افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - گل گلزار علیین
تو را ای مرغ دل تا کی، در این منزل بود مأوی
به بند دام نفسانی، تو را تا چند باشد پا
قفس را بشکن و بگسل ز پای خویش دام ای دل
روان شو جانب منزل، از این بیدای ناپیدا
اگر خواهی روان بینی، نهال قامت جانان
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - منظور هر منظر
جان برخی خاک رهت، باد ای علیّ مرتضا
ای جامع اوصاف حق، ای نفس پاک مصطفا
از پرده بنما در جهان، بی پرده روی کبریا
کاهل زمین و آسمان بینند رخسار خدا
ای کعبه روحانیان و این قبله جان جهان
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - جام جهان بین
زد ابر دگرباره به گلزار خیم را
گسترد ابر فوق چمن ظل کرم را
چون صیرفیان ریخت ز بس درهم و دینار
برد از دل مفلس غم دینار و درم را
از فرّ و بها ساحت گلزار نک امروز
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - رسوای عشق
بامدادان قاصدی از کوی یار آمد مرا
قاصدی فرخنده ز آن فرخ دیار آمد مرا
جان همی کردم فدا در راه آن فرخنده پیک
کز ورودش جانی از نو مستعار آمد مرا
آبرویم رفت گر در عاشقی از کف چه غم
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - سُلطانِ اوادنی قُباب
طره پر پیچ و تابت از دلم بربوده تاب
چشم مست نیم خوابت از دو چشمم برده خواب
خال مشکین بر جمالت یا که در آزر خلیل
زلف پرچین بر عذارت یا بچهر خور نقاب
از شرار شعله خوی تو جمعی سینه سوز
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - مُنجی دور زمان
ماه من، ای کز رخت دایم بتاب است آفتاب
نور را از رویت اندر اکتساب است آفتاب
می خرامی بر زمین از ناز و خود گویا ز رشک
هر نفس یا لیتنی کنت تراب است آفتاب
ای ظهور نور حق و ای منجی دور زمان
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - شعله دوزخ گُل آید
روی یارم، ای خجل از تابش نور، آفتابت
گر تو صبحی، از چه شام زلف او آمد نقابت
آفتاب ماهرویان، ماهتاب عاشقانی
بی سحاب استی و روز و شب مه و خور در سحابت
جلوه ات را مهر دید و منکسف آمد، تو گفتی
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - جنت کوی او
زلف دلدار من، ای سلسله ها گشته اسیرت
هر شکن دام دلی چند ز برنا و ز پیرت
گر تو همخوابه آهوی تتاری ز چه دایم،
طوع طوق آمده همچون دل ما گردن شیرت
نیستی صبح که هم تیره بود روی و روانت
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - داور کشور جان
ای سهی سرو که هر سوی به نازت گذر است
در گذرگاه توام دیده و دل منتظر است
دام دل هاست به رخسار تو یا حلقه زلف
یا که مار سیه اندر بر گنج گهر است
سیم و زر کز پی ایثار توام نیست یه کف
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - فرش و عرش
وصفت ای شاه برون از حد درک بشر است
عرش، کی، مسکن هر خاکی بی پا و سر است
شاخه چند عقولند و ثنایت برشان
ای که در خانه اجلال تو اصل شجر است
عرض جسم تو و جوهر عقل صافی
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - دامنی از اخترکان
ای سهی سرو، که هر سوی بنازت گذراست
در گذرگاه توام دیده و دل منتظر است
دام دلهاست به رخسار تو، یا حلقه زلف
یا که مار سیه، اندر بر گنج گهر است
سیم و زر گر پی ایثار توام نیست به کف
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - روضه خلد
جنت این، یا فضای گلزار است
کوثر این، یا زلال انهار است؟
عنبر این یا شمیم باد صبا،
لادن این، یا نسیم اسحار است؟
روضه خلد یا که ساحت باغ،
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - مظهر اوصاف حقّ
دیری است که جان در قفس جسم اسیر است
دور از وطن افتاده در این ملک حقیر است
تا دست که گیرد دل افتاده ما را
کامروز در این منزل ویرانه فقیر است
دادیم دل از دست و دریغا که ندیدیم
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - عدالت جاوید
دیده ام دوش غزالی و دلم با غزل است
چه غزالی که غزل خوان ز پی شیردل است
از کف و ساعد و ساق آن بت سیمین اندام
غیرت دلبر فرخار و بتان چگل است
دل و دین می کندم هندوی خالش یغما
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - دهقان و سلطان
بتا، صباح همایون عید قربان است
به تا، فدای تو جان را کنم که قرب آن است
بلی به کعبه مقصود، قرب آن کس راست
که در منای تمنای دوست قربان است
طواف کعبه فریضه است خلق را، لیکن
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - افسر سلیمان
ای مهر رویت از مه گردون گرفته باج
وی مور درگهت ز سلیمان ربوده تاج
زخمی که بر دل آمده از ناوک فراق
نبود به غیر مرهم وصل تواش علاج
چون سجده گاه دل شد محراب ابرویت
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - صبح سرمد
زهی، ای که دلها به هجر تو آمد
چو عاصی به نیران دوزخ مخلّد
غمت گرچه تلخ است لیکن به کامم
شرنگ غمت به ز مغز تبرزد
درآیی اگر مرمرا یک شب از در
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - عیش مُخَلَّدْ
دی قاصد دلبر ز در حجره درآمد
وآورد مرا مژده، که آن نو سفر آمد
هی گفت، چه گفتا، بده زین مژده مراجان
کاین مژده دو صد بار ز جان خوبتر آمد
هی گفت، چه گفتا، بفشان بر قدمم سیم
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - نوبهار آمد
نوبهار آمد که باغ و راغ را زیور کند
زیوری از نو نماید زینتی دیگر کند
طرف گلشن را، ز شکل ارغوان و رنگ گل
همچو سطح آسمان پر ماه و پر اختر کند
بس که رنگین حله ها آرد برون صباغ صنع
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - سجده گاه عاشقان
طوطی طبعم دگر آغاز شیوایی کند
مدح موعود امم، با این خوش آوائی کند
ای شهنشاهی که فرمانبر تو را آمد قضا
هم قدر از قدرتت کسب توانائی کند
ای خداوندی که در ملک مکان و لا مکان
[...]