گنجور

 
جهان ملک خاتون

کسی که شمع جمال تو در نظر دارد

ز آتش دل پروانه کی خبر دارد

ز مرهمش نبود سود دردمندی را

که زخم تیغ رقیب تو در جگر دارد

ز بی قراری زلفش قرار یافت دلم

به زیر سایه ی او زان سبب مقر دارد

فضیلتی که جمال توراست بر خورشید

فضیلتیست که خورشید بر قمر دارد

چه طوطیست خط سبزت ای پری پیکر

که تکیه بر گل و منقار در شکر دارد

ز سوز عشق توأم آتشیست در سینه

کز اشک دیده ی چون ناردان شرر دارد

از آتش دل آشفتگان حذر می کن

که دود خاطر بیچارگان اثر دارد

نهال عشق که پرورده ام به خون جگر

کنون شکوفه ی اندوه بار و بر دارد

اساس عمر من از پا در آورد ناگه

ز فتنه ها که سر زلف تو به سر دارد

به فتنه جادوی مستت خراب کرد جهان

عجب مدار کنون کز جهان خطر دارد

به دور معدلت پادشاه دین پرور

چگونه فتنه، کجا سر ز خاک بردارد

جلال دنیی و دین کهف ملک شاه شجاع

که صیت معدلتش ملک بحر و بر دارد

قضا ز نافذ امرش گرفت منشوزی

قضا نفاذ در احکام این قدر دارد

شهی که رأی رزینش اگر رضا بخشد

نزاع خلقتی از میش و گرگ بردارد

جهان پناها آنی که وهم دوراندیش

ز درک پایه ی تو کندی بصر دارد

که را به پایه ی قدرت رسید دست سخن

که بنده نیز در آن معرض این نظر دارد

ولی دعای تو چون واجبست بر جمهور

ز من خرد مگر این عذر معتبر دارد

علی الدّوام که چون راهبان از رق پوش

فلک ز منطقه کهکشان کمر دارد

به بندگیت کمر بسته خسروان جهان

که خسروی جهان از تو زیب و فر دارد