ناصر بخارایی » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - در مدح جلالالدین هوشنگ شاه
نماز شام که از دور چرخ روئین تن
برفت رستم خورشید در چه بیژن
نمود شکل مه عید همچو ابروی زال
چه ابروئی که از او چشمها شود روشن
سپهر طرز عرب صوف سرمهای در بر
[...]
ناصر بخارایی » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - در مدح سلطان اسکندر خان
بر جناب سفر به وجه حسن
میگذشت آن سوار قلب شکن
پیش دندانش از بن دندان
حلقه در گوش بود درّ عدن
باد خاک رهش به بستان برد
[...]
ناصر بخارایی » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - در مدح خواجه جلالالدین که یکی از بزرگان و عالمان بوده است
تنم چو ذرهٔ خاک است و دل چون قطرهٔ خون
به شکل نقطه که باشد میان حلقهٔ نون
شده است خرقهٔ نُه توی چرخ زنگاری
ز بس که آه زدم بر سپهر آینه گون
به انقلاب سفر دورم از دیار فکند
[...]
ناصر بخارایی » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - در مدح امیر اعظم امیر محمود خلدالله دولته
ز زلف تو به خطا گر صبا برد یک چین
شود چو زلف تو بر باد بوی نافهٔ چین
شبی که بر سر کویت صبا به سر گردد
ز خاک همچو سر زلف تو کند بالین
اگر نقاب ز رخساره برنیندازی
[...]
ناصر بخارایی » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - در وصف بنای جلالالدین هوشنگ شاه
زهی بنای مبارک اساس متین
که چار رکن تو چون حصن چرخ باد حصین
برای روزن بام جلال تو آورد
فلک ز فلکهٔ خورشید شمسهٔ زرین
فلک نهد چو زمین سر به پای دیوارت
[...]
ناصر بخارایی » قصاید » شمارهٔ ۶۳ - در مدح اوحدالدین
سحرگه قضا همچو انگشترین
فلک را ز یاقوت سازد نگین
یکی دانه یاقوت گردد پدید
که پنهان شود سلک درّ ثمین
چو اسکندر آئینه روشن کند
[...]
ناصر بخارایی » قصاید » شمارهٔ ۶۴ - در مدح سلطان شیخ اویس
طراوتی ست زمین را ز فرّ فروردین
که هر زمان خجل است آسمان ز روی زمین
ز لطف آب، حیا گشت بر هوا غالب
چنانکه میچکدش از حیا عرق ز جبین
فلک ز قوس قزح بر هوا کشید کمان
[...]
ناصر بخارایی » قصاید » شمارهٔ ۶۵ - در مدح جلالالدین هوشنگ شاه
حبذا رفتن و باز آمدن موکب شاه
که ظفر پیشروش بود وسعادت همراه
داور دور قمر خسرو عادل هوشنگ
آنکه بگرفت چو جمشید ز ماهی تا ماه
همچو خورشید بزد تیغ و جهان را بگرفت
[...]
ناصر بخارایی » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - در مدح جلالالدین هوشنگ شاه
ز مهر روی تو نوریست بر دلم چون ماه
بر این قضیه مرا صبح صادق است گواه
به حلقهٔ سر زلفت نمیرسد دستم
جناب وصل بلند است و دست من کوتاه
به غیر روی نکویت نخواهم از عالم
[...]
ناصر بخارایی » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - در مدح سلطان اعظم جلالالدین شیخ حسین ایلکانی
دوش چون آفتاب روشن رای
سوی مغرب کشید رایت رای
عرصهٔ ملک شام را بگشاد
خسرو چین به تیغ قلعه گشای
فلک از سرخ و زرد و سبز و بنفش
[...]
ناصر بخارایی » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - در مدح خواجه شمسالدین قاضی
نماز شام که باران رحمت باری
بشست از دل شب گرد تیره و تاری
به گوهر شهب آراست طاق مینائی
به حمرهٔ شفق آراست سطح زنگاری
نوشت نون هلالی سپهر بوقلمون
[...]
ناصر بخارایی » قصاید » شمارهٔ ۶۹ - در مدح جلالالدین وزیر
صباحت خبر باد ای یار شامی
که با روی چو صبح و زلف شامی
هوای ربوه داری با خود از نار
چو سروی سوی بستان میخرامی
قیامت میکند هر دم قیامات
[...]
ناصر بخارایی » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - در مدح یکی از شیوخ و قاضیان
دل بری از دلبران در دلبری
دلبرا جان میدهم تا دل بری
هر کرا روشن شود چشم از رخت
گردد از جان فارغ و از دل بری
قیمت نار خلیل عارضت
[...]
ناصر بخارایی » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - در تفاخر و تعریف از خود
ملک سخن مراست که آمد به داوری
کو را نداد همت من داد شاعری
کان است مرد و نقد سخن اندر او زر است
فکر است چون ترازوی و عقل است جوهری
دارم بسی جواهر و جوهرشناس نه
[...]
ناصر بخارایی » قصاید » شمارهٔ ۷۲ - در مدح مولا شمسالدین وزیر و حسب حال خود
گر من به قرب جستن روی تو چُستمی
یک شب ز قید زلف تو چون باد جستمی
برگشتمی چو قطره به پهلو، همه جهان
در آب و خاک گوهر وصل تو جُستمی
قدّم که بود چون الف، اکنون شده است نون
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - فی التوحید
ای ز امر کن فکانت گشته پیدا کاینات
ذات بی چون تو را ترک صفت عین صفات
با کمال قدرتت کار دو گیتی بی محل
با ثبات ملکتت ملک دو عالم بی ثبات
شمّه ای از فیض فضلت عذرخواه غافلان
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - فی نعت النّبی صلی الله علیه و آله و سلّم
ای افتخار نام نبوّت به نام تو
افزوده حشمت رسل از احتشام تو
تفضیل مکّه بر همه گیتی ز فضل تو
تعظیم کعبه از شرف احترام تو
تا قدر تو ز منزل ادنی مقام یافت
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - ستایش احمد بهادرخان
آمد نسیم و بوی تو آورد سوی من
بادا فدای جان نسیم تو جان و تن
وه وه چه گویمت که چه خندان و شاد داشت
ما را نسیم وصل اویس از سوی قرن
ای دوست تا نسیم تو بشنیدم از صبا
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - ستایش شاه شجاع
کسی که شمع جمال تو در نظر دارد
ز آتش دل پروانه کی خبر دارد
ز مرهمش نبود سود دردمندی را
که زخم تیغ رقیب تو در جگر دارد
ز بی قراری زلفش قرار یافت دلم
[...]
حافظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در مدح شاه شجاع
شد عرصهٔ زمین چو بساط ارم جوان
از پرتو سعادت شاه جهانستان
خاقان شرق و غرب که در شرق و غرب، اوست
صاحبقران خسرو و شاه خدایگان
خورشید ملکپرور و سلطان دادگر
[...]