گنجور

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هفتم » بخش ۴۲ - قصاید متنبی و دقیقی

 

ز دو چیز گیرند مر مملکت را

یکی پرنیانی‌ یکی زعفرانی‌

یکی زرّ نام ملک بر نبشته‌

دگر آهن آب داده یمانی‌

کرا بویه وصلت ملک‌ خیزد

[...]

ابوالفضل بیهقی
 

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هشتم » بخش ۹ - هدیهٔ سوری معتز

 

امیرا، بسویِ خراسان نگر

که سوری همی بند و ساز آورد

اگر دستِ شومش بماند دراز

به پیش تو کاری دراز آورد

هر آن کار کانرا بسوری دهی‌

[...]

ابوالفضل بیهقی
 

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هشتم » بخش ۲۸ - آمدن ترکمانان سلجوقی به نسا

 

کافر نعمت بسان کافر دین است‌

جهد کن و سعی کن بکشتن کافر

ابوالفضل بیهقی
 

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد نهم » بخش ۲۴ - آزردن بونصر از امیر

 

مخالفانِ تو موران بدند و مار شدند

بر آر زود ز مورانِ مار گشته دمار

مده زمانشان‌ زین بیش و روزگار مبر

که اژدها شود، ار روزگار یابد مار

ابوالفضل بیهقی
 

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد نهم » بخش ۲۵ - گذشته شدن بونصر

 

ای آنکه غمگنّی‌ و سزاواری‌

و اندر نهان سرشک‌ همی باری‌

از بهر آن کجا نبرم نامش‌

ترسم ز بخت انده دشواری‌

رفت آنکه رفت و آمد آنک آمد

[...]

ابوالفضل بیهقی
 

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد نهم » بخش ۳۸ - قصیدهٔ چهارم اسکافی

 

شاه چو بر کند دل ز بزم و گلستان‌

آسان آرد بچنگ مملکت آسان‌

وحشی چیزی است ملک و این زان دانم‌

کو نشود هیچگونه بسته بانسان‌

بندش‌ عدل است و چون بعدل ببندیش‌

[...]

ابوالفضل بیهقی
 

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد دهم » بخش ۴ - تسلط اشرار

 

چنین بماند شمشیر خسروان آثار

چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار

بتیغ شاه نگر نامه گذشته‌ مخوان‌

که راست گوی‌تر از نامه تیغ او بسیار

ابوالفضل بیهقی
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱

 

ای قبهٔ گردندهٔ بی‌روزن خضرا

با قامت فرتوتی و با قوت برنا

فرزند توایم ای فلک، ای مادر بدمهر

ای مادر ما چونکه همی کین کشی از ما؟

فرزند تو این تیره تن خامش خاکی است

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲

 

به چشم نهان بین نهان جهان را

که چشم عیان‌بین نبیند نهان را

نهان در جهان چیست؟ آزاده مردم

ببینی نهان را، نبینی عیان را

جهان را به آهن نشایدش بستن

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳

 

آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا

گوئی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا

در حال خویشتن چو همی ژرف بنگرم

صفرا همی برآید از انده به سر مرا

گویم: چرا نشانهٔ تیر زمانه کرد

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴

 

سلام کن ز من ای باد مر خراسان را

مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را

خبر بیاور ازیشان به من چو داده بُوی

ز حال من به حقیقت خبر مر ایشان را

بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵

 

نیز نگیرد جهان شکار مرا

نیست دگر با غمانْش کار مرا

دیدمش و دید مر مرا و بسی

خوردم خرماش و خست خار مرا

چون خورم اندوه او چو می‌بخورد

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶

 

نکوهش مکن چرخ نیلوفری را

برون کن ز سر باد و خیره‌سری را

بری دان از افعال چرخ برین را

نشاید ز دانا نکوهش بری را

همی تا کند پیشه، عادت همی کن

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷

 

ای روی داده صحبت دنیا را

شادان و برفراشته آوا را

قدت چو سرو و رویت چون دیبا

وآراسته به دیبا دنیا را

شادی بدین بهار چو می‌بینی

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸

 

نیکوی تو چیست و خوش چه، ای برنا؟

دیباست تو را نکو و خوش حلوا

بنگر که مر این دو را چه می‌داند

آن است نکو و خوش سوی دانا

حلوا نخورد چو جو بیابد خر

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹

 

حکیمان را چه می‌گویند چرخ پیر و دوران‌ها

به سیر اندر ز حکمت بر زبان مهر و آبان‌ها

خزان گوید به سرماها همین دستان دی و بهمن

که گویدشان همی بی‌شک به گرماها حزیران‌ها

به قول چرخ گردان بر زبان باد نوروزی

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰

 

ای گشته جهان و دیده دامش را

صد بار خریده مر دلامش را

بر لفظ زمانه هر شبانروزی

بسیار شنوده‌ای کلامش را

گفته‌است تو را که «بی مقامم من»

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱

 

پادشا بر کام‌های دل که باشد؟ پارسا

پارسا شو تا شوی بر هر مرادی پادشا

پارسا شو تا بباشی پادشا بر آرزو

کآرزو هرگز نباشد پادشا بر پارسا

پادشا گشت آرزو بر تو ز بی‌باکی تو

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲

 

خواهی که نیاری به سوی خویش زیان را

از گفتن ناخوب نگه‌دار زبان را

گفتار زبان است ولیکن نه مرا نیز

تا سود به یک سو نهی از بهر زیان را

گفتار به عقل است، که را عقل ندادند؟

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳

 

خداوندی که در وحدت قدیم است از همه اشیا

نه اندر وحدتش کثرت، نه مُحدَث زین همه تنها

چه گوئی از چه او عالم پدید آورد از لولو

که نه مادت بد و صورت، نه بالا بود و نه پهنا

همی گوئی که بر معلول خود علت بود سابق

[...]

ناصرخسرو
 
 
۱
۱۶۰
۱۶۱
۱۶۲
۱۶۳
۱۶۴
۶۵۳۱