گنجور

 
مولانا

ز صبحگاه فتادم به دست سرمستی

نهاده جام چو خورشید بر کف دستی

ز نوبهار رخش این جهان گلستانی

به پیش قامت زیباش آسمان پستی

فروگرفت مرا مست وار و می‌گفتم

بجستمی من از او گر بهانه‌ای هستی

بگفت حیله مکن هین گمان مبر که اگر

تن تو حیله شدی سر به سر ز ما رستی

بریخت بر من از آن می که چرخ پست شدی

اگر ز جرعه آن می دمی بخوردستی

بتاب مفخر ایام شمس تبریزی

ایا فکنده در این بحر نور شستستی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابوالفرج رونی

بیامدی صنما بر دو پای بنشستی

دلم ز دست برون کردی و بِدَر جستی

نه مست بودی و پنداشتم که چون مستان

همی به حیله‌ شناسی بلندی از پستی

سه روز شد پس از آن تا ز درد فرقت تو

[...]

خاقانی

ز من گسستی و با دیگران بپیوستی

مرا درست شد اکنون که عهد بشکستی

به یاد مصطبه برخاستی معربدوار

بر آتشم بنشاندی و دور بنشستی

مرا به نیم کرشمه بکشتی ای کافر

[...]

مولانا

رهید جان دوم از خودی و از هستی

شده‌ست صید شهنشاه خویش در مستی

زهی وجود که جان یافت در عدم ناگاه

زهی بلند که جان گشت در چنین پستی

درست گشت مرا آنچ من ندانستم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

به قول دشمن پیمان دوست بشکستی

ببین که از که بریدی و با که پیوستی

ابن یمین

حلال داشت عراقی نبید و شربش را

ولیک کفت حرامست باده و مستی

خلاف کرد حجازی و گفت هر دو یکیست

حلال دادن می ازین اختلاف تا هستی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه