اگر چه لطیفی و زیبالقایی
به جان بقا رو ز جان هوایی
هوا گاه سردست و گه گرم و سوزان
وفا زو چه جویی ببین بیوفایی
بدن را قفس دان و جان مرغ پران
قفس حاضر آمد تو جانا کجایی
در آفاق گردون زمانی پریدی
گذشتی بدان شه که او را سزایی
جهان چون تو مرغی ندید و نبیند
که هم فوق بامی و هم در سرایی
گهی پا زنی بر سر تاجداران
گهی درروی در پلاس گدایی
گهی آفتابی بتابی جهان را
گهی همچو برقی زمانی نپایی
تو کان نباتی و دلها چو طوطی
تو صحرای سبزی و جانها چرایی
از اینها گذشتم مبر سایه از ما
که در باغ دولت گل و سرو مایی
اگر بر دل ما دو صد قفل باشد
کلیدی فرستی و در را گشایی
درآ در دل ما که روشن چراغی
درآ در دو دیده که خوش توتیایی
اگر لشکر غم سیاهی درآرد
تو خورشید رزمی و صاحب لوایی
شدم در گلستان و با گل بگفتم
جهاز از کی داری که لعلین قبایی
مرا گفت بو کن به بو خود شناسی
چو مجنون عشقی و صاحب صفایی
چو مجنون بیامد به وادی لیلی
که یابد نسیمش ز باد صبایی
بگفتند لیلی شما را بقا باد
ببین بر تبارش لباس عزایی
پس آن تلخکامه بدرید جامه
بغلطید در خون ز بیدست و پایی
همیکوفت سر را به هر سنگ و هر در
بسی کرد نوحه بسی دست خایی
همیکوفت بر سر که تاجت کجا شد
همیکوفت بر دل که صید بلایی
درازست قصه تو خود این بدانی
تپشهای ماهی ز بیاستقایی
چو با خویش آمد بپرسید مجنون
که گورش نشان ده که بادش فضایی
بگفتند شب بود و تاریک و گم شد
بس افتد از اینها ز س القضایی
ندا کرد مجنون قلاوز دارم
مرا بوی لیلی کند ره نمایی
چو یعقوب وقتم یقین بوی یوسف
ز صدساله راهم رساند دوایی
مشام محمد به ما داد صله
کشیم از یمن خوش نسیم خدایی
ز هر گور کف کف همیبرد خاکی
به بینی و میجست از آن مشک سایی
مثال مریدی که او شیخ جوید
کشد از دهانها دم اولیایی
بجو بوی حق از دهان قلندر
به جد چون بجویی یقین محرم آیی
ز جرعهست آن بو نه از خاک تیره
که در خاک افتاد جرعه ولایی
به مجنون تو بازآ و این را رها کن
که شد خیره چشمم ز شمس ضیایی
ضعیفست در قرص خورشید چشمم
ولی مه دهد بر شعاعش گوایی
کجا عشق ذوالنون کجا عشق مجنون
ولی این نشانست از کبریایی
چو موسی که نگرفت پستان دایه
که با شیر مادر بدش آشنایی
ز صد گور بو کرد مجنون و بگذشت
که در بوشناسی بدش اوستایی
چراغیست تمییز در سینه روشن
رهاند تو را از فریب و دغایی
بیاورد بویش سوی گور لیلی
بزد نعره و اوفتاد آن فنایی
همان بو شکفتش همان بو بکشتش
به یک نفخه حشری به یک نفخه لایی
به لیلی رسید او به مولی رسد جان
زمین شد زمینی سما شد سمایی
شما را هوای خدای است لیکن
خدا کی گذارد شما را شمایی
گروهی ز پشه که جویند صرصر
بود جذب صرصر که کرد اقتضایی
که صرصر به پشه دل شیر بخشد
رهاند ز خویشش به حسن الجزایی
بیان کردمی رونق لاله زارش
ولی برنتابد دل لالکایی
چمن خود بگوید تو را بیزبانی
صلا در چمن رو که اصل صلایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بررسی وضعیت انسان و روح او میپردازد. او از ناپایداری هوا و وفا سخن میگوید و بدن را به عنوان قفس و جان را به عنوان پرندهای آزاد توصیف میکند. شاعر به پرواز انسان در آفاق و ناپایداری زندگی اشاره دارد و بیان میکند که انسان میتواند در مقامهای مختلف قرار گیرد، از تاجداران تا گدایان. او به عشق و دیوانگی مجنون اشاره کرده و رویدادهای او را که به دنبال لیلی میگردد، توصیف میکند. در نهایت، شاعر به ما توصیه میکند که به جستجوی حقیقت برویم و به عشق الهی و شناخت خدا توجه کنیم، زیرا این مهمترین هدف زندگی انسان است.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تو زیبا و لطیفی، جانم در پی بقاست و از دنیای مادی رهایی میطلبد.
هوش مصنوعی: هوا گاهی سرد و گاهی گرم و سوزان است، پس امید به وفا از آن نداشته باش؛ بیوفایی را ببین.
هوش مصنوعی: بدن را مانند قفسی تصور کن و جان را مانند پرندهای که در آن قفس قرار دارد. حالا ای محبوب، تو که در این قفس هستی، کجایی؟
هوش مصنوعی: در آسمانها زمانی را تجربه کردی و به شهری وارد شدی که او شایستگی خاصی دارد.
هوش مصنوعی: این جهان مانند تو هیچ پرندهای را نمیبیند و نخواهد دید، زیرا هم بر فراز بامی قرار داری و هم در درون یک خانه.
هوش مصنوعی: گاهی بر افراشتهترین افراد سلطنت پا میگذاری و گاهی در کنار گدایان و در پلاس آنها نشستهای.
هوش مصنوعی: گاهی جهانی را روشن میکنی مانند آفتاب، و گاهی هم مثل برق در مدتی کوتاه ناپدید میشوی.
هوش مصنوعی: تو همچون گیاهی هستی که دلها به شوق تو همچون طوطی به رنگ و زیباییات مینگرند. تو سرزمین سبزی هستی و جانها در جستجوی تو هستند.
هوش مصنوعی: من از مشکلات و سختیها عبور کردهام، پس از ما دور نشو، چون ما در باغ خوشبختی، مانند گل و سرو درخشان و زیبا هستیم.
هوش مصنوعی: اگر بر قلب ما هزاران قفل وجود داشته باشد، تو کلیدی خواهی بود که آن قفلها را باز کرده و در را برای ما خواهد گشود.
هوش مصنوعی: به دل ما بیا که در آن چراغی روشن است و به چشمان ما بیا که چون توتیای خوش رنگی برای ماست.
هوش مصنوعی: اگر غم و اندوه به جانت حمله کند، تو همچون خورشید با قدرت و شجاعت در مقابل آن بایست.
هوش مصنوعی: در گلستان بودم و با گل صحبت کردم، پرسیدم که از کجا آن لباسهای زیبا و درخشان را داری.
هوش مصنوعی: به من گفتند که بویی را استشمام کن تا خود را بشناسی، مثل مجنون عاشقی که در عشقش پاک و بیآلایش است.
هوش مصنوعی: وقتی مجنون به سرزمین لیلی رسید، به دنبال این بود که نسیم صبحگاهی را که بوی لیلی را میدهد، احساس کند.
هوش مصنوعی: گفتند که ای لیلی، عمر طولانی داشته باش و ببین که بر خاندانش لباس عزاداری پوشیدهاند.
هوش مصنوعی: پس آن شخصیت بدشانس، لباسش را در خون چاک کرد و از شدت درد و نداشتن کنترل، به زمین افتاد.
هوش مصنوعی: او به شدت با سرش به هر سنگ و درب میکوبد و برای مصیبتهایش بسیار نوحهسرایی کرده است.
هوش مصنوعی: بر سر میزند که کجاست تاج سلطنتت و بر دل میزند که به دام بلا گرفتار شدهای.
هوش مصنوعی: داستان تو طولانی است و خودت از آن باخبری؛ تپشهای قلب ماهی نشانهای از ناتوانیاش است.
هوش مصنوعی: مجنون از خودش پرسید که نشان گور لیلی را به من بده، تا بتوانم بگویم که او در کجا به آرامش رسیده است.
هوش مصنوعی: گفتند شب بود و تاریک، و در این اوضاع، بسیار از این مسائل به مشکلات و پیچیدگیها دامن میزند.
هوش مصنوعی: مجنون صدا زد و گفت: بوی لیلی را حس میکنم، آیا میتوانی راهی به من نشان دهی؟
هوش مصنوعی: همانطور که یعقوب به یقین نسبت به بوی یوسف رسید، من نیز در این لحظه، به راه حل و درمانی برای مشکل خود دست یافتهام.
هوش مصنوعی: بوی خوشی که از یمن به مشام محمد رسید، به ما این انگیزه را میدهد که با این نعمت الهی، به سمت او کشیده شویم.
هوش مصنوعی: از هر قبر، خاکی به دشت میبرد و بویی از مشک را در جستوجو دارد.
هوش مصنوعی: شخصی که در جستجوی راهنمایی و رهبری است، همچون مریدی که به دنبال شیخی میگردد، از کلام و بیانات ولیان الهی بهره میبرد.
هوش مصنوعی: وقتی از سخنان عارفان و مردان حق بشنوی و حقیقت را جستجو کنی، به آرامی به درک و یقین نسبت به حقایق نائل میشوی.
هوش مصنوعی: بوی خوش و لطیف از جرعهای هست، نه از خاک سیاهی که در آن افتاده است. و این جرعه بوی محبت و ولایت را دارد.
هوش مصنوعی: به مجنون برگرد و از این دنیا کنار بکش؛ زیرا چشمانم از نور شمس به شدت خیره شده است.
هوش مصنوعی: چشمانم در برابر نور شدید خورشید ضعیف است، اما ماه میتواند در پرتو آن گواهی دهد.
هوش مصنوعی: عشق ذوالنون و عشق مجنون هر دو نوعی از محبت هستند، اما این نکته مهم است که نشاندهنده عظمت و بزرگی خداوند است.
هوش مصنوعی: مانند موسی، که به دلیل آشنایی با شیر مادر، از پستان دایه نگرفت.
هوش مصنوعی: مجنون از کنار صد قبر عبور کرد و بوی آنها را استشمام کرد، چون در شناخت بوی، او در این زمینه آگاهی داشت و قابلیت تشخیص را به خوبی میدانست.
هوش مصنوعی: فردی در درونش نوری دارد که به او کمک میکند تا از فریبها و نیرنگها دور بماند. این نور او را راهنمایی میکند و به او میآموزد که چگونه در زندگیاش حقیقت را تشخیص دهد.
هوش مصنوعی: به سمت قبر لیلی بوی خوشش را آورد و با صدای بلندی فریاد زد و بر زمین افتاد که نشانهای از عشق و از خودگذشتگیاش بود.
هوش مصنوعی: همان بویی که باعث شکوفایی و زندگیاش شد، همان بو باعث مرگش نیز گردید. به مانند یک نفس که حشرهای را زنده میکند و با نفس دیگر، آن را میکشد.
هوش مصنوعی: او به لیلی رسید و جانش به مولای خود پیوست. زمین، حالا به حالت دنیوی خود درآمده و آسمان به حالتی آسمانی تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: شما به یاد خدا و در جستجوی او هستید، اما آیا خدا اجازه میدهد که به هویت خودتان بچسبید و به عنوان یک فرد جداگانه باقی بمانید؟
هوش مصنوعی: گروهی از پشهها به دنبال طوفانی میگردند که به خاطر ویژگیهای خاص آن، جذبش شدهاند.
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به این است که نیرویی مانند طوفان میتواند حتی یک موجود کوچک و ضعیف مثل پشه را به جایی برساند که شجاعت و دلیر بودنش را نشان دهد. این نشاندهندهی این است که گاه شرایط و موقعیتهای خاص میتوانند قابلیتها و ویژگیهای نهفته را آشکار کنند و فرد را از درون خود رها سازند.
هوش مصنوعی: به زیبایی گلهای لاله اشاره کردم، اما دل رنگین لالی که در آنجا وجود دارد، تاب تحمل زیباییاش را ندارد.
هوش مصنوعی: چمن بدون نیاز به کلام، تو را دعوت میکند. به باغ برو، زیرا طبیعت خود به خود دعوت کننده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل من همی داد گفتی گوایی
که باشد مرا روزی ازتو جدایی
بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم
بر آن دل دهد هر زمانی گوایی
من این روز را داشتم چشم وزین غم
[...]
نوای تو ای خوب ترک نوآیین
درآورد در کار من بینوایی
رهی گوی خوش، ورنه بر راهوی زن
که هرگز مبادم ز عقشت رهایی
ز وصفت رسیدهست شاعر به شعری
[...]
دلا تا تو اندر هوان و هوائی
نه جفت زمینی نه جفت هوائی
بلا از تو بیند همیشه تن من
بلائی تو یا بر بلا مبتلائی
چرا مهر دستان زنی برگزیدی
[...]
نوا گوی بلبل که بس خوش نوایی
مبادا تو را زین نوا بینوایی
نواهای مرغان دو سه نوع باشد
تو هر دم زنی با نوایی نوایی
گر از عشق گویا شدستی تو چون من
[...]
نماند است در چشم من روشنائی
که افتاد با پیریم آشنائی
ز پیری چرا گشت تاریک چشمم
اگر آشنائی بود روشنائی
بهار جوانی فرو ریزد از هم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.