گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰۳

 

پدید گشت یکی آهوی در این وادی

به چشم آتش افکند در همه نادی

همه سوار و پیاده طلب درافتادند

بجهد و جد نه چون تو که سست افتادی

چو یک دو حمله دویدند ناپدید شد او

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰۴

 

طواف کعبه دل کن اگر دلی داری

دلست کعبه معنی تو گل چه پنداری

طواف کعبه صورت حقت بدان فرمود

که تا به واسطه آن دلی به دست آری

هزار بار پیاده طواف کعبه کنی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰۵

 

ز صبحگاه فتادم به دست سرمستی

نهاده جام چو خورشید بر کف دستی

ز نوبهار رخش این جهان گلستانی

به پیش قامت زیباش آسمان پستی

فروگرفت مرا مست وار و می‌گفتم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰۶

 

فرست بادهٔ جان را به رسم دلداری

بدان نشان که مرا بی‌نشان همی‌داری

بدان نشان که به هر شب چو ماه می‌تابی

ز ابر دل قطرات حیات می‌باری

چه قطره‌هاست که از حرف عشق می‌بارد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰۷

 

میان تیرگی خواب و نور بیداری

چنان نمود مرا دوش در شب تاری

که خوب طلعتی از ساکنان حضرت قدس

که جمله محض خرد بود و نور هشیاری

تنش چو روی مقدس بری ز کسوت جسم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰۸

 

به دست هجر تو زارم تو نیز می‌دانی

طمع به وصل تو دارم، تو نیز می‌دانی

چو در دل آمد عشق تو و قرار گرفت

نماند صبر و قرارم، تو نیز می‌دانی

نهفته شد گل و بلبل پرید از چمنم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰۹

 

کالی تیشبی آپانسو، ای افندی چلبی

نیمشب بر بام مایی، تا کرمی طلبی

گه سیه‌پوش و عصا، که منم کالویروس

گه عمامه و نیزهٔ که غریبم عربی

هرچه هستی ای امیر، سخت مستی شیرگیر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۰

 

جان جان مایی، خوش‌تر از حلوایی

چرخ را پر کردی زینت و زیبایی

دایهٔ هستی‌ها، چشمهٔ مستی‌ها

سرده مستانی، و افت سرهایی

باغ و گنج خاکی، مشعلهٔ افلاکی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۱

 

تو چنین نبودی تو چنین چرایی

چه کنی خصومت چو از آن مایی

دل و جان غلامت چو رسد سلامت

تو دو صد چنین را صنما سزایی

تو قمرعذاری تو دل بهاری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۲

 

تو خدای خویی تو صفات هویی

تو یکی نباشی تو هزارتویی

به یکی عنایت به یکی کفایت

ز غم و جنایت همه را بشویی

همه یاوه گشته همه قبله هشته

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۳

 

نه ز عاقلانم که ز من بگیری

خردم تو بردی، چه ز من بگیری؟!

نخرم فلک را، بدو حسبه والله

من اگر حقیرم، نکنم حقیری

چو گشاده دستم، چو ز باده مستم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۴

 

عشق تو خواند مرا کز من چه می‌گذری

نیکو نگر که منم آن را که می‌نگری

من نزل و منزل تو من برده‌ام دل تو

که جان ز من ببری والله که جان نبری

این شمع و خانه منم این دام و دانه منم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۵

 

در لطف اگر بروی شاه همه چمنی

در قهر اگر بروی که را ز بن بکنی

دانی که بر گل تو بلبل چه ناله کند

املی الهوی اسقا یوم النوی بدنی

عقل از تو تازه بود جان از تو زنده بود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۶

 

دلا گر مرا تو ببینی ندانی

به جان آتشینم به رخ زعفرانی

دل از دل بکندم که تا دل تو باشی

ز جان هم بریدم که جان را تو جانی

ز خون بر رخ من بدیدی نشان‌ها

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۷

 

پذیرفت این دل ز عشقت خرابی

درآ در خرابی چو تو آفتابی

چه گویی دلم را که از من نترسی

ز دریا نترسد چنین مرغ آبی

منم دل سپرده برانداز پرده

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۸

 

نگارا، چرا قول دشمن شنیدی؟!

چرا بهر دشمن ز چاکر بریدی؟!

چه سوگند خوردی؟! چه دل سخت کردی

که گویی که هرگز مرا خود ندیدی

مها، بار دیگر نظر کن به چاکر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۹

 

نشانت کی جوید که تو بی‌نشانی

مکانت کی یابد که تو بی‌مکانی

چه صورت کنیمت که صورت نبندی

که کفست صورت به بحر معانی

از آن سوی پرده چه شهری شگرفست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۰

 

اگر چه لطیفی و زیبالقایی

به جان بقا رو ز جان هوایی

هوا گاه سردست و گه گرم و سوزان

وفا زو چه جویی ببین بی‌وفایی

بدن را قفس دان و جان مرغ پران

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۱

 

هم ایثار کردی هم ایثار گفتی

که از جور دوری و با لطف جفتی

چراغ خدایی به جایی که آیی

حیات جهانی به هر جا که افتی

تو قانون شادی به عالم نهادی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۲

 

الا میر خوبان هلا تا نرنجی

بهانه نگیری و از ما نرنجی

توی یار غارم امید تو دارم

که سر را نخارم نگارا نرنجی

تو جانان مایی تو خاصان مایی

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۶۵۴
۱۶۵۵
۱۶۵۶
۱۶۵۷
۱۶۵۸
۶۴۶۲