سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۷
زهی ز طرهٔ تو آفتاب در سایه
بپیش پرتو روی تو ماه و خور سایه
هوای عشق ترا مهر و ماه چون ذره
درخت لطف ترا هر دو کون در سایه
بنزد عقل چو خورشید روشن است که نیست
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۸
ای دل بنه سر و مکش از کوی یار پای
بیرون ز کوی دوست منه زینهار پای
گر دولتست در سرت امروز وامَگیر
از تیغ دوست گردن و از بند یار پای
تا آن زمان که دست دهد شادیی ترا
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۹ - کتب الی صدیق ارسل الیه کتابا و هوالشیخ نورالدین بن الشیخ محمود ادام الله برکتهما
با حسن چو لطف یار کردی
ای جان بنگر چه کار کردی
دل را بسخن گشاد دادی
دی را بنفس بهار کردی
با چاکر خرد خود بسی لطف
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۰
ای فرستاده به داعی استری
دلدلی دیگر بزیبی و فری
به ز شبدیزی بگامی و تگی
کم ز طاووسی ببالی و پری
نام او پیک صبا شاید که هست
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۱
ای ز بازار جهان حاصل تو گفتاری
عمر تو موسم کارست و جهان بازاری
اندرآن روز که کردار نکو سود کند
نکند فایده گر خرج کنی گفتاری
همچو بلبل که برافراز گلی بنشیند
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۲
ای تنآرامی که خون جان به گردن میبری
راحت جان ترک کرده زحمت تن میبری
تنپرستی ترک کن چون عشق کردی اختیار
رو به کار دوست داری بار دشمن میبری
با یزید انبازی اندر خون شاهی چون حسین
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۳
در باغ دهر چون گل گر سر به سر جمالی
در روز زندگانی گر جمله مه چو سالی
با لطف طبع اگرچه در قلب روح روحی
با حسن روی اگرچه بر روی حسن خالی
این نکته نیست دعوی نزدیک اهل معنی
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۴
نام تو چون بر زبان آید همی
آب حیوان در دهان آید همی
در تن مرده چه کار آید ز جان
در دل از یاد تو آن آید همی
در دل من آتش سودای تست
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۵ - قطعه
مال دنیا به آخرت نرود
گر نه صرفش کنی به احسانی
با تو اینجا نماند ار از خیر
نگماری بر او نگهبانی
در قیامت زند بر آتشت آب
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۶
دلبرا تا تو یار خویشتنی
در پی اختیار خویشتنی
بی قرارند مردم از تو و تو
همچنان برقرار خویشتنی
عالم آیینهٔ جمال تو شد
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۷
ملک دنیا و مردمان در وی
گور خانه است و مردگان در وی
نیست بستان تو مباش در او
هست زندان تو ممان در وی
هرکرا دل در او قرار گرفت
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۸
گر خوهی ای محتشم کز جمع درویشان شوی
ترک خود کن تا تو نیز از زمرهٔ ایشان شوی
رو به دست عشق زنجیر ادب بر پای نه
وآنگه این در زن که اندر حلقهٔ مردان شوی
گر وصال دوست خواهی دوست گردی عاقبت
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۹
قرآن چه بود مخزن اسرار الهی
گنج حکم و حکمت آن نامتناهی
در صورت الفاظ معانیش کنوزست
وین حرف طلسمیست بر آن گنج الهی
لفظش بقراآت بخوانی و ندانی
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۰
ای صبا با دمِ من کن نفسی همراهی
به سوی شاه بر از من سخنی گر خواهی
قدوه و عمدهٔ شاهان جهان غازان را
از پریشانیِ این ملک بده آگاهی
گو در این مصر که فرعون در او صد بیش است
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۱
ای زبدهٔ جهان ز جهان نازنین تویی
واندر خور ثنای جهان آفرین تویی
در پای تو فشانم اگر دست رس بود
این نازدیده جان که چو جان نازنین تویی
از پشت آسمانت ملک می کند خطاب
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۲
گرت از سیم زبانست و سخن زر گویی
از زر و سیم به آنست که کمتر گویی
شعر در دولت این سیم پرستان گدا
کمتر از خاک بود گر ز پی زر گویی
شعر با همت عارف که چو چرخ است بلند
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در وصف آسمان و افلاک
چو دست قدرت خراط حقهٔ مینا
فشاند بر رخ کافور عنبر سارا
مشعبد فلک از زیر حقه پیدا کرد
هزار بیدق سیمین به دست سحرنما
ز بهر زینت و زیب مخدرات فلک
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - در مدح شاه شیخ ابواسحاق
شه سریر چهارم که شاه انجم اوست
نوشته بر رخ منشور دولتش طغرا
کلاه شادی بنهاده فرقدان بر فرق
کشیده در بر خود توامان ز مشک قبا
مسبحان فلک در سجودگاه افول
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - در مدح جلالالدین شاه شجاع مظفری و فتح اصفهان
صباح عید و رخ یار و روزگار شباب
خروش چنگ و لب زندهرود و جام شراب
هوای دلبر و غوغای عشق و آتش شوق
نوای بربط و آواز عود و بانگ رباب
نوید فتح صفاهان و مژدهٔ اقبال
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - در مدح شاه شیخ جمالالدین ابواسحق اینجو
خوشوقت عاشقی که دمی یاریار اوست
خرم دلی که دلبر او غمگسار اوست
من در میان خون جگر غرقه وین زمان
تا کیست آنکه مونس او در کنار اوست
عاشق رود به شهر کسان لیک همچو ما
[...]