چنین که جلوه گل از طرف مرغزار کند
سزد که نعرهٔ مستانه مرغ زار کند
ز بس شکوفه شکفت و فروغ یافت چمن
چراغ را ز شگفتی به چشم تار کند
کنون ز یمن شکوفه مکانتش ننهد
کس ار نجوم فلک بر زمین نثار کند
به گوش دخت درخت گل این غرایب بین
که از ثوابت و سیاره گوشوار کند
مگر زمین به شبیخون زده است راه سپهر
که ماه و مشتری این گونه آشکار کند
به طفل غنچه نگر کِش چو زاد مادرِ شاخ
به جای گریه تبسم چو لعل یار کند
مگر به عمر خود و عهد اهل ری خندد
چو غنچه سر به در از جیب شاخسار کند
کنون که بر زبر تاک و زیر سرو نسیم
به عرض باز گذر جانب هزار کند
خوش آن دلی که اسیر زبیب و بوس حبیب
هزار بار خورد صدهزار بار کند
بهویژه امروز این روز کز فر نوروز
ستاره گرد کلاه سمن مدار کند
به هر طرف پسری از غرور جامهٔ عید
چنان چمد که ز تمکین ماه عار کند
صبا نگر که به شیداییام ز جعد بتان
قضای برزن و کو غیرت تتار کند
دو زلف هر یک از این قوم را خسارت باد
چو مشکبار کند چشم اشکبار کند
کنون ازین همه آهوخرام تنگقبا
دلم گشاده کمین تا به کی شکار کند
به ملک غربت و هنگام کربت از دل من
شکار هم نکند پس بگو چه کار کند
ولی دریغ مهی را که من شکار ویم
به سان تیر شهاب از برم فرار کند
بلی مرا چو نبخشید روزگار مراد
نگار هم به من اطوار روزگار کند
گرم ندیم شود با چه احتشام شود
ورم سلام کند با چه اعتبار کند
مگر عطای ملکزادهام کفیل شود
که تا به فیل مرادم دمی سوار کند
مه سپهر برازندگی وجیه الله
که رای روشن او لیل را نهار کند
ز بس عمارت گل کرد یا مرمت دل
جنان کنون ز جهان عیش مستعار کند
ز کارهاش جز آثار خیر ظاهر نیست
که گفت هرچه کند بهر اشتهار کند
به وقت وقعهٔ او گر کنند غرْس درخت
به جای بر ثمر از تیغ آبدار کند
به روز همّتش ار تخم بر زمین پاشند
به جای دانه بر از دُرّ شاهوار کند
اگر چه گاه فتوت دوصد خشونت را
تحمل از قِبَلِ طفل شیرخوار کند
ولی به گاه غضب چون گره نماید مشت
به پیل پنجه و با شیر کارزار کند
قمر اگر شود از سیر آسمان معزول
به جبر خدمت کاخ وی اختیار کند
ز کردگار ورا این ستوده پایه رسید
که راست زهره که هیجا به کردگار کند
بزرگوارا ای آنکه شخص جیحون را
همی میامن مدحت بزرگوار کند
مرا به زور تو برجاست عزت اندر ری
وگرنه کرده کمین آسمان که خوار کند
دمی اگر ز سرم پا کشد عواطف تو
بسا شریر که جانم پر از شرار کند
نخست شیخ بدین جرم کاهل عرفانم
دهد نبشته به تکفیر و سنگسار کند
دوم چو محتسبم مست یابد اندر شهر
به لطمه عبرت انظار هوشیار کند
سیم بتی که مرا خادم سرای بود
مکان به محفل رندان میگسار کند
ولی همین دو سه روز اسب خود زری رانم
اگر چه اشتر مستم کسی مهار کند
چرا فرود نشینم ز فرقه که سپهر
دو ماه دیگرشان خاک رهگذار کند
هزار سال دگر ذکر خیر من باقیست
کس ار معارف آفاق را شمار کند
دو صد امیر و وزیر و فقیه آمد و رفت
هنوز طوس به فردوسی افتخار کند
همیشه تا که فتد برد برد در تاراج
چو عزم رزم خزان لشکر بهار کند
به عرصهٔ که فرو گسترد حبیبت رخت
اجل عدوی تو را عرصهٔ دمار کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری زیبا و پیچیده است که به توصیف زیباییهای بهار و نقش آن در دل و زندگی انسانها میپردازد. شاعر با استفاده از تصاویری شاعرانه به شگفتیهایی که بهار به ارمغان میآورد، میپردازد و روابط عاشقانه و عواطف انسانی را در کنار طبیعت وصف میکند. در این شعر به تناقضات زندگی، تسلط زمان و تقدیر نیز اشاره شده است. شاعر از زیباییهای گل و شکوفایی آنها سخن میگوید و در عین حال به غم و سختیهای زندگی چون جدایی و درد ناشی از آن نیز اشاره میکند. در نهایت، این شعر به ستایش و تحسین بزرگان و پیروزیهایشان و همچنین برقراری روابط انسانی میپردازد.
هوش مصنوعی: زمانی که گل از سوی دشت و مرغزار زیبایی خود را نمایان میکند، طبیعی است که صدای شاد و پرجنب و جوش پرندگان نیز به گوش برسد.
هوش مصنوعی: چون چمن به خاطر شکوفههای بسیار خود روشن و زیبا شد، به گونهای که در شب به نظر میرسد چراغی در دل تاریکی میدرخشد.
هوش مصنوعی: اکنون به برکت شکوفهها، کسی نمیتواند جایگاه تو را پایین بیاورد، حتی اگر ستارههای آسمان را بر زمین بریزند.
هوش مصنوعی: به دختر درختی نگاه کن که چگونه به زیبایی و شگفتگیها گوش میدهد، مانند اینکه از ستارهها و اجرام آسمانی گوشوارهای بسازد.
هوش مصنوعی: آیا زمین به یک حمله ناگهانی دچار شده که ماه و سیاره مشتری اینگونه خود را به وضوح نمایش میدهند؟
هوش مصنوعی: به گلهای تازه شکفته شده نگاه کن، وقتی که مادر درخت خود را زاییده است. به جای اینکه گریه کند، با لبخند شبیه به لعل (گلابی) شیرینش به دنیا میآید.
هوش مصنوعی: اگر عمر کسی و پیمان اهل ری به او لبخند بزند، مانند غنچهای که از جیب درخت بیرون میآید و میخندد.
هوش مصنوعی: اکنون که نسیم ملایمی به سمت ما میوزد و در کنار درختان بلند و روی تاکستان، زندگی جاری است، به طرف هزاران فرصت و زیبایی میروم.
هوش مصنوعی: دل خوشی است که به خاطر عشق و محبت محبوب، هزار بار طعم بوسه او را بچشد و بارها این حس را تجربه کند.
هوش مصنوعی: امروز، که روزی خاص و به یادماندنی است، اکنون مانند سروی است که با نوروز تجمل و زیبایی میآفریند.
هوش مصنوعی: به هر سو پسری از روی غرور همچون لباس عید برخود میبالد و خود را همچون ماهی که ناز کند، به رخ میکشد.
هوش مصنوعی: ای نسیم، ببین که چقدر خستگی و دیوانگی من به خاطر زلفهای معشوق فراتر از حد معمول شده است و هیچکس جز من نمیتواند این احساس را درک کند.
هوش مصنوعی: به هر یک از این افراد، دو زلف میزند که چون به سوی آنها مینگری، دل را به درد میآورد و چشمان او را پر از اشک میکند.
هوش مصنوعی: اکنون با توجه به اینکه انبوهی از آهوها در حال حرکت هستند، دل من آمادهی کمین کردن است تا ببینم تا چه زمانی میتوانم شکار کنم.
هوش مصنوعی: در زمانی که در غربت و مشکلات هستم، حتی دل من هم نمیتواند از خود دفاع کند. پس بگو چه باید کرد؟
هوش مصنوعی: متأسفم که آن مهتاب زیبا را نمیتوانم به دست آورم، چرا که همانند تیر شهابی از مقابل من فرار میکند.
هوش مصنوعی: اگر روزگار به من لطف نکند و مرا نبخشد، حتی محبوبم نیز به من جفا و بیمهری خواهد کرد.
هوش مصنوعی: اگر دوستی به ما گرم و صمیمی شود، با چه شکوه و احترامی میتواند این دوستی را نشان دهد؟ و اگر با ما سلام و احوالپرسی کند، چه ارزشی میتواند داشته باشد؟
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تنها در صورتی میتوانم به آرزوهایم برسم که شخصی با نفوذ و قدرت به من کمک کند و مرا بر روی سرنوشتام سوار کند.
هوش مصنوعی: ماه آسمان با زیبایی و جلالش درخشان است، چنان که نور تابان او شب را به روشنایی روز تبدیل میکند.
هوش مصنوعی: از آنجا که گل در باغسازی و زیباسازی بسیار تلاش کرده یا عشق در دل انسان را ترمیم کرده، حالا دنیای لذتها به نوعی به طور موقت به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: از کارهای او جز نشانههای خوب چیزی دیده نمیشود و او خودش گفته که هر کاری که میکند برای مشهور شدن است.
هوش مصنوعی: اگر در زمان وقوع حادثهای، درخت را به جای بار آوری، با تیغ آبدار قطع کنند، موجب خسارت و نابودی آن خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر فردی با اراده و تلاش خود در روز سختی، دانههایی را بر زمین بپاشد، به جای آن که فقط دانهای ساده برداشت کند، میتواند جواهراتی با ارزش و بزرگ به دست آورد.
هوش مصنوعی: گاه پیش میآید که انسان با بزرگواری و فداکاری، سختیها و ناملایمات را از سوی دیگران، حتی از یک کودک کوچک، تحمل میکند.
هوش مصنوعی: اما وقتی که خشمگین شود، همچون فشردن دست به تن یک فیل، با قدرت و شجاعت به جنگ شیر میرود.
هوش مصنوعی: اگر ماه هم از مدار آسمانی خود خارج شود، بهناچار خدمت به کاخ او را برمیگزیند.
هوش مصنوعی: از خداوند برای او چنین مقام والایی به دست آمده است که راستگویی مانند او وجود ندارد و هیچ کس نمیتواند به خداوند مانند او تکیه کند.
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، تو به قدری بزرگ و والا هستی که حتی شخص جیحون (که نام رودخانهای بزرگ است) هم در وصف تو به ستایش و مدح میپردازد.
هوش مصنوعی: من به خاطر قدرت تو در جایگاه عزت قرار دارم وگرنه آسمان به کمین نشسته تا مرا خوار کند.
هوش مصنوعی: اگر لحظهای احساسات تو از من دور شوند، ممکن است فردی شرور جانم را پر از آتش کند.
هوش مصنوعی: نخست، پیشوای مذهبی به خاطر تنبلیام در فهم عرفان، حکم تکفیر صادر میکند و مرا سنگسار خواهد کرد.
هوش مصنوعی: وقتی دومین فردی که مسئول نظارت بر رفتار مردم است، در شهر به حالت مستی دیده شود، از طریق ضربههای پند و عبرت، کسانی که بیدار و هوشیار هستند را متوجه فساد و بینظمیهای اجتماعی میکند.
هوش مصنوعی: سیم بتی که در خانهام خدمت میکرد، اکنون مرا وادار میکند تا به محفل جوانان خوشنشین و میگسار بروم.
هوش مصنوعی: حتی اگر در حال حاضر تحت تأثیر حالتی خوشایند باشم و به نوعی بیتوجه به اطرافم باشم، اما در روزهای آینده سعی میکنم بر مشکلات و مسایل کنترل داشته باشم و به خواستههایم توجه کنم.
هوش مصنوعی: چرا باید از جمعی که در آیندهای نزدیک به خاک سپرده خواهند شد، پایین بیایم و خود را محدود کنم؟
هوش مصنوعی: در آیندهای دور، نام نیک من همچنان بر زبانها خواهد بود، حتی اگر کسی بخواهد علم و دانش جهان را به شمارش درآورد.
هوش مصنوعی: بسیاری از شخصیتهای برجسته و مهم، مثل امیران، وزرا و علما، به طوس آمده و رفتهاند، اما هنوز هم طوس به وجود فردوسی افتخار میکند.
هوش مصنوعی: همیشه وقتی که به تاراج افتد، برنده مطمئناً کسی است که مانند فصل بهار، با اراده و عزم رزم در فصل خزان میکوشد.
هوش مصنوعی: در جایی که عشق تو قرار دارد، زمان مرگ دشمن تو به سراغت میآید و تو را از پا میاندازد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسیکه قصد سر زلف آن نگار کند
چو زلف او دل خود زار و بیقرار کند
کسیکه دارد امید کنار بوس ازو
بسا که خون دل از دیده برکنار کند
دلم ربود بدانزلف همچو چنگل باز
[...]
کسی که قصد سر زلف آن نگار کند
چو زلف او دل خود زار و بی قرار کند
کسی که دارد امید کنار و بوس ازو
بسا که خون دل از دیده در کنار کند
دلم ربود بدان زلف همچو چنگل باز
[...]
کسی که پشت بر آن روی چون نگار کند
باختیار هلاک خود اختیار کند
نه رای آنکه دلم دل زیار برگیرد
نه روی آنک تنم پشت بر دیار کند
ز روزگار هر آن محنتم که پیش آمد
[...]
چو صبح رایت خورشید آشکار کند
ز مهر قبلهٔ افلاک زرنگار کند
زمانه مشعلهٔ قدسیان برافروزد
سپهر کسوت روحانیان شعار کند
خجسته خسرو سیارگان به طالع سعد
[...]
چو میزبان بنهد خوان مکرمت آن به
که از ملاحظه میهمان کنار کند
نه آن که بر سر خوان لقمه لقمه او را
به زیر چشم ببیند به دل شمار کند
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.