اندیشه برک زمستان را

ندارد قابض الارواح خوف از حاجب و دربان

[...]

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۴ - در منقب فخر کائنات و خلاصه موجودات خاتم الانبیا (ص)

 

خانه سحر آفرین باز پی فتح باب

کرد موشح ورق ساخت مزین کتاب

مدح حبیب خدا منقبت مصطفی

گفت بر مرد و زن خواند بر شیخ و شاب

هادی منهاج عقل رهرو معراج عشق

[...]

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح حضرت امیرالمومنین علیه افضل الصلوه

 

از مهر علی بر دل هر کس اثری نیست

در نزد خدا طاعت او را ثمری نیست

جز حیدر و ذریه او نیست پناهی

غیر از علی و آل علی راهبری نیست

همچون اسدالله پی نصرت احمد

[...]

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح عین‌الله الناصره امیرالمومنین(ع)

 

عمر در منقبت حیدر کرار گذاشت

حبذا زندگی من که در این کار گذشت

سیف مسلول خداوند که در موقع جنگ

بانک تکبیر وی از گنبد دوار گذشت

شوهر فاطمه طاهره داماد رسول

[...]

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح وصی فخر کائنات حضرت امیرالمومنین(ع)

 

چو اندر باختر اورنک حشمت مهر خاور زد

سوی ظلمات شب گفتی، مگر ماوی سکندر کرد

و یا شد یوسف کنعان به شهر مصر در زندان

زلیخا بر سریر مهتری بنشست و افسر زد

به گردش اختران چون دختران جا کرده جابرجا

[...]

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۸ - در مدح حضرت جواد(ع)

 

ز سست عهدی بی‌جا جهان کون و فساد

بود همیشه به طغیان و ابتلا معتاد

پی خرابی ارکان زند کی شب و روز

کند تلاش به سختی جهان کون و فساد

ز ساده لوحی اهل جهان عجب دارم

[...]

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح حضرت امیرالمومنین علیه افضل الصلوه

 

هر که را فیض ازل از بخت برخوردار کرد

جای در ظل لوای حیدر کرار کرد

مظهر الطاف یزدان قبله امکان علی

آنکه حق او را معین احمد مختار کرد

آن که اندر نصرت اسلام روز کارزار

[...]

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در مدح شاه اولیاء(ع)

 

روز ایجاد که حق خلقت دنیا می‌کرد

در پس پرده علی بود تماشا می‌کرد

بلکه از آینه کنت نبیا چو نبی

سیر در آب گل آدم و حوا می کرد

بود سر منزل آدم به شبستان عدم

[...]

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - قصیده در مدح مظهر العجایب حضرت امیرالمومنین(ع)

 

خوش آن مریض که بر دردوی دوا برسد

به دولت ابد از قرب کبریا برسد

کسی که طالب قرب خدا بود به خدا

مگر ز دوستی شاه اولیا برسد

معین دین پیمبر کش از احد باحد

[...]

صامت بروجردی
 
 
۱
۳۳۷
۳۳۸
۳۳۹
۳۴۰
۳۴۱
۳۷۳