گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۵

 

چو گشتاسپ نزدیک دریا رسید

پیاده شد و باژ خواهش بدید

یکی پیرسر بود هیشوی نام

جوانمرد و بیدار و با رای و کام

برو آفرین کرد گشتاسپ و گفت

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۶

 

همی بود گشتاسپ دل مستمند

خروشان و جوشان ز چرخ بلند

نیامد ز گیتیش جز زهر بهر

یکی روستا دید نزدیک شهر

درخت و گل و آبهای روان

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۷

 

چنان بود قیصر بدانگه برای

که چون دختر او رسیدی بجای

چو گشتی بلند اختر و جفت جوی

بدیدی که آمدش هنگام شوی

یکی گرد کردی به کاخ انجمن

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۸

 

چو بشنید قیصر بر آن برنهاد

که دخت گرامی به گشتاسپ داد

بدو گفت با او برو همچنین

نیابی ز من گنج و تاج و نگین

چو گشتاسپ آن دید خیره بماند

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۹

 

یکی رومئی بود میرین به نام

سرافراز و بارای و با گنج و کام

فرستاد نزدیک قیصر پیام

که من سرفرازم به گنج و به نام

به من ده دل‌آرام دخترت را

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۰

 

چو نزدیک شد بیشه و جای گرگ

بپیچید میرین و مرد سترگ

به گشتاسپ بنمود به انگشت راست

که آن اژدها را نشیمن کجاست

وزو بازگشتند هر دو به درد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۱

 

ز میرین یکی بود کهتر به سال

ز گردان رومی برآورده یال

گوی بر منش نام او اهرنا

ز تخم بزرگان رویین تنا

فرستاد نزدیک قیصر پیام

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۲

 

بشد اهرن و هرچ گشتاسپ خواست

بیاورد چون کارها گشت راست

ز دریا به زین اندر آورد پای

برفتند یارانش با او ز جای

چو هیشوی کوه سقیلا بدید

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۳

 

به قیصر خزر بود نزدیکتر

وزیشان بدش روز تاریکتر

به مرز خزر مهتر الیاس بود

که پور جهاندار مهراس بود

به الیاس قیصر یکی نامه کرد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۴

 

چو خورشید شد بر سر کوه زرد

نماند آن زمان روزگار نبرد

شب آمد یکی پردهٔ آبنوس

بپوشید بر چهرهٔ سندروس

چو خورشید ازان کوشش آگاه شد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۵

 

برین نیز بگذشت چندی سپهر

به دل در همی داشت و ننمود چهر

بگشتاسپ گفت آن زمان جنگجوی

که تا زنده‌ای زین جهان بهر جوی

براندیش با این سخن با خرد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۶

 

پر اندیشه بنشست لهراسپ دیر

بفرمود تا پیش او شد زریر

بدو گفت کاین جز برادرت نیست

بدین چاره بشتاب وایدر مه‌ایست

درنگ آوری کار گردد تباه

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۷

 

چو برخاست قیصر به گشتاسپ گفت

که پاسخ چرا ماندی در نهفت

بدو گفت گشتاسپ من پیش ازین

ببودم بر شاه ایران زمین

همه لشکر شاه و آن انجمن

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱ - به خواب دیدن فردوسی دقیقی را

 

چنان دید گوینده یک شب به خواب

که یک جام می داشتی چون گلاب

دقیقی ز جایی پدید آمدی

بران جام می داستانها زدی

به فردوسی آواز دادی که می

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲ - سخن دقیقی

 

چو گشتاسپ را داد لهراسپ تخت

فرود آمد از تخت و بربست رخت

به بلخ گزین شد بران نوبهار

که یزدان پرستان بدان روزگار

مران جای را داشتندی چنان

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳ - سخن دقیقی

 

چو یک چند سالان برآمد برین

درختی پدید آمد اندر زمین

در ایوان گشتاسپ بر سوی کاخ

درختی گشن بود بسیار شاخ

همه برگ وی پند و بارش خرد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۴ - سخن دقیقی

 

چو چندی برآمد برین روزگار

خجسته ببود اختر شهریار

به شاه کیان گفت زردشت پیر

که در دین ما این نباشد هژیر

که تو باژ بدهی به سالار چین

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۵ - سخن دقیقی

 

برین ایستادند ترکان چین

دو تن نیز کردند زیشان گزین

یکی نام او بیدرفش بزرگ

گوی پیر و جادو ستنبه سترگ

دگر جادوی نام او نام خواست

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۶ - سخن دقیقی

 

بپیچید و نامه بکردش نشان

بدادش بدان هر دو گردنکشان

بفرمودشان گفت بخرد بوید

به ایوان او با هم اندر شوید

چو او را ببینید بر تخت و گاه

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۷ - سخن دقیقی

 

همان چون بگفت این سخن شهریار

زریر سپهدار و اسفندیار

کشیدند شمشیر و گفتند اگر

کسی باشد اندر جهان سربسر

که نپسندد او را به دین‌آوری

[...]

فردوسی
 
 
۱
۳۷
۳۸
۳۹
۴۰
۴۱
۶۳۷۹
sunny dark_mode