ز صبحگاه فتادم به دست سرمستی
نهاده جام چو خورشید بر کف دستی
ز نوبهار رخش این جهان گلستانی
به پیش قامت زیباش آسمان پستی
فروگرفت مرا مست وار و میگفتم
بجستمی من از او گر بهانهای هستی
بگفت حیله مکن هین گمان مبر که اگر
تن تو حیله شدی سر به سر ز ما رستی
بریخت بر من از آن می که چرخ پست شدی
اگر ز جرعه آن می دمی بخوردستی
بتاب مفخر ایام شمس تبریزی
ایا فکنده در این بحر نور شستستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از مولاناست که در آن به حالاتی از سرمستی و شادی ناشی از میگساری پرداخته شده است. شاعر در اوصاف زیبایی و جذابیت معشوق خود سخن میگوید و آن را به آسمان و گلزار تشبیه میکند. او احساس میکند که در اثر نوشیدن شراب، مانند پروانهای در دنیای عشق غرق شده است و در عین حال به هشدارهایی از جانب معشوق درباره فریب و تظاهر اشاره میکند. در پایان، به شمس تبریزی، یار روحانی خود، اشاره میکند و او را به عنوان منبع نور و روشنایی میستاید.
هوش مصنوعی: از صبح زود در حالت خوشی به سر میبرم و جامی را در دست دارم، درست مثل اینکه خورشید را در دست گرفتهام.
هوش مصنوعی: بهار تازه زیباییهای این دنیا را مانند گلستانی نمایان کرده است و در برابر قامت زیبا و بلندش، آسمان به نظر کوتاه میآید.
هوش مصنوعی: من را به حالتی سرمست درآورد و در حالی که میگفتم اگر بهانهای هستی، از او دور میشوم.
هوش مصنوعی: حتی اگر به outward به ظاهر فریبنده باشی، نگذار دلت به خیالی خام آرام گیرد. تو از ما جدا نمیتوانی شد، چرا که با وجود تمام ترفندها، در حقیقت به ما وابستهای.
هوش مصنوعی: از آن نوشیدنی که آسمان پایین آمد، بر من ریخت. اگر تو هم از آن جرعه می نوشیدی، به بهشت میرفتی.
هوش مصنوعی: ای خورشیدِ روشن و افتخار روزگار، آیا نور خود را در این دریا پراکنده کردهای؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیامدی صنما بر دو پای بنشستی
دلم ز دست برون کردی و بِدَر جستی
نه مست بودی و پنداشتم که چون مستان
همی به حیله شناسی بلندی از پستی
سه روز شد پس از آن تا ز درد فرقت تو
[...]
ز من گسستی و با دیگران بپیوستی
مرا درست شد اکنون که عهد بشکستی
به یاد مصطبه برخاستی معربدوار
بر آتشم بنشاندی و دور بنشستی
مرا به نیم کرشمه بکشتی ای کافر
[...]
رهید جان دوم از خودی و از هستی
شدهست صید شهنشاه خویش در مستی
زهی وجود که جان یافت در عدم ناگاه
زهی بلند که جان گشت در چنین پستی
درست گشت مرا آنچ من ندانستم
[...]
به قول دشمن پیمان دوست بشکستی
ببین که از که بریدی و با که پیوستی
حلال داشت عراقی نبید و شربش را
ولیک کفت حرامست باده و مستی
خلاف کرد حجازی و گفت هر دو یکیست
حلال دادن می ازین اختلاف تا هستی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.