گنجور

 
مولانا

نشانت کی جوید که تو بی‌نشانی

مکانت کی یابد که تو بی‌مکانی

چه صورت کنیمت که صورت نبندی

که کفست صورت به بحر معانی

از آن سوی پرده چه شهری شگرفست

که عالم از آن جاست یک ارمغانی

به نو نو هلالی به نو نو خیالی

رسد تا نماند حقیقت نهانی

گدارو مباش و مزن هر دری را

که هر چیز را که بجویی تو آنی

دلا خیمه خود بر این آسمان زن

مگو که نتانم بلی می‌توانی

مددهای جانت همه ز آسمانست

از آن سو رسیدی همان سوی روانی

گمان‌های ناخوش برد بر تو دل‌ها

نداند که تو حاضر هر گمانی

به چه عذر آید چه روپوش دارد

که تو نانبشته غرض را بخوانی

خنک آن زمانی که ساقی تو باشی

بریزی تو بر ما قدح‌های جانی

ز سر گیرد این دل عروج منازل

ز سر گیرد این تن مزاج جوانی

خنک آن زمانی که هر پاره ما

به رقص اندرآید که ربی سقانی

گرانی نماند در آن جا و غیری

که گیرد سر مست از می گرانی

به گفت اندرآیند اجزای خامش

چنان که تو ناطق در آن خیره مانی

چه‌ها می‌کند مادر نفس کلی

که تا بی‌لسانی بیابد لسانی

ایا نفس کلی به هر دم کیاست

کیت می‌فرستد به رسم نهانی

مگو عقل کلی که آن عقل کل را

به هر دم کسی می‌کند مستعانی

که آن عقل کلی شود جهل کلی

گر آبی نیاید ز بحر عیانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۱۱۹ به خوانش هانیه سلیمی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

کسی را چو من دوستگان می چه باید؟

که دل شاد دارد بهر دوستگانی

نه جز عیب چیزیست کان تو نداری

نه جز غیب چیزیست کان تو ندانی

دقیقی

ز دو چیز گیرند مر مملکت را

یکی پرنیانی یکی زعفرانی

یکی زر نام ملک بر نبشته

دگر آهن آب دادهٔ یمانی

که را بویهٔ وصلت ملک خیزد

[...]

کسایی

از او بوی دزدیده کافور و عنبر

وز او گونه برده عقیق یمانی

بماند گل سرخ همواره تازه

اگر قطره ای زو به گل بر چکانی

عقیقی شرابی که در آبگینه

[...]

عنصری

شه مشرق و شاه زابلستانی

خداوند اقران و صاحبقرانی

بدولت یمینی بملت امینی

مر این هر دو را اصل یمن و امانی

تو محمود نامی و محمود کاری

[...]

فرخی سیستانی

یکی گوهری چون گل بوستانی

نه زر وبه دیدار چون زرکانی

به کوه اندرون مانده دیرگاهی

به سنگ اندرون زاده باستانی

گهی لعل چون باده ارغوانی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه