گنجور

 
جیحون یزدی

نامه نوشتم بدلربای خود از قم

کای بت شیرین سخن سلام علیکم

در قم از ری بطمطراق زدم تخت

لیک بیزد این دو روزه میرسم از قم

مردم چشمم زیمن خدمت خسرو

ننگرد از کبر بر معارف مردم

پای سریرشه از سخن بادیبان

فرق من آمد سزای تاج تسلم

شاد زی ای مه که چون زره رسم آید

طیش و تالم بدل بعیش و تنعم

لیک نیاوردمت تحف زلطایف

کآنچه بیارم تو را براوست تقدم

قاقم بهر تو آورم بچه زهره

کاطلس اندام تو است غیرت قاقم

مرسله در دهم تو را بچه یارا

کآرد لعلت گهر بگاه تکلم

منت خمار هم نمیکشم امسال

ریزم انگور خود ز بهر تو درخم

وز خم آرم میی که در مه ساغر

گوئی شمس است یا عصاره انجم

نقصی اگر فی المثل بکارم باقیست

می برم اینجا بنزد خواجه تظلم

سبط پیمبر حسین نام حسن خلق

اول مملوک اخت قبله هفتم

پیش کف راد او گدائی معدن

با دل زخار او فقیری قلزم

هم گهرش طیب است از اب براب

هم صدفش طاهر است از ام برام

در فرو اجلال گوید ارلمن الملک

چرخ سراید که قدیکون لانتم

جدش رخ تافته زخرمن هستی

نگذشت آدم اگر زخوشه گندم

در یکی از تنک تر عوالم فضلش

نه فلک پهنه ور چو حلقه شود گم

تخت مهی تازده است بختش در ملک

نیست بتخت شهان مکانت هیزم

یک میل از ارض جاه او نکند طی

خنگ فلک گر بساحتش فکند سم

میرا برمن نگر که بلبل طبعم

آمده بر شاخ مدح تو بترنم

گفته جیحون گزین نه غیر که در شرع

باشد تا آب باطلست تیمم

تا که بهر مه در این دوازده منظر

یکبار آید قمر بجانب کژدم

دشمن از زمردین عمامه تو کور

گر همه تن افعی است از دم تا دم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode