دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت
جان مژده دادهام که چو جان در بر آرمت
تا شویمت از آن گل عارض غبار راه
ابری شدم ز شوق که اشکی ببارمت
عمری دلم به سینه فشردی در انتظار
تا درکشم به سینه و در بر فشارمت
این سان که دارمت چو لئیمان نهان ز خلق
ترسم بمیرم و به رقیبان گذارمت
داغ فراق بین که طربنامه وصال
ای لالهرخ به خون جگر مینگارمت
چند است نرخ بوسه به شهر شما که من
عمری است کز دو دیده گهر میشمارمت
دستی که در فراق تو میکوفتم به سر
باور نداشتم که به گردن درآرمت
ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی
باری چو میروی به خدا میسپارمت
از جویبار چشم ترم سایه وامگیر
تا چون مژه نهال تفرج بکارمت
روزی که رفتی از بر بالین شهریار
گفتم که نالهای کنم و بر سر آرمت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات عمیقش نسبت به محبوبش سخن میگوید. او از دلتنگی و انتظار برای دیدار محبوبش میگوید و از عشق و اشتیاقی که نسبت به او دارد. شاعر به یاد میآورد که چقدر برای بودن در کنار محبوبش در انتظار بوده و چگونه این صبر طولانی، او را آزار داده است. او همچنین به ترس از جدایی و رسیدن به رقیبان اشاره میکند و خواهان وصال و بوسهای از محبوبش است. در نهایت، با حسرت و غم از جدایی، دعا میکند که محبوبش را به خدا بسپارد و دلتنگیاش را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: دیر به سراغم آمدی و حالا شکایت دارم که دیگر نمیتوانم تو را در آغوش بگیرم. به تو خبر دادهام که چقدر به تو نیاز دارم و مثل جانم به تو وابستهام.
هوش مصنوعی: برای دیدار تو، مانند یک غبار از راهی عبور کردم و از شوق به گریه افتادهام تا شاید قطرهای از اشک را بر تو بریزم.
هوش مصنوعی: مدت طولانی قلبم را در سینه نگه داشتم و منتظر بودم تا تو را در آغوش بگیرم و به سینهام بفشارم.
هوش مصنوعی: این طور که تو را دارم، مانند لئیمان (دشمن) پنهان از چشم مردم به تو عشق میورزم و از اینکه مبادا تو را به رقیبان بسپارم، میترسم بمیرم.
هوش مصنوعی: آتش جدایی بین من و تو، به مانند دفتر خاطرات خوشی از پیوستگی است، ای زیبای گل لاله، که با خون دل برایت مینویسم.
هوش مصنوعی: چند قیمت بوسه در بین شماست، که من سالهاست از دو چشمانم اشکها را به شمار میآورم.
هوش مصنوعی: دستهایی که به یاد تو به سرم میزدم، هرگز تصور نمیکردم روزی تو را به گردن خود بیاویزم.
هوش مصنوعی: ای غم، تو که همیشه با من بودهای، اکنون که میروی، تو را به خدا میسپارم.
هوش مصنوعی: از چشمانم که مانند جویبار تر است، سایهات را دور کن، تا بتوانم مانند مژه، درخت امید را بکارم و از آن لذت ببرم.
هوش مصنوعی: روزهایی که از نزد تو جدا شدم، به پادشاه گفتم که میخواهم نالهای کنم و یاد تو را در دل زنده نگهدارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تا دامنِ کفن نکشم زیرِ پایِ خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
محرابِ ابرویت بنما تا سحرگهی
[...]
رفتی اگرچه از بر من کی گذارمت
تا بازت آورد به خدا میسپارمت
کارم چو از ازل به تو افتاده تا ابد
گر صد رهم گذاری و من کی گذارمت
دامان تست و دست من ار افکنی سرم
[...]
ای دل طمع مدار که بی غم گذارمت
وین هم قبول کن که به جان دوست دارمت
تاراج عافیت نبود کار دوستان
وبن هم ز دوستی است که دشمن شمارمت
صد ره شکسته ای دلم از جور، هیچ گاه
[...]
ای گل دگر ز دست کجا می گذارمت
نتوان فریب داد مرا، خوب دارمت
از تو ندیده ام به جهان بی وفاتری
باور مکن گر اهل وفا میشمارمت
در روزگار نیست مرا چون تو دشمنی
[...]
گیرم بعجز دامنت و جان سپارمت
شاید که گامی از پی نعش خود آرمت
گر کشته رشکم، امشب از آن کو نمی روم
کز دل نیایدم برقیبان گذارمت
هر حرف گفتمت، ز رقیبان شنفتم آه؛
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.