نام تو چون بر زبان آید همی
آب حیوان در دهان آید همی
در تن مرده چه کار آید ز جان
در دل از یاد تو آن آید همی
در دل من آتش سودای تست
آب در چشمم از آن آید همی
خود مرا زآن چشم و روی از رو و چشم
آب رفت و خون روان آید همی
اشک من بر سوزن مژگان من
چون دُر اندر ریسمان آید همی
تا من اندر چنگ هجرانم چو نی
ناله از من بی دهان آید همی
گر دهانم را بلب گیری چه سود
خون ز هر چشمم دوان آید همی
می روی چون دلبران وز هر طرف
بی دلی در پی بجان آید همی
تو بسنگی آب روی او مبر
کز تو سگ را بوی نان آید همی
دیگران را هر نفس بر دست لطف
از سماط وصل خوان آید همی
ما بجای سگ دراین در خفته ایم
قسم ما زآن استخوان آید همی
وصف یک موی تو کردن مشکلست
ورچه هر مویم زبان آید همی
وصف تو در طبع کژ بنده راست
همچو تیر اندر کمان آید همی
وز گشاد دل که در بند غمست
چون رها شد بر نشان آید همی
غرقهٔ بحر غم تو از جهان
همچو دریا بر کران آید همی
چون فرشته با کسش پیوند نیست
بهر امری در جهان آید همی
پای او زنجیر تو دارد چو در
زآن مقیم آستان آید همی
تا گشادی باشدش روزی ز تو
پای بر جان و روان آید همی
دل چو گل خنده زنان آید همی
کآن بهار بی خزان آید همی
چون خبر سوی گلستان آورند
کو بسوی گلستان آید همی
روی گل از شرم چون لاله شود
کآن رخ چون ارغوان آید همی
لاله را چهره شود چون شنبلید
کو چو گل در بوستان آید همی
بر سریر چرخ از خورشید و مه
روی او سلطان نشان آید همی
از بساط حسن او یک بیدقست
مه که شاه اختران آید همی
پیش درگاهش زمین بوسد نخست
آنگهی بر آسمان آید همی
ما در آن دم زهر حسرت می خوریم
کو ز لب شکرفشان آید همی
رزق سوی مرد مسکین چون رود
او بنزد ما چنان آید همی
نزد مردم چون سخن هست آشکار
کو چو اندیشه نهان آید همی
هرکه گرید در هوای او چو ابر
بر هوا دامن کشان آید همی
هرکه ترک سر کند در کوی دوست
پای او بر لامکان آید همی
عاشقان تنگ دل را در رهش
بار سر بر تن گران آید همی
طالب او تاجر ترسنده نیست
کو چو خر با کاروان آید همی
چون شتر خاموش راهی می رود
نی چو زنگ افغان کنان آید همی
عاشق منبرنشین قرب را
آسمانها نردبان آید همی
همت عاشق ز دنیا فارغست
نفرتش زین خاکدان آید همی
بام گردون زابر چون بالاترست
بی نیاز از ناودان آید همی
دل تهی کن از خودی چون دایره
کینت سود بی زیان آید همی
زآنکه جانان مر دل چون صفر را
همچو نقطه در میان آید همی
راعی احوال خود باش ار چه عشق
روح را حرز امان آید همی
گوسپندان را ز گرگ ایمن مدان
ورچه موسی شان شبان آید همی
گر ز دولت خانهٔ قسمت مرا
قرعه بر ملک جهان آید همی
خاک کوی او خوهم کز هر سوش
«باد جوی مولیان آید همی »
در بهاران کز گل آراسته
باغها همچون جنان آید همی
سوی گل زآن می روم کز وی مرا
«بوی یار مهربان آید همی »
در رکاب اوست دایم حسن از آن
عشق با دل هم عنان آید همی
همت ما را نفاد از عشق اوست
تیزی تیغ از فسان آید همی
گوهر وصفش ز طبع من چنانک
در ز دریا زر ز کان آید همی
مدعی گوید فلانی تا بکی
شعر گو و بیت خوان آید همی
در دلم از تاب عشقت آتشیست
شعر از آن آتش دخان آید همی
شعر من آتش بمن در زد چو شمع
سوختی زآنت گمان آید همی
چون چراغم می بسوزد روغنی
کز دلم سوی زبان آید همی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
همین شعر » بیت ۴۴
سوی گل زآن می روم کز وی مرا
«بوی یار مهربان آید همی »
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
همین شعر » بیت ۴۲
خاک کوی او خوهم کز هر سوش
«باد جوی مولیان آید همی »
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
[...]
خسرو از مازندران آید همی
یا مسیح از آسمان آید همی
یا ز بهر مصلحت روحالامین
سوی دنیا زان جهان آید همی
یا سکندر با بزرگان عراق
[...]
باد جوی مولیان آید همی
بوی یار مهربان آید همی
بوی جوی مولیان آید همی
بوی یارِ مهربان آید همی
بوی جوی مولیان آید همی
بوی یار مهربان آید همی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.