گنجور

 
مولانا

ساقیان سرمست در کار آمدند

مستیان در کوی خمار آمدند

حلقه حلقه عاشقان و بی‌دلان

بر امید بوی دلدار آمدند

بلبلان مست و مستان الست

بر امید گل به گلزار آمدند

هین که مخموران در این دم جوق جوق

بر در ساقی به زنهار آمدند

یک ندا آمد عجب از کوی دل

بی دل و بی‌پا به یک بار آمدند

از خوشی بوی او در کوی او

بیخود و بی‌کفش و دستار آمدند

بی محابا ده تو ای ساقی مدام

هین که جان‌ها مست اسرار آمدند

عارفان از خویش بی‌خویش آمدند

زاهدان در کار هشیار آمدند

ساقیا تو جمله را یک رنگ کن

باده ده گر یار و اغیار آمدند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۸۱۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

جملهٔ مردان که دین دار آمدند

از هوای نفس بیزار آمدند

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

چون مرا جمعی خریدار آمدند

کهنه دوزان جمله در کار آمدند

از ستیزه ریش را صابون زدند

وز حسد ناشسته رخسار آمدند

همچو نغزان روز شیوه می‌کنند

[...]

نشاط اصفهانی

جمله با هم سوی بازار آمدند

جنس قوتی را خریدار امدند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه