گنجور

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - وله

 

جشن میلاد خداوند سفیران خداست

کشف حق وجد فرق شور قدر سور قضاست

زد بزیر فلک و روی زمین تخت شهی

که فزون تر بشکوه گهر از ارض و سماست

مهی از مکه درخشید که مانند جدی

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مدح عصمت کبری صدیقه صغری حضرت معصومه سلام الله علیها

 

این بارگه که چرخ بر رفعتش گم است

فخر البقاع بقعه معصومه قم است

فخر البقاع نیست که فخرالبقا بود

این بارگه که چرخ بر رفعتش گم است

با خاک درگهش خضر اندرگه نماز

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - وله

 

بدست خواجه که از فرا و جهان برپاست

عصای شاه بود یا ستون عرش خداست

ستون عرش خدادان عصای خسرو را

بدست خواجه که از فر او جهان برپاست

الا نهال جوان ای عصای پیری من

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح کنزالامجاد و فخرالاوتاد مروج الادباء آقا علی آقا زید عزه

 

بسکه شیرین حرکات آن پسر سیمبر است

پای تا سر همه قند است و سراپا شکر است

گنجی از نقره نهان کرده به پیراهن خویش

بنگرید آن پسر از حسن عجب معتبر است

برکمر تازده آن موی میان دست غرور

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در تهنیت عید رمضان

 

رسید عید و بدانسان بروزه بست جهات

که جز فرار زگیتی نیافت راه نجات

ره نجات بغیر از فرار روزه نیافت

بر او چو عید کمین برگشود و بست جهات

شد آنکه وقت مناجات شیخ از حق دور

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - وله

 

رخشد از چهره همی جلوه شمس و قمرت

مگر از مهر بود ما در و از مه پدرت

پدر و مادرت از ماه و زمهر است مگر

که برخساره بود جلوه شمس و قمرت

تو بدین طره و رخسار بهر جا گذری

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - وله

 

تا عبای شه بدوش خویش میر ما گرفت

بخت خندان گشت وگفتا حق بمرکر باگرفت

بد چو از آل عبا شد زیب بالایش عبا

بس بعهدشاه عادل کار دین بالا گرفت

می همی نوشد بجای آب جوید باز می

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در تهنیت عید قربان

 

عید قربان بود و حاج به درک عرفات

ماو کوی صنمی کش عرفات از غرفات

شور زمزم بسر حاج و خلیلی است مرا

که زند جوش بچاه ذقنش آب حیات

حاج اگر در جمراتند برجم شیطان

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - وله

 

خوش بتو نقاش طرحی دلستان افکنده است

گرچه نقش آن کمر را از میان افکنده است

جان اگر نبود مصور پس مصور ازکجا

اندر آئینه رخت تصویر جان افکنده است

صبح آسا جلوه توای مهر زمین

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - وله

 

ای که زلف تو ولی نعمت مشک ختن است

وز لطافت بدنت جلوه گر از پیرهن است

بس زشرم دهنت غنچه لب خویش گزید

اینک آلوده بخوناب لبانش دهن است

بیستون تیشه زدن کوهکنی نیست ولیک

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - درتهنیت عید قربان

 

جشن اضحی شد و برطوف حرم کوشش حاج

ما و دیدارخلیلی که حرم هم محتاج

ما خداجو زحرم حاج حرم جو زخدا

بنگر ای خواجه بود صرفه بمایا با حاج

گر خلیل دل رندان بحرم بنهد تخت

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - وله

 

جشن میلاد شه دنیا و ما فیها بود

چرخ جان افشان زمین شادان جهان شیدا بود

باز پنداری کلیمی رب ارنی گوی شد

کز تجلی طور ایران سینه سینا بود

گرچه پشت آسمان برسجده کاخش دوتاست

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - وله

 

چون ماه من به جانب لب ساغر آورد

خورشید نقل بزم وی از اختر آورد

هان نقل زاخترش سزد و باده زآفتاب

چون ماه من به جانب لب ساغر آورد

شکر فروش لعل وی آمد چو در سخن

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - وله

 

چو ظل خسروی از خاتم شه برتر از جم شد

خرد گفت از شهان به ظل سلطان بود و خاتم شد

جم وقت این ملکزاده است اکنون کز شهی خاتم

بساطی صرح و خنگش باد و تختش مسند جم شد

همی شکرانه را آن سان بود زین جشن گنج افشان

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - وله

 

میم دهان لعبتی نخواهنده ابجد

قامت ما دال کرد از آن الف قد

جیم دو زلفش بعین دوستی از من

برده چنان دل که می ندانم ابجد

خد نکو را کنند برمه تشبیه

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - وله

 

نگار من چو بخیزد به نارون ماند

ولی اگر بنشیند به نسترن ماند

به گاه تکیه زدن چون بنفشه است ولیک

اگر بخفت به یک تلّ یاسمن ماند

بدین سرین که مر او راست سخت و شیرین‌کار

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - وله

 

چنین که جلوه گل از طرف مرغزار کند

سزد که نعرهٔ مستانه مرغ زار کند

ز بس شکوفه شکفت و فروغ یافت چمن

چراغ را ز شگفتی به چشم تار کند

کنون ز یمن شکوفه مکانتش ننهد

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - وله

 

چهر نواب از طرب رخشان تر از اجرام شد

صدر خاصش خواند شاهنشاه و بدر عام شد

خاص صدری دید او را شاه و خواندش صدر خاص

وین سخن بی شبهه برشه وحی یا الهام شد

ای بت سیمینه صدرای شاهد رخساره بدر

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - وله

 

عید آمد و ما را ز غم روزه رها کرد

این مرحمت از عید نیاید که خدا کرد

زین عید به هرجا که عزا بود طرب شد

گر روزه به هرجا که طرب بود عزا کرد

از روزه بتر موذن گلدستهٔ جامع

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در تهنیت عید غدیر و منقبت مولای متقیان علی بن ابیطالب علیه السلام

 

بت من که از لطافت بودش ز روح عنصر

نه چنان لطیف کآید به خیال یا تصور

بر قامتش به طوبی شکن آورد کروبی

بر طلعتش ز خوبی به مزاج گل تکسّر

بودش به دوش کاکل چو به سرو ناز سنبل

[...]

جیحون یزدی
 
 
۱
۳۳۱
۳۳۲
۳۳۳
۳۳۴
۳۳۵
۳۷۶