گنجور

 
سیف فرغانی

ای صبا با دمِ من کن نفسی همراهی

به سوی شاه بر از من سخنی گر خواهی

قدوه و عمدهٔ شاهان جهان غازان را

از پریشانیِ این ملک بده آگاهی

گو در این مصر که فرعون در او صد بیش است

نان عزیز است که شد یوسف گندم چاهی

گو بدان ای به وجود تو گرفته زینت

کرسی مملکت و مسند شاهنشاهی

شیر چون گربه در این ملک کند موش شکار

بهر نان گربه کند نزد سگان روباهی

سرورانی که به هر گُرسَنه نان می‌دادند

استخوان‌جوی شده همچو سگ درگاهی

امن ازین خاک چنان رفته که گر یابد باز

خوفِ آن ست که از آب بترسد ماهی

فتنه از هر طرفی پیش نهد پای دراز

گر بگیرد پس ازین دست ستم کوتاهی

خانه‌ها لانهٔ روباه شد از ویرانی

شهرها خانهٔ شطرنج {شد} از بی‌شاهی

حاکمان در دم از او قُبجُر و تَمغا خواهند

عنکبوت ار بنهد گارگهِ جولاهی

خرمن سوخته شد ملک و بر ایشان به جُوی

اسب شطرنج کجا غم خورد از بی‌کاهی

ترکمان خسری هر نفس از هر طرفی

بر ولایت بزند چون اجل ناگاهی

نیست در روم از اسلام به جز نام و شده است

قطب دین مضطرب و رکن شریعت واهی

بیم آن است که ابدال، خضر را گویند

گر سوی روم روی مردن خود می‌خواهی

مملکت جمله پر از منکر و معروفی نه

که به خیر امر کند یا بُوَد از شر ناهی

خلق بیم است که چون ذرّه پراگنده شوند

گر به ایشان نرسد سایهٔ ظل‌اللهی

گر نیایی برود این رمقی نیز که هست

ور بیایی کندت بخت و ظفر همراهی

آفتابا به شرف‌خانهٔ خویش آی و بپاش

نور بر خلق کز استاره نیاید ماهی

بعد فضل احدی مانع و دافع نبُوَد

اینچنین داهیه را غیر تو شاهی داهی