گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۷

 

لحظه‌ای قصه کنان قصه تبریز کنید

لحظه‌ای قصه آن غمزه خون ریز کنید

در فراق لب چون شکر او تلخ شدیم

زان شکرهای خدایانه شکرریز کنید

هندوی شب سر زلفین ببرد ز طمع

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۸

 

عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند

همه از نرگس مخمور تو خمار شدند

دست و پاشان تو شکستی چو نه پا ماند و نه دست

پر گشادند و همه جعفر طیار شدند

اهل دینار کجا امت دیدار کجا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۹

 

طرفه گرمابه بانی کو ز خلوت برآید

نقش گرمابه یک یک در سجود اندرآید

نقش‌های فسرده بی‌خبروار مرده

ز انعکاسات چشمش چشمشان عبهر آید

گوش‌هاشان ز گوشش اهل افسانه گردد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۰

 

باز شیری با شکر آمیختند

عاشقان با همدگر آمیختند

روز و شب را از میان برداشتند

آفتابی با قمر آمیختند

رنگ معشوقان و رنگ عاشقان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۱

 

آن شکرپاسخ نباتم می‌دهد

و آنک کشتستم حیاتم می‌دهد

آن که در دریای خونم غرقه کرد

یونس وقتم نجاتم می‌دهد

در صفات او صفاتم نیست شد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۲

 

خنب‌های لایزالی جوش باد

باده نوشان ازل را نوش باد

تیزچشمان صفا را تا ابد

حلقه‌های عشق تو در گوش باد

دوش گفتم ساقیش را هوش دار

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۳

 

موشکی صندوق را سوراخ کرد

خواب گربه موش را گستاخ کرد

اندر آتش افکنیم آن موش را

همچنان کان مردک طباخ کرد

گربه را و موش را آتش زنیم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۴

 

بار دیگر یار ما هنباز کرد

اندک اندک خوی از ما بازکرد

مکرهای دشمنان در گوش کرد

چشم خود بر یار دیگر باز کرد

هر دم از جورش دل آرد نو خبر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۵

 

شهر پر شد لولیان عقل دزد

هم بدزدد هم بخواهد دستمزد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۵

 

هر که بتواند نگه دارد خرد

من نتانستم مرا باری ببرد

گرد من می‌گشت یک لولی پریر

همچنینم برد کلی کرد و مرد

کرد لولی دست خود در خون من

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۶

 

خلق می‌جنبند مانا روز شد

روز را جان بخش جانا روز شد

چند شب گشتیم ما و چند روز

در غم و شادی تو تا روز شد

در جهان بس شهرها کان جا شبست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۷

 

چون مرا جمعی خریدار آمدند

کهنه دوزان جمله در کار آمدند

از ستیزه ریش را صابون زدند

وز حسد ناشسته رخسار آمدند

همچو نغزان روز شیوه می‌کنند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۸

 

ساقیان سرمست در کار آمدند

مستیان در کوی خمار آمدند

حلقه حلقه عاشقان و بی‌دلان

بر امید بوی دلدار آمدند

بلبلان مست و مستان الست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۹

 

اندک اندک جمع مستان می‌رسند

اندک اندک می پرستان می‌رسند

دلنوازان نازنازان در ره اند

گلعذاران از گلستان می‌رسند

اندک اندک زین جهان هست و نیست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۰

 

هر چه آن خسرو کند شیرین کند

چون درخت تین که جمله تین کند

هر کجا خطبه بخواند بر دو ضد

همچو شیر و شهدشان کابین کند

با دم او می‌رود عین الحیات

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۱

 

خنده از لطفت حکایت می‌کند

ناله از قهرت شکایت می‌کند

این دو پیغام مخالف در جهان

از یکی دلبر روایت می‌کند

غافلی را لطف بفریبد چنان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۲

 

عشق اکنون مهربانی می‌کند

جان جان امروز جانی می‌کند

در شعاع آفتاب معرفت

ذره ذره غیب دانی می‌کند

کیمیای کیمیاسازست عشق

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۳

 

عمر بر اومید فردا می‌رود

غافلانه سوی غوغا می‌رود

روزگار خویش را امروز دان

بنگرش تا در چه سودا می‌رود

گه به کیسه گه به کاسه عمر رفت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۴

 

عاشقان پیدا و دلبر ناپدید

در همه عالم چنین عشقی که دید

نارسیده یک لبی بر نقش جان

صد هزاران جان‌ها تا لب رسید

قاب قوسین از علی تیری فکند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۵

 

برنشین ای عزم و منشین ای امید

کز رسولانش پیاپی شد نوید

دود و بویی می‌رسد از عرش غیب

ای نهانان سوی بوی آن پرید

هر چه غفلت کور و پنهان می‌کند

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۵۴۰
۱۵۴۱
۱۵۴۲
۱۵۴۳
۱۵۴۴
۶۴۶۲