فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۸
زنی بود گشتاسپ را هوشمند
خردمند وز بد زبانش به بند
ز آخر چمان بارهای برنشست
به کردار ترکان میان را ببست
از ایران ره سیستان برگرفت
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۹
سرانجام گشتاسپ بنمود پشت
بدانگه که شد روزگارش درشت
پس اندر دو منزل همی تاختند
مر او را گرفتن همی ساختند
یکی کوه پیش آمدش پرگیا
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۰
یکی مایهور پور اسفندیار
که نوش آذرش خواندی شهریار
بران بام دژ بود و چشمش به راه
بدان تا کی آید ز ایران سپاه
پدر را بگوید چو بیند کسی
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۱
چو شب شد چو آهرمن کینهخواه
خروش جرس خاست از بارگاه
بران بارهٔ پهلوی برنشست
یکی تیغ هندی گرفته به دست
چو نوشاذر و بهمن و مهرنوش
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۲
برآمد بران تند بالا فراز
چو روی پدر دید بردش نماز
پدر داغ دل بود بر پای جست
ببوسید و بسترد رویش به دست
بدو گفت یزدان سپاس ای جوان
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۳
ازان پس بیامد به پردهسرای
ز هرگونه انداخت با شاه رای
ز لهراسپ وز کین فرشیدورد
ازان نامداران روز نبرد
بدو گفت گشتاسپ کای زورمند
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱ - داستان هفتخوان اسفندیار
کنون ز این سپس هفتخوان آورم
سخنهای نغز و جوان آورم
اگر بخت یکباره یاری کند
بر او طبع من کامگاری کند
بگویم به تأیید محمود شاه
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۲
سخن گوی دهقان چو بنهاد خوان
یکی داستان راند از هفتخوان
ز رویین دژ و کار اسفندیار
ز راه و ز آموزش گرگسار
چنین گفت کو چون بیامد به بلخ
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۳
غم آمد همه بهرهٔ گرگسار
ز گرگان جنگی و اسفندیار
یکی خوان زرین بیاراستند
خورشها بخوردند و می خواستند
بفرمود تا بسته را پیش اوی
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۴
بفرمود تا پیش او گرگسار
بیامد بداندیش و بد روزگار
سه جام می لعل فامش بداد
چو آهرمن از جام می گشت شاد
بدو گفت کای مرد بدبخت خوار
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۵
از آن کار پر درد شد گرگسار
کجا زنده شد مرده اسفندیار
سراپرده زد بر لب آب شاه
همه خیمهها گردش اندر سپاه
می و رود بر خوان و میخواره خواست
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۶
جهانجوی پیش جهانآفرین
بمالید چندی رخ اندر زمین
بر آن بیشه اندر سراپرده زد
نهادند خوانی چنان چون سزد
به دژخیم فرمود پس شهریار
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۷
از آن پس بفرمود تا گرگسار
بیامد بر نامور شهریار
بدادش سه جام دمادم نبید
می سرخ و جام از گل شنبلید
بدو گفت کای بد تن بدنهان
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۸
چو یک پاس بگذشت از تیره شب
به پیش اندر آمد خروش جلب
بخندید بر بارگی شاه نو
ز دم سپه رفت تا پیش رو
سپهدار چون پیش لشکر کشید
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۹
وز انجا بیامد به پردهسرای
ز بیگانه پردخت کردند جای
پشوتن بشد نزد اسفندیار
سخن رفت هرگونه از کارزار
بدو گفت جنگی چنین دژ به جنگ
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۰
چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
خریدار بازار او در گذشت
دو خواهرش رفتند ز ایوان به کوی
غریوان و بر کفتها بر سبوی
به نزدیک اسفندیار آمدند
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۱
شب آمد یکی آتشی برفروخت
که تفش همی آسمان را بسوخت
چو از دیدهگه دیدهبان بنگرید
به شب آتش و روز پردود دید
ز جایی که بد شادمان بازگشت
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۲
چو تاریکتر شد شب اسفندیار
بپوشید نو جامهٔ کارزار
سر بند صندوقها برگشاد
یکی تا بدان بستگان جست باد
کباب و می آورد و نوشیدنی
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۳
چو ماه از بر تخت سیمین نشست
سه پاس از شب تیره اندر گذشت
همی پاسبان برخروشید سخت
که گشتاسپ شاهست و پیروز بخت
چو ترکان شنیدند زان سان خروش
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۴
دبیر جهاندیده را پیش خواند
ازان چاره و چنگ چندی براند
بر تخت بنشست فرخ دبیر
قلم خواست و قرطاس و مشک و عبیر
نخستین که نوک قلم شد سیاه
[...]