گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

گفتم کمند عشق تو در گردن منست

گفت این کمند خلق جهانرا بگردنست

گفتم ز درد عشق تو کاهیده شد تنم

گفتا میان ما و تو حایل همین تنست

گفتم براه عشق شد آلوده دامنم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

هی زلف و خال جلوه دهی این بهانه چیست

هستیم خود اسیر تو این دام و دانه چیست

این خانه ای که زلف تو بر دل فروخته

در آن دگر حساب صبا حق شانه چیست

کی آگه از اذان مؤذن شوی اگر

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

اکنون که بهار آمد و ایام بکام است

در باغ گه بوسه زدن برلب جام است

دانند حلال از چه سبب خون کسان را

آن قوم که در مذهبشان باده حرام است

گر خلق همه در پی ترتیب کلامند

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

تا شدم از گردش چشم تو مست

پای زدم یکسره بر هر چه هست

تا ابد اندر دل ساغر بود

عکس تو ای ساقی بزم الست

حسن تو تا شهرهٔ بازار شد

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

ای به فدای تو من و هر چه هست

وی تو حقیقت بت و من بت پرست

دیگرم از غم نفسی هست نیست

از منت ای جان خبری نیست هست

خار بیابان جنون نی همین

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

چون خصر ره بچشمهٔ حیوانم آرزوست

یعنی دو بوسه زان لب خندانم آرزوست

صیاد تا به دام تو گردیده ام اسیر

دیگر نه طرف باغ و نه بستانم آرزوست

تا نسبتی بزلف تو پیدا کنم مدام

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

دلبرانرا همه سخت است دل و پیمان سست

یا که ای سنگدل این قاعده در مذهب تست

هیچ پیکان ز کمانخانهٔ ابروت نجست

تا که اول دل زاری هدف خویش نجست

که سر خوان غم عشق تو ایدوست نشست

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

لب تو ریخت چنان آبروی آب حیات

که رخت خویش ز خجلت کشید در ظلمات

من و گذشتن از چون تو دلبری حاشا

تو و نشستن با عاشقی چو من هیهات

نه من وفات ندیدم که همچو من بسیار

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

بگو بدشمن خفاش خوی مکر اندیش

که خواست منکسف این آفتاب تابان را

بغیر اینکه ز دست آنچه داشتی دادی

چه استفاده گرفتی فریب و دستان را

نکرده ای زیری زیر از کلام خدای

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

ای قوی پنجه که بازوی تواناست ترا

دست گیر از ضعفا پای چو برخاست ترا

کن مهیا ز وفا خواستهٔ محرومان

ای که ناخواسته هر چیز مهیاست ترا

جرعهٔی هم بحریفان تهی کاسه ببخش

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

ای نام عاشق‌سوز تو ورد زبان‌ها

وی یاد جان‌افروز تو آرام جان‌ها

با اینکه بیرون از زمان و از مکانی

شاه زمان‌ها هستی و ماه مکان‌ها

گفتی نفخت فیه من روحی به قرآن

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

ای بی نیاز ذات تو از هر نیاز ما

بیچاره ایم ما و توئی چاره ساز ما

ما را بخویش خواندهٔی از بهر بذل خود

ور نه چه احتیاج تو را بر نماز ما

بر ما ز لطف حال خضوع و خشوع ده

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

گر از حبیب طلب میکنی سوای حبیب

برو برو که نیی لایق لقای حبیب

من و هرآنچه که باشد فدای آن عاشق

که کرد غیر حبیب آنچه بر فدای حبیب

کسان که محو حبیبند نیستند آگه

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

ساقیا بی تکلف آر شراب

بین الا حباب تقسط الآداب

با شتاب آرمی درنگ مکن

که بود عمر درگذر به شتاب

ای که افسوی عمر رفته خوری

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

بیا ساقی از یکدو جام شراب

مرا کن چو دور زمانه خراب

کنی تا خرابم به کلی بده

شرابم شرابم شرابم شراب

به هر گوشه‌ای فتنه‌ای خواسته است

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

بتی کو عزم دوری داشت با من با منست امشب

گل از رخسار او در بزم گلشن گلشنست امشب

پی ایثار او لعل و عقیق و لؤلؤ و مرجان

مرا از اشک خون آلود دامن دامنست امشب

بده ساقی می گلگون بزن مطرب دف و بربط

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

دل بدست آر دلا کعبهٔ مقصود دل است

حرم محترم حضرت معبود دل است

نیست در دسترست گر حرم و دیر و کنشت

رو بدل کن که تو را قبله موجود دل است

ای که ار اختر مسعود سعادت طلبی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

آنکه مانند تواش یار دل آزاری هست

چون منش دیده خون بار و دل زاری هست

نازم آن چشم فریبنده بیمار تو را

که بهر گوشه ز هجرش دل بیماری هست

دورم از خود کنی و شادم از اینرو که شود

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

جمله خوبی های عالم در محبت مضمر است

هر چه فعل نیک باشد مشتق از این مصدر است

هر که را نبود محبت باید او را سوختن

زانکه در بستان گیتی او نهال بی بر است

بی محبت هیچ موجودی نباید در وجود

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

ای بشر چیست بغیر از تو که ان آن تو نیست

وان کدام آیت تکریم که در شان تو نیست

چه سرائیست که بر روی تو نگشوده درش

چه مقامیست که آن عرصه جولان تو نیست

از ثری تا بثریا و زمه تا ماهی

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۶۴۵۴
۶۴۵۵
۶۴۵۶
۶۴۵۷
۶۴۵۸
۶۵۳۱