صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸
نفس گردیده جری جرم فزون طاعت کم
بسته راه از همه سو جز بخداوند کرم
آنکه با فضل وی آثام نماند به جهان
آنکه با عفو وی اجرام نیابد بقلم
آنکه مهرش شده بر زهر حوادث تریاق
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹
به سیزده از رجب آن بیقرین
عیان شد از غیب خفا بر زمین
ظهور حق شد به چنین ماه و روز
منت خدا را به ظهوری چنین
نَصر مِن الله وَ فَتحٌ قَریب
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰
مطلق الذاتی که او دارنده اشیاستی
هشتی اشیاء از آن یکتای بیهمتاستی
لا بشرط اندر وجود و مطلق از اشیاء بذات
در مراتب گرچه عین جمله اشیاستی
مطلق از اطلاق و تقیید است و پاک از چند و چون
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱
جهل بر هم کتاب عقل و دفترای طولانی
که نفزایند از آنها جز که برخامی و نادانی
دلیل فلسفی نامد بکار اثبات واجب را
که ذاتش برتر است از وهم و تخییلات امکانی
نداند عقل کنه آنچه مشهود است اندر حس
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲
گل چرا ماند به گلشن بعد فوت گلعذاری
مه چرا تابد به گردون بی مه روی نگاری
سرو بالائی برفت از پیش چشم رود بارم
سرو گو بالا نگیرد دیگر اندر جویباری
ملک زیبایی و خوبی شد ز عالم تاج خالی
[...]
عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - قصیده انجمنیه عمان سامانی شعرای اصفهان در نیمه دوم سده ۱۳ هجری
دیگران را شور بستان بر سر و شوق چمن
ما و رندان غزلخوان و فضای انجمن
ما هنر را اخترانیم انجمن ما را سپهر
ما سخن را بلبلانیم انجمن ما را چمن
اندرآ، تا حوزه یی بینی پر از عقل و روان
[...]
عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مدح زبده اوصیا و سرور اولیا و نخبه اتقیا حضرت علی(ع)
می دهی ساغر به یاد آن لب میگون مرا
ساقی امشب می کنی تا کی به ساغر خون مرا
مدعی پیوسته گوید عیب او غافل که عشق
چهره لیلی نمود از دیده مجنون مرا
در درون خلوت دل عشق آن زیبا جمال
[...]
عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - قصیده فریده در مدح یعسوب دین امیرالمؤمنین علی(ع)
به پرده بود جمال جمیل عزوجل
به خویش خواست کند جلوه یی به صبح ازل
چو خواست آن که جمال جمیل بنماید
علی(ع) شد آینه خیرالکلام قل و دل
من از مفصل این نکته مجملی گفتم
[...]
عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در تهنیت عید غدیر و مدح حضرت امیر سلام الله علیه
بریخت صاف و نشاط از خم غدیر به جام
صلای سرخوشی ای صوفیان دردآشام
دمید نیرة الله از چه طور این نور
که برد ز آینه روزگار زنگ ظلام
چه خوش نسیم است الله که از تبسم او
[...]
عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح هژبر سالب و شهاب ثاقب اسد الله الغالب علی بن ابیطالب علیه السلام
زندگانی چیست دانی؟ جان منور داشتن
بوستان معرفت را تازه و تر داشتن
عرش فرش پای کوب تست همت کن بلند
تا کی از این خاکدان بالین و بستر داشتن
بگسل این دام هوس ای مرغ قدسی آشیان
[...]
عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در شکایت از روزگار و منقبت حیدر کرار صلوات الله و سلامه علیه
بس فشرد از پنجه بیداد، گردون نای من
بسته شد راه نفس بر منطق گویای من
گر هجوم اشک را مانع نبودی آستین
غرق خون کردی جهان را چشم خونپالای من
مایه رفت از دست و ماند انگشت حیرت بر دهان
[...]
عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح مولی الموالی حضرت اسدالله الغالب علی بن ابیطالب علیه السلام
دو هفته ماه من ای لعبت بهشتی رو
دگر چه شد که ز من کرده ای تهی پهلو
تو سرو نازی و بر چشم منت باید جای
که جای سرو بسی خوشتر است بر لب جو
تراست نازش کبک و چمیدن طاووس
[...]
عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در ستایش دو علت ایجاد و دو مایه خلقت بنی آدم النبی الاکرم و الولی الافخم صلوات الله علیهما
بزرگ مایه ایجاد قادر ازلی
ز نور پاک جمال محمد است و علی
ز نور پاک جمال محمد(ص) است و علی(ع)
بزرگ مایه ایجاد قادر ازلی
دو دست کار کنند این دو دستیار وجود
[...]
عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در منقبت محبوب کل و هادی سبل حضرت علی(ع)
دایم به یاد قامت آن سرو کشمری
ما را چو بید لرزد قلب صنوبری
الله که قامت الف آسای آن نگار
مانند دال پشت مرا کرده چنبری
بهرام و تیر و کیوان در رتبه کیستند
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در توحید باری عزّ شأنه
ای شده از صنع قدرت تو هویدا
گوهر و گل، گه ز خار و گاه ز خارا
ای ز تو برجا وجود عالم و آدم
وی به تو برپا بنای اسفل و اعلی
نزد سراپرده جلال تو باشد
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - آیینه پاک
دی آمد و کالای چمن برد به یغما
یغمایی دی گشت همه گلشن و صحرا
هر سبزه که دست چمن اندوخت به سالی
بیداد خزان برد به غارت به یک ایما
رعبی که نهان در دل اشجار بد از وی
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - آیینه یزدان
خجسته زمانی است بس بهجت افزا
همایون اوانی است بیحد طرب زا
که خلق جهان ز آن به عیشند یکسر
که اهل زمان زاین به وجدند یکجا
پدید است بر خلق عیشی موّفر
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - مهر درخشان
شبا هنگام چون شد ناپدید این گوهر رخشا
عیان از عین گردون شد هزاران لؤلؤ لالا
چو موسی گشت خور اندر به طور ایمن مغرب
چو عِجْل سامری فرعون شب شد ناگهان پیدا
چو یوسف شد نهان خورشید خاور در چه مغرب
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - جهانبان ملک نبوّت
سحرگه ز مهر مهی روح افزا
روان شد به دامانم از دیده دریا
دل اندر درون از غمش غرقه خون
همی لخت لخت و همی ناشکیبا
نگاهش ربود از کف جان مرا دل
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - آفتاب برج فتوّت
چو گاه شام بدل شد عذار لاله حمرا
در این حدیقه ارزق به چشم نرگس شهلا
گشود دست قضا در زمانه طرّه غلمان
نمود شکل هلال از فلک چو ابروی حورا
دوباره یوسف خور، اوفتاد در چه مغرب
[...]