گنجور

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱ - چشم مست

 

برداشت پرده شمعم و پروانه پرگرفت

بازار شوق پردگیان باز درگرفت

شمع طرب شکفت در آغوش اشک و آه

ابری به هم برآمد و ماهی به برگرفت

زین خوشترت کجا خبری در زند که دوست

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲ - مسافر مجنون

 

رفتم و بیشم نبود روی اقامت

وعده دیدار گو بمان به قیامت

گر تو قیامت به وعده دور نخواهی

یک نظرم جلوه کن بدان قد و قامت

بانگ اذان است و چشم مست تو بینم

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳ - اشک شوق

 

دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت

جان مژده داده‌ام که چو جان در بر آرمت

تا شویمت از آن گل عارض غبار راه

ابری شدم ز شوق که اشکی ببارمت

عمری دلم به سینه فشردی در انتظار

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴ - ملال محبت

 

گاهی گر از ملال محبت بخوانمت

دوری چنان مکن که به شیون برانمت

چون آه من به راه کدورت مرو که اشک

پیک شفاعتی است که از پی دوانمت

تو گوهر سرشکی و دردانه صفا

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵ - دستم به دامانت

 

نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت

که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت

تحمل گفتی و من هم که کردم سال‌ها اما

چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت

چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶ - ویلن تاج‌بخش

 

شنیده‌ام که به شاهان عشق بخشی تاج

به تاج عشق تو من مستحقم و محتاج

تو تاج بخشی و من شهریار ملک سخن

به دولت سرت از آفتاب دارم تاج

کمان آرشه زه کن که تیر لشگر غم

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷ - دیوان و دیوانه

 

یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد

درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد

من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست

درد آن بود که از پا درمان من بیفتد

یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸ - خزان جاودانی

 

مه من هنوز عشقت دل من فگار دارد

تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد

نه بلای جان عاشق شب هجرت است تنها

که وصال هم بلای شب انتظار دارد

تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹ - گل پشت و رو ندارد

 

با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد

با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد

از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است

من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد

دارد متاع عفت از چار سو خریدار

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰ - شتاب شباب

 

شباب عمر عجب با شتاب می‌گذرد

بدین شتاب خدایا شباب می‌گذرد

شباب و شاهد و گل مغتنم بود ساقی

شتاب کن که جهان با شتاب می‌گذرد

به چشم خود گذر عمر خویش می‌بینم

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱ - وداع جوانی

 

جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد

وداع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد

بهار زندگانی طی شد و کرد آفت ایام

به من کاری که با سرو و سمن باد خزانی کرد

قضای آسمانی بود مشتاقی و مهجوری

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲ - طغرای امان

 

آمد آن شاهد دل برده و جان بازآورد

جانم از نو به تن آن جان جهان بازآورد

اشک غم پاک کن ای دیده که در جوی شباب

آب رفته است که آن سرو روان بازآورد

نوجوانی که غم دوری او پیرم کرد

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳ - ستاره صبح

 

چو آفتاب به شمشیر شعله برخیزد

سپاه شب به هزیمت چو دود بگریزد

عروس خاوری از پرده برنیامده چرخ

همه جواهر انجم به پای او ریزد

بجز زمرد رخشنده ستاره صبح

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴ - من نخواهد شد

 

رقیبت گر هنر هم دزدد از من من نخواهد شد

به گلخن گرچه گل هم بشکفد گلشن نخواهد شد

مگر با داس سیمین کشت زرین بدروی ورنه

به مشتی خوشه در‌هم‌کوفتن خرمن نخواهد شد

حجابی نیست در طور تجلی لیکن اینش هست

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵ - رؤیای جوانی

 

کاش پیوسته گل و سبزه و صحرا باشد

گلرخان را سرِ گلگشت و تماشا باشد

زلف دوشیزهٔ گل باشد و غمّاز نسیم

بلبلِ شیفته شوریده و شیدا باشد

سر به صحرا نهد آشفته‌تر از باد بهار

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶ - بهار زندانی

 

بی تو ای دل نکند لاله به بار آمده باشد

ما در این گوشه زندان و بهار آمده باشد

چه گلی گر نخروشد به شبش بلبل شیدا

چه بهاری که گلش همدم خار آمده باشد

نکند بی خبر از ما به در خانه پیشین

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷ - عیدی عشاق

 

صبا به شوق در ایوان شهریار آمد

که خیز و سر به در از دخمه کن بهار آمد

ز زلف زرکش خورشید بند سیم سه‌تار

که پرده‌های شب تیره تار و مار آمد

به شهر چند نشینی شکسته‌دل برخیز

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸ - یادی از ایرج

 

خوابم آشفت و سر خفته به دامان آمد

خواب دیدم که خیال تو به مهمان آمد

گوئی از نقد شبابم به شب قدر و برات

گنجی از نو به سراغ دل ویران آمد

ماه درویش‌نواز از پس قرنی بازم

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹ - افسانه شب

 

ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد

سیمای شب آغشته به سیماب برآمد

آویخت چراغ فلک از طارم نیلی

قندیل مه آویزه محراب برآمد

دریای فلک دیدم و بس گوهر انجم

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰ - جلوه جلال

 

شب است و چشم من و شمع اشک‌بارانند

مگر به ماتم پروانه سوگوارانند

چه می‌کند بدو چشم شب فراق تو ماه

که این ستاره‌شماران ستاره‌بارانند

مرا ز سبز خط و چشم مستش آید یاد

[...]

شهریار
 
 
۱
۶۴۹۰
۶۴۹۱
۶۴۹۲
۶۴۹۳
۶۴۹۴
۶۵۱۳