گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶

 

رخت به باغ ارم ماند ای بدیع صنم

ز خط بنفشه دمیده به گرد باغ ارم

رخی که هست به گردش کمند لاله و گل

به هیچ حال ز باغ ارم نباشد کم

به باغ اگر سمن و نرگس و بنفشه بود

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷

 

بستد ز من آن پسته دهن دل به دو بادام

از پسته و بادام که سازد به از او دام

چون پسته گشادم دهن اندر صفت او

باشد که به من بگذرد آن چشم چو بادام

تا ننگرد این دیده در آن روی چو خورشید

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸

 

چه جوهر است که ماند به چرخ آینه فام

بدو دهند مگر گونه چرخ و آینه وام

به روی آینه ماند ز روی گونه و رنگ

چنانکه آینه ماند به چرخ آینه فام

اگر در آینه صورت همی توان دیدن

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۹

 

قد من شد چو دو زلف به خم دوست بخم

دل من شد چو دو چشم دژم دوست دژم

دل دژم گشت و قدم چفته وزین گونه بود

دیده چون چشم دژم بیند و زلفین بخم

عشق زلف و لب معشوق شکیبم بستد

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰

 

لعبت لاغر میانی دلبر فربه سرین

قامتت را سرو جفت و صورتت را مه قرین

سرو بالایی و مه سیما و جز من کس ندید

ماه را لاغر میان و سرو را فربه سرین

سرو کی دارد زبان و اندر زبان شیرین سخن

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱

 

بهشت گشت به اردیبهشت و فروردین

ز لطف روی هوا و ز سبزه پشت زمین

معطر است هوای چمن به نافه مشک

مرصع است لباس چمن ز در ثمین

زمین ز سبزه تر، چون صحیفه گردون

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۲

 

وقت بهار نو صفت نو بهار کن

خانه ز گل چو بتکده قندهار کن

پی بانگار خوش طرب اندر بهار نه

می با نگار خوش طرب اندر بهار کن

مرغ هزار بانگ برآرد به شاخ گل

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۳

 

آمد شکسته دل شده با زلف پرشکن

وقت رحیل من بر من دلربای من

دستش ز زل مشک پراکنده بر قمر

چشمش ز اشک لاله روان کرده بر سمن

همچون دهنش دیده پر از در آبدار

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴

 

فروغ لاله و بوی گل و نسیم سمن

بتان شدند و بتان را دماغ و دیده شمن

شمن به بتکده به کز نگار و نقش بهار

چمن به بتکده ماند چمانه گیر و چمن

بسوز خرمن اندیشه را که در نوروز

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵

 

جهان جوان شد از این نوبهار تازه جوان

بدین جوان نگر و تازه دار جان و روان

اگر ز برف سر کوه بود چون سر پیر

زعکس لاله سر پیر شد چو روی جوان

مگر که خیمه نوشین روان شده است سحاب

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۶

 

ای تو را مملکت حسن شده زیر نگین

نیست چون صورت شیرین تو صورت در چین

هست در زیر نگین مملکت عشق مرا

تا تو را مملکت حسن بود زیر نگین

غرقه فتنه شدستم ز لب و چهره تو

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷

 

روی زرینم از اندیشه سیمین بر او

چه کنم دیده اگر باز نبینم بر او

روی او تازه گل پر بر و رخسار مرا

نکند تازه مگر تازه گل پر بر او

به لب و بر همه با حور و پری باشم اگر

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸

 

گفتم رسید ماه بزرگ ای رخت چو ماه

گفتا دراین مه از رخ من آرزو مخواه

گفتم چرا مرا نرسانی به آرزوی

گفتا به آرزوت در این ماه نیست راه

گفتم سیه به رنگ گناه است زلف تو

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹

 

ای با تو دلم همه وفا کرده

با من دل تو همه جفا کرده

نه عهده عاشقی به سر برده

نه وعده مردمی وفا کرده

ما را به بلای عشق ره داده

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰

 

نبید روشن و آواز رود و روی چو ماه

موکلان صبوح اند بامداد پگاه

از این سه دانه درافتند عاشقان در دام

وز این سه فتنه گرایند عاقلان به گناه

ز دام فتنه و بند گنه چه آگاه است

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۱

 

ای قامتت قیامت سرو چمن شده

زلفین تو به بوی چو مشک ختن شده

هم قامتت چو صورت تو گشته دلفریب

هم زلف تو چو وعده تو پر شکن شده

از شرم روی و قد تو ای ماه ماه و سرو

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲

 

ای زرخسار تو در دی تازه گلزار آمده

با بهار تو بهار نو پدیدار آمده

از بهار چهره تو وزگل رخسار تو

دل چو بلبل وقت گل در ناله زار آمده

عشق من در خوردن آن گلزار و رخسار آمده است

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۳

 

عشقت ز بس که شعبده پیدا کند همی

دل را در آرزوی تو شیدا کند همی

آزرده ام همیشه من از اشک چشم خویش

از بس که راز عشق تو پیدا کند همی

خشنودم از خیال تو کز صورت رخت

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۴

 

نباشی یک زمان از عشق خالی

که دایم در بلای زلف و خالی

کرا در سر خرد باشد، ندارد

سر از سودای زلف و خال خالی

همی تا عارض چون بدر بینی

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۵

 

صحن چمن که خرم و زیبا شود همی

چون درج در و رزمه دیبا شود همی

زیباتر است عشرت و خرم تر است عیش

تا باغ و سبزه خرم و زیبا شود همی

باغ از در تنعم و نزهت شود همی

[...]

ادیب صابر
 
 
۱
۱۷۵
۱۷۶
۱۷۷
۱۷۸
۱۷۹
۳۷۳