حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » قصاید السبعه » فی حق الحق و ما فی شانه یصدق
قادرا، پاکا به درگاهت پناه آوردهام
سر ز ره گر برده بودم، سر به راه آوردهام
جان به صبح اول اندر حضرت آوردم به صدق
تا نگویی دیر آوردی، به گاه آوردهام
پای عزت در رهت هر شامگه بنهادهام
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » قصاید السبعه » فی اوصاف الله و کمال ربوبیته
صانع بیچون که این عالم هویدا میکند
این همه قدرت ز صنع خویش پیدا میکند
چون درست مهر پنهان میکند
دامن گردون پر از لؤلؤ لالا میکند
در شب تاریک بهر روشنایی در سپهر
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » قصاید السبعه » فی عظمة الله و سلطانه
پادشاهی که به شب خلق جهان را خواب داد
دست صنعش طره ی مشکین شب را تاب داد
هر دم از دارالشفای شوق از بهر دوا
دردمندان را ز حکمت شکر و عناب داد
چون به دست صنع خود خوان کرم می گسترید
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱
ای حرم عزّتت ملکت بی منتها
نقش دو عالم زده بر علم کبریا
از سپهت رومی صبح ملمّع لباس
وز حشمت زنگی شام مرصّع وطا
آینهٔ صنع تو مهر به دست صباح
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲
دوش از آب چشم خود در موج خون بودم شنا
من چنین در خون و مردم بی خبر زین ماجرا
مردم چشم از سرشکم غرقهٔ دریای خون
شمع عمر از آهِ سردم بر ره باد فنا
گه ز سوز دل چو شمعم می دوید آتش به سر
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح خواجه عصمت بخارایی که استاد خیالی بوده
در این سراچهٔ فانی که منزل خطر است
به عیش کوش که دوران عمر در گذر است
بر آر پیش ز مستی سر از شراب غرور
چرا که حاصل کار خمار دردسر است
اگر چه جرعهٔ جام جهان فرح بخش است
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴
ای زده کوس شهنشاهی بر ایوان قدم
هر دو عالم بر صفات هستیِ ذاتت علم
عاجز از درک کمالت عقل اصحاب خرد
قاصر از ذیل جلالت دست ارباب همم
از شراب رحمتت هر جرعه یی آب حیات
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - فی مناقبت امیرالمومنین
گفتم به دل که از سخن خوش چه خوشترست
گفتا حدیث دوست که خوشتر ز شکر است
هر جا حدیث دوست به نیکی عیان شود
از عطر آن حدیث دل و جان معطر ست
باشد رکیک هر چه دوبارش کنند یاد
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - فی القصیده
کرد با چشم تو خود را چو برابر نرگس
گل بخندید ازین واقعه خوش بر نرگس
انفعالی که زچشمان تو دارد در باغ
نتواند که بر آرد به چمن سرنرگس
تا نثار قدم یار کند در گلزار
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۱ - (قصیده آفاق وانفس)
نیست پوشیده بر اهل خرد و استبصار
زانکه(الناس لباس) است کلام اخیار
ای که از اطعمه سیری زپی البسه رو
که تن از رخت عزیز است و شکم پرور خوار
خور شست و کنش و پوشش و ارباب تمیز
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۲ - جنگنامه موئینه و کتان
ز پرتو علم خلعت مغرق خور
سحر شد آستی و دامن جهان پرزر
رخی کز آبله مانند نقش کمخا بود
نمود اطلس خانبالغی زشوکت و فر
بتخت کت چوبر آمد نهالی زر بفت
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۳ - آغاز داستان
بهار آمد و کتان بجنک مویئنه
کشید از سپه خویشتن تمام حشر
نوشت نامه باتباع خویشتن مخفی
که رخت حزم بپوشید هان زهر کشور
که پوست پوش ددی چند بهر کینه ما
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۴ - در آگاهی یافتن لشکر موئینه از محاصره کتان
وشق بکیش چو این قصه گفت گرمانه
زخشم بر تن وی موی گشت چون خنجر
بطیره گفت کتان کرده است این خنکی
منش زهم بدرم تا شود هباوهدر
که باشد او بجهان باردلت انبانی
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۵ - در عرض دادن موئینه لشکر خود را
شه سمور بعرض سپه علامت را
علم نمود ز پر همای بر افسر
نمود پوشن و جوشن زپشت شیر وپلنگ
شده بتوسن ابلق سوار هر صفدر
زهر دوروی کشیدند صف و آرایش
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۶ - در میدان آمدن و حرب کردن
یکی ز لشکر موئینه تیغ تیز بکف
سنانش سوزن و انگشتوانه اش مغفر
نبرد از سپه بندقی و کتان خواست
بهادری قرمی ازکمینه جست بدر
زپیشک کله جبه او یکی ناچخ
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۷ - در پشت دادن موئینه از محاربه کتان
در آن قتال دله صدر روی گردانید
بداد ابلق سنجاب پشت و کرد حذر
گریختند همه پیش برها چون بز
نایستاد کول نیز گرچه داشت چپر
نمود اگر چه بکین جبه پوستین جبه
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۸ - اسرار ابریشم
نرم دست گلی زصوف کیا
غنچه سان گشت در قبا پیدا
با یکی دایه بالباس کفن
ناتوان و ضعیف و بی سر و پا
همچو آدم که برگ بودش رخت
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - و من نتایج افکاره
جامه چون درتوله است از قنطره
در کدینه گشت پاره یکسره
مفرش از جرجانی و مخفی شمار
در جهای خط و حبر محبره
لشکر موئینه را صوف بین
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - مدیحه در تتبع حکیم سنائی
چکمه صوف و سقرلاطست شاه ملک تن
ای که میدانی چنین داری بروگوئی بزن
خرمی مژده تشریف عاری را بود
همچو پیر کلبه احزان بوصف پیرهن
تیره تا نبود زشام صوف مشکین بزم رخت
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در تتبع قصیده خلاق المعانی کمال اسماعیل اصفهانی
خود رنگ پیش اطلس چون پیش گل شمرگل
تشریف حبر بحری دامان اوست ساحل
بر فرق آن عمامه ثعبان و دست موسی
بر جیب پهلوی آن هاروت و چاه بابل
اندر لحاف و بالش خوش خفته بود پنبه
[...]