گنجور

 
مولانا

چون مرا جمعی خریدار آمدند

کهنه دوزان جمله در کار آمدند

از ستیزه ریش را صابون زدند

وز حسد ناشسته رخسار آمدند

همچو نغزان روز شیوه می‌کنند

همچو چغزان شب به تکرار آمدند

شکر کز آواز من این خفتگان

خواب را هشتند و بیدار آمدند

کاش بیداری برای حق بدی

اینک بهر سیم و زر زار آمدند

چون شود بیمار از ایشان سرخ رو

چون به زردی همچو دینار آمدند

خلق را پس چون رهانند از حسد

کز حسد این قوم بیمار آمدند

در دل خلقند چون دیده منیر

آن شهان کز بهر دیدار آمدند

همچو هفت استاره یک نور آمدند

همچو پنج انگشت یک کار آمدند

تا نگردی ریش گاو مردمی

سر به سر خود ریش و دستار آمدند

اهل دل خورشید و اهل گل غبار

اهل دل گل اهل گل خار آمدند

غم مخور ای میر عالم زین گروه

کاهل دل دل بخش و دلدار آمدند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۸۱۷ به خوانش هانیه سلیمی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۸۱۷ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

جملهٔ مردان که دین دار آمدند

از هوای نفس بیزار آمدند

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

ساقیان سرمست در کار آمدند

مستیان در کوی خمار آمدند

حلقه حلقه عاشقان و بی‌دلان

بر امید بوی دلدار آمدند

بلبلان مست و مستان الست

[...]

نشاط اصفهانی

جمله با هم سوی بازار آمدند

جنس قوتی را خریدار امدند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه