دی قاصد دلبر ز در حجره درآمد
وآورد مرا مژده، که آن نو سفر آمد
هی گفت، چه گفتا، بده زین مژده مراجان
کاین مژده دو صد بار ز جان خوبتر آمد
هی گفت، چه گفتا، بفشان بر قدمم سیم
بر شادی این مژده که آن سیمبر آمد
هی گفت، چه گفتا، زهی اکنون به طرب کوش
که اقبال تو را بر در و دولت به سر آمد
هی گفت، چه گفتا، به غم ایدون چه نشینی،
برخیز، کت آن عیش مخلّد ببر آمد
آن ماه که پیوسته همی جستی اش از بام
هان دیده گشا، نیک، که او خود ز درآمد
آن یار که آشفته اویی به همه حال
با طرّه ای از حال تو آشفته تر آمد
آن شوخ که در خرمن عمرت شرر از اوست
نک با رخی افروخته تر از شرر آمد
آن ترک که پا تا به سرت سوخت در آتش
حالی به دو صد جلوه ز پا تا به سر آمد
القصه سخن راند از این گونه که ناگه
درحجره بهم خورد و خود آن شوخ درآمد
گل بوی و شفق روی و شررخوی و سیه موی
مویی که فریبنده مشک تتر آمد
بزمم همه از ماه رخش سطح فلک شد
کاخم همه از سرو قدش کاشمر آمد
رویش همه ویران کن فرهنگ و ذکا گشت
مویش همه یغماگر هوش و فکر آمد
من جستم و چون جان ببرش تنگ گرفتم
و او نیز مرا تنگ تر از جان ببر آمد
گفتم هله، ای ترک که مشکین سر زلفت،
چون نافه به آفاق همی مشتهر آمد
آشفته سر زلف تو نازم که در این شهر،
آشوب دل مردم صاحب نظر آمد
ماهی دو فزون رفت که رفتی و مرا نیز،
دایم ز غمت همدم بوک و مگر آمد
نه نامه فرستادی و نه پیک و نه پیغام
آه از دل سختت که چو لختی حجر آمد
از نیش حوادث دلکی بود مرا ریش
وز نیشتر دوری تو ریش تر آمد
یاران همه از یار به عیشند و مرا نیز،
از یاری تو این همه خواری به سر آمد
بر آنچه قضا رفته، الا نیز رضا ده
کم جان به لب از شوق بسی منتظر آمد
آشف و بچهر اندر من دید زمانی
و آنگه ز شکر خنده لبش پر شکر آمد
خندید و همی گفت زهی شاعر ساحر
کت سحر زبان فتنه هر بوم و بر آمد
افسانه مخوان، قصه بهل، غصه میفزای
کز گفت تو عیشم همه زیر و زبر آمد
رو، رو، بنکن شکوه، بکن شکر خداوند
کت باز به من دیده حسرت نگر آمد
آخر نه من اینک ز سفر تازه رسیدم
شکرانه این، کت چو منی جان ببر آمد
سروی به چنین جلوه کجا خاست ز بستان
ماهی به چنین چهر، کی از باختر آمد
گر مدح و ثنایی است مرا هست سزاوار
کی نظم دری لایق هر گاو و خر آمد
باری بده انصاف که اندر همه گیتی،
این گونه پسر خود ز کدامین پدر آمد
ای راد امیری که ز رشح کف جودت
غرق عرق غم رشحات سطر آمد
عدل تو چنان فرق ستم کوفت که دیگر
او را نه در این ملک مکان و مقر آمد
امروز تو قدر هنر و فضل شناسی
کت شخص خرد جامع فضل و هنر آمد
گویند حکیمیان که ز آزادی سرو است
کاو از همه اشجار چمن بی ثمر آمد
این طرفه که با این همه آزادی و خوبی
سرو تو ز علم و ادبش برگ و بر آمد
هان دادگرا، ای که کف جود تو در بزم
چون نظم من آموده همی از گهر آمد
شمشیر تو، سرمایه هر فتح و ظفر شد
تدبیر تو، پیرایه هر بوم و بر آمد
لطف تو که عام است ندانم که در این ملک
از حال دل ما ز چه رو بی خبر آمد
یک درد هنوزم نرسیده ست به درمان
کز حادثه ام بر دل، دردی دگر آمد
بر چشم و دلم سبزه و گل گاه تماشا
گویی همه این ناچخ و آن نیشتر آمد
با این همه نخروشم و نخراشم بالله
تا فضل تو در شش جهتم راهبر آمد
از بحرم و برّم نبود هیچ تمتع
تا طبع و کفت این دو مرا بحر و بر آمد
بحری است کفت کاینجا غوّاص امل را
همواره همی جیب و بغل پر درر آمد
جاوید بمانی تو بدین پایه که دایم
از عون توام شاخ امل بارور آمد
باد اختر جاهت همه در باختر ملک
تا نام و نشان ز اختر و از باختر آمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره خوشحالی شاعر از دیدن یار و محبوبش است که به طرز زیبایی وصف میشود. شاعر با شوق و ذوق از ورود محبوبش به حجره خبر میدهد و مژده نیکویی را با طرب و شادمانی بیان میکند. او به زیباییهای یار اشاره میکند، از چهرهاش، موهایش و تأثیرش بر دلهای مردم. همچنین، شاعر غمهای خود از دوری و جدایی را به تصویر میکشد و اینکه چگونه نبود یار بر زندگیاش تأثیر گذاشته است. در نهایت، او به قدردانی از معشوق و اهمیت مقام او در دل و زندگیاش میپردازد و آرزو میکند که محبت و جمال یار همواره در زندگیاش باقی بماند.
هوش مصنوعی: دیروز فرستادهای از محبوب به درون اتاقم آمد و خبری خوش برایم آورد که معشوق تازه وارد شده است.
هوش مصنوعی: او گفت: چه گفتنی وجود دارد؟ این مژده را به من بده که این مژده به مراتب از جان عزیزتر است.
هوش مصنوعی: شخصی به شادی و خوشحالی میگوید که خبر خوبی به من رسیده است، پس بر قدمم نقره بریزید، چرا که آن شخص نقرهفروشی به نزد ما آمده است.
هوش مصنوعی: او گفت: چه گفتی؟ حالا وقت شادمانی است زیرا خوشبختی به سراغ تو آمده و شانس و سعادت در درگاهت نشستهاند.
هوش مصنوعی: او گفت: چه میگویی؟ چرا در غم نشستهای؟ برخیز و لذتهای جاودانه را دریاب، که زمان آنها فرارسیده است.
هوش مصنوعی: ایران من! آن ماهی که همیشه دنبالش بودی و از بام مینگریستی، اکنون با دقت نگاه کن، چرا که او خودش به سمت تو آمده است.
هوش مصنوعی: آن معشوقی که تو به خاطر او دچار آشفتگی هستی، همیشه با شیوهای خاص از حال و احوال تو، خودش هم به شدت دچار آشفتگی میشود.
هوش مصنوعی: آن موجود بازیگوش که در طول زندگیات مانند جرقهای از اوست، اکنون با چهرهای آتشینتر از جرقهها به تو نزدیک شده است.
هوش مصنوعی: آن جوان زیبا که نغمههای عشقش دل را سوزاند، حالا با شکوه و زیبایی خاصی تمام وجودش را میدرخشد.
هوش مصنوعی: خلاصه اینکه، او در حین صحبت به این موضوع اشاره کرد که ناگهان در اتاق به هم ریختگی پیش آمد و آن شخص شوخ طبع خودش را نشان داد.
هوش مصنوعی: گلی که عطرش دلرباست، صبحی که چهرهاش زیباست، خورشید که شاداب و درخشان است و موی سیاه و جذابش، مویی که به اندازه مشک ناز و فریبنده است.
هوش مصنوعی: محفل من به خاطر زیبایی چهرهی او روشنی یافت و همهی زیباییهای دنیا به خاطر قد بلندش به جذابیت کاشمر رسید.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زیبایی و جذابیت او تمام فرهنگها و اندیشهها را تحت تأثیر قرار داده و از بین میبرد. دانش و هوش او به گونهای است که همه را مجذوب و خیره میکند.
هوش مصنوعی: من تلاش کردم و مانند جانم او را در آغوش گرفتم و او هم مرا با شدت بیشتری از جانم در آغوش گرفت.
هوش مصنوعی: گفتم بیا، ای دختر ترک که رنگ سیاه زلفهایت مانند مشک، در دور و بر دنیا شناخته شده و مشهور است.
هوش مصنوعی: من به دلیلی به زیبایی و شکنندگی موهای تو افتخار میکنم، زیرا در این شهر، دلی پر از احساس و تلاطم در حال شکلگیری است.
هوش مصنوعی: ماهی دو دریا رفت و تو هم که رفتی، من همواره در غم تو هستم و امیدی به بازگشت تو دارم.
هوش مصنوعی: نه نامهای فرستی، نه کسی را برای پیامرسانی فرستادی و نه پیامی داشتی. افسوس بر دل سنگی تو که مانند سنگی بیحس و سرد باقی ماندهای.
هوش مصنوعی: از گزندهای حوادث، دل من به درد آمده و میسوزد و از دوری تو، درد و رنج من بیشتر شده است.
هوش مصنوعی: دوستان همه در شادی و خوشی با معشوق خود هستند، اما من به خاطر جدایی از تو این همه رنج و درد را تحمل میکنم.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در برابر آنچه بر سر تقدیر و سرنوشت انسان آمده است، باید راضی بود و اگرچه انسان به شدت مشتاق است و جانش به لب رسیده، اما باید صبر کند و منتظر نتایج باشد.
هوش مصنوعی: یک روز در من حالتی به هم ریخته و نگران دید و سپس با لبانی شیرین و خندان، به من شکر و نعمت را نمایان کرد.
هوش مصنوعی: او با خوشحالی خندید و گفت: وای بر شاعر جادویی که کلامش مانند سحر، در هر جا و مکانی، فتنه و جذابیت ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: داستان را به افسانه بدل نکن و قصه را ساده کن، زیرا از صحبتهای تو غم و اندوهی به وجود میآید که زندگیام را به هم میریزد و ویران میکند.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس شوق و شکرگزاری گوینده است. او به معشوق خود اشاره میکند و از زیبایی و جذابیت او نمیتواند چشم بردارد. این نوع زیبایی و جاذبه باعث ایجاد حسرت در دل او میشود. در واقع، گوینده به خداوند شکر میکند که دوباره این لحظهی زیبا را تجربه کرده است و میخواهد از این نعمت بهرهبرداری کند.
هوش مصنوعی: من تازه از سفری برگشتهام و به خاطر این که دوباره به تو رسیدم، شکرگزاری و خوشحالم. تو مانند جان منی و این خوشحالی را با تمام وجود حس میکنم.
هوش مصنوعی: سروی با این زیبایی از کجا در باغ رشد کرده است؟ و ماهی با این چهره زیبا، از کدام طرف شرق آمده است؟
هوش مصنوعی: اگر سخنی در مورد ستایش و تمجید از من است، باید بگویم که شعر و نظم برای هر کسی لایق است، حتی اگر آن فرد همچون گاو و خر باشد.
هوش مصنوعی: پس انصاف بده که در سراسر دنیا، این نوع پسر از کدام پدر به دنیا آمده است.
هوش مصنوعی: ای راد، بزرگی که از برکت دست generosityات متاثر شدهام و غم را فراموش کردهام.
هوش مصنوعی: عدالت تو به گونهای است که ظلم و ستم را به کلی از بین برده و دیگر جایی در این سرزمین ندارد.
هوش مصنوعی: امروز تو ارزش هنری و دانش را درک میکنی و شخصی که دانشی جامع از هنر و علم دارد، به تو شکوفا میشود.
هوش مصنوعی: میگویند که آزادی مانند درخت سرو است؛ زیرا این درخت از سایر درختان باغ بیثمرتر است.
هوش مصنوعی: عجیب است که با وجود این همه آزادی و خوبی، زیبایی و شخصیت تو از علم و ادب بهرهای ندارد.
هوش مصنوعی: ای داور بزرگ، تو که بخششهایت در میهمانی مانند نظم من، آماده و با ارزش است، از دل و جان سرچشمه میگیرد.
هوش مصنوعی: شمشیر تو، دلیل و عامل هر پیروزی و موفقیتی شد و تدبیر و هوش تو، زینت بخش هر مکان و سرزمین محسوب میشود.
هوش مصنوعی: شما لطف و مرحمت زیادی دارید که به همه میرسد، نمیدانم چرا در این سرزمین از حال دل ما بیخبر هستید.
هوش مصنوعی: هنوز یک دردی دارم که درمان نشده است و از آن حادثه، دردی جدید بر دل من آمده است.
هوش مصنوعی: چشم و دلم از دیدن سبزه و گل شگفتزده شدهاند، گویی همه چیز به طور ناخواسته و دردآور در حال گذر است.
هوش مصنوعی: با وجود تمام مشکلات و سختیها، من هنوز شاکر و سپاسگزارم، زیرا فضل و کمک تو در تمام ابعاد زندگیام راهنمای من است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که روح و طبیعت من در اینجا و آنجا نبودند، هیچ لذتی برایم وجود نداشت، اما اکنون که طبیعت من این دو را برایم به ارمغان آورده، دریا و ساحل را تجربه میکنم.
هوش مصنوعی: در اینجا به دریا اشاره شده که به اندازهای پر از گنج و جواهرات است که حتی غواصان حرفهای نیز همیشه در آن به جستجو و جمعآوری جواهرات مشغولند و کیسه و لباسشان مملو از هر چیزی باارزش میشود.
هوش مصنوعی: تو تا همیشه در این مقام باقی خواهی ماند که همواره از یاری و کمک تو بهرهمند هستم و امیدهای نو در زندگیام شکوفا میشود.
هوش مصنوعی: نسیم و بادی که به خاطر مقام و عظمت تو وزیدن گرفته، همه از سمت باختر (غرب) به سوی این سرزمین میآید تا نام و نشانی از تو و از آن دیار به جا بگذارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا ز آمدن دوست بر من خبر آمد
گوئی سرم از ناز بخورشید برآمد
چون شاخ گلی بودم پیوسته بی بار
بر من ز گل شادی پیوسته برآمد
روزی همه درد و غم مردم بسر آید
[...]
سلطان جهان در کف پیری شده عاجز
تدبیر شدن کن تو که چون شست درآمد
روزت بنماز دگر آمد بهمه حال
شب زود درآید که نماز دگر آمد
بیچاره تن من که ز غم جانش برآمد
از دست بشد کارش و از پای درآمد
هرگز به جهان دید کسی غم چو غم من
کز سر شودم تازه چو گویم به سر آمد
آن داد مرا گردش گردون که ز سختی
[...]
در راه مرادی صنمی در گذر آمد
رفتار چنان ماه مرا در نظر آمد
شوخی شکری سروقدی قحبککی چست
کز حسن ز خورشید بسی خوبتر آمد
در پیش وی استادم و راهش بگرفتم
[...]
بدرود شب دوش که چون ماه برآمد
ناخوانده نگارم ز در حجره درآمد
زیر و زبر از غایت مستی و چو بنشست
مجلس همه از ولوله زیر و زبر آمد
نقلم همه شد شکر و بادام که آن بت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.