گنجور

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - وله

 

از کنز نهانیست کنون کعبه مشرف

کز اوست عیان سر فاجببت ان اعرف

زین کنز خفی طنز جلی زد بفلک ارض

کش خاک بشد پاک چو افلاک مشرف

ذرات بکرات چو افواج که از حاج

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - وله

 

تیغ هلال تافت چو شوال را ز کف

ماه صیام را سپر افتاد از کتف

پر باده گشت شاهدِ مه‌پاره را ایاغ

خود باد ماند زاهد بیچاره را به کف

تا کی غراب بلبل گلدسته‌های شهر

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - درتهنیت روز ولادت با سعادت خاتم، محمدمصطفی صلی الله علیه وآله

 

چو از نهان بعیان زد علم رسول مصدق

زخاک جانب افلاک شد خروش انا الحق

مهی ز برج تجرد نهاده رخ به تعین

که ارتباط پذیرفت از او مقید و مطلق

خوری زمشرق بطحا طلوع کرد که آمد

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - وله

 

بروج حصن تبر را که سود بر افلاک

به گرز یکسان فرمود عم شه با خاک

فراز او زسماک اوفتاده شد به سمک

نشیب او زسمک پی سپار شد به سماک

به یاد فتح تبر ای بت طبر زد لعل

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - وله

 

سزد نمیدهی از کبر جواب سئوال

که بر توظن دهان هم تصوریست محال

درون جامه تن صافیت بدان ماند

که پر کنند یکی پیرهن زآب زلال

چنین که دل برد انگشتهای مخضوبت

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۷ - در تهنیت عید قربان

 

عید اضحی شد و از دولت این جشن جلیل

حا ج را کوی خلیل است و مرا روی خلیل

کوی جائیست زگل جنانیست زدل

آن پر از خان خلیل آن دگر از جان جلیل

گرد زمزم زده صف حاج و خلیلی است مرا

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - وله

 

خور به سرما گفت امروز کنم درک حمل

گفت رو درک حمل کن نکنم ترک عمل

گفت هرساله به نوروز زدم خیمه به گل

گفت در خیمه نه اکنون عوض گل منقل

گفت رو گرم ببر لشکر سرما کامروز

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - در ستایش ذات کبریائی صفات حضرت رضا علیه آلاف التحیه و الثنا ء

 

بودم زسرو قدان صنمی سمین و سالم

ارمش بروی بنده حرمش بکوی خادم

نه دهد ره وسایل نه ستد زکس رسایل

رخکش چو رای عادل خطکش چو روی ظالم

همه گر پی مفاخر نرود زکبر وافر

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - وله

 

ای لبت آتش سوزان و عذار تو ارم

چشم مست و خم ابروی تو محراب حرم

چشم تو مست و لبت آتش سوزان و که دید

مست اندر حرم و آتش سوزان به حرم

من همی خواهم بی تو نخورم هرگز آب

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - وله

 

ماه رمضان تافت از این بر شده طارم

شاهِد به تَألُّم شد و زاهد به تَنَعُّم

هم شیخ سر افراخت به گردون ز تَعَیُّش

هم شوخ جبین سود به غبرا ز تَألُّم

زین جمله بتر گرمیِ ایّام و لیالی‌ست

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - وله

 

چو شد به لشکر نیسان طلایه دار نسیم

بملک خسرو آذر نه زرنهاد و نه سیم

نه سیم برف بماند و نه زر برگ خزان

چو شد بلشکر نیسان طلایه دار نسیم

فروغ بخش چمن گشت لاله نعمان

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۳ - وله

 

زمشکین طره آن چشم چو بادام

بصید خلق آهوئیست بادام

ازان مشکین رسن عشاق مسکین

وزان بادام مردم مست مادام

زسیمین سینه اش چون وصف رانم

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴ - وله

 

نامه نوشتم به دلربای خود از قم

کای بت شیرین‌سخن سلام علیکم

در قم از ری به طمطراق زدم تخت

لیک به یزد این دو روزه می‌رسم از قم

مردمِ چشمم ز یُمنِ خدمتِ خسرو

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۵ - وله

 

جهان بگشتم و دیدم بسی مقیم و مقام

بزرگی الحق ختم است بر جناب امام

هزار ملک دهد شفقتش بیک سایل

هزار شهر ستد سطوتش بیک پیغام

زامتلا بود اجسام عالمی زآلاش

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - وله

 

سلطنت تا بکمان یافت زسر تیپ سهام

چرخ میدان سپه آمد و مریخ غلام

پس ازین لشکر شه تاج برد از خورشید

بعد از این جیش ملک باج ستد از بهرام

تیر بهرام خورد خاک ازین پس در کیش

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - درآمدن ماه مبارک رمضان

 

بتا رسد اجل میکشان زماه صیام

سرود و رود بدل کن بغنه و ادغام

تو را که بود رکوعی بصد فسون مشکل

کنون چگونه کنی پنج گه قعود و قیام

تو را که بوسه بپایت شهان زدند بصدق

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - ممدوح این قصیده معلوم نیست

 

رمضان آمد و آنگونه از او در حذریم

که اگر نیک به ما درنگری محتضریم

جنت نسیه فردا چه کرامت دارد

ما که امروز بنقد از رمضان در سقریم

کی بیابیم بعقبی شرف از بزم علی

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۹ - وله

 

در قرن شاه راستان صاحبقران راستین

مه بوسه کردش آستان خور جلوه کردش زآستین

از سیر مهر آسمان گشتش قرین سال قران

شاهیکه هست از پاک جان هم بیقران هم بیقرین

از بس بهر عشرتکده بستند رقاصان رده

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - وله

 

ظل ملک که چرخ به جان بوسدش زمین

خرم به فضل وی زره آمد چو فرودین

بس عود سوخت خادم او گرم شد سپهر

بس گل فشاند موکب او نرم شد زمین

ایام رفتن او را مریخ در یسار

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - در تهنیت عید صیام

 

رسید عید کمین کرد و تاخت بر رمضان

چنانکه یکشبه یک ساله ره گریخت از آن

خراب کرد بدانگونه عید خانه صوم

که جان به تهنیتش گفت خانه آبادان

همین معامله را پار چرخ با اوکرد

[...]

جیحون یزدی
 
 
۱
۳۳۳
۳۳۴
۳۳۵
۳۳۶
۳۳۷
۳۷۶