مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵
بگو ای یار همراز این چه شیوهست
دگرگون گشتهای باز این چه شیوهست
عجب ترک خوش رنگ این چه رنگست
عجب ای چشم غماز این چه شیوهست
دگربار این چه دامست و چه دانهست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶
شنیدم مر مرا لطفت دعا گفت
برای بنده خود لطفها گفت
چه گویم من مکافات تو ای جان
که نیکی تو را جانا خدا گفت
ولیکن جان این کمتر دعاگو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۷
قرار زندگانی آن نگارست
کز او آن بیقراری برقرارست
مرا سودای تو دامن گرفتهست
که این سودا نه آن سودای پارست
منم سوزان در آتشهای نو نو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۸
صدایی کز کمان آید نذیریست
که اغلب با صدایش زخم تیریست
مؤثر را نگر در آب آثار
کاثر جستن عصای هر ضریریست
پس لا تبصرونت تبصرونیست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹
مبر رنج ای برادر خواجه سختست
به وقت داد و بخشش شوربختست
اگرچه باغ را نیمی گرفتهست
ولیکن سخت بیمیوه درختست
گشاده ابروست و بسته کیسه
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۰
ز بعد وقت نومیدی امیدیست
به زیر کوری اندر سینه دیدیست
نبینی نور چون دانی تو کوری
سیه نادیده کی داند سپیدیست
قرین صد هزاران نقش و معنی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱
طبیب درد بیدرمان کدامست
رفیق راه بیپایان کدامست
اگر عقلست پس دیوانگی چیست
وگر جانست پس جانان کدامست
چراغ عالم افروز مخلد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۲
چو با ما یار ما امروز جفتست
بگویم آنچ هرگز کس نگفتهست
همه مستند این جا محرمانند
میندیش از کسی غماز خفتهست
خزان خفت و بهاران گشت بیدار
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳
زهی می کاندر آن دستست هیهات
که عقل کل بدو مستست هیهات
بر آن بالا برد دل را که آن جا
سر نیزه زحل پستست هیهات
هر آن کو گشت بیخویش اندر این بزم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴
ز میخانه دگربار این چه بویست
دگربار این چه شور و گفت و گویست
جهان بگرفت ارواح مجرد
زمین و آسمان پرهای و هویست
بیا ای عشق این می از چه خمست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۵
در این خانه کژی ای دل گهی راست
برون رو هی که خانه خانه ماست
چو بادی تو گهی گرم و گهی سرد
رو آن جا که نه گرما و نه سرماست
تو خواهی که مرا مستور داری
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶
تو را در دلبری دستی تمامست
مرا در بیدلی درد و سقامست
بجز با روی خوبت عشقبازی
حرامست و حرامست و حرامست
همه فانی و خوان وحدت تو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷
چو آن کان کرم ما را شکارست
به هر دم هدیه ما را ده هزارست
که ما را نردبان زرین و سیمین
نهد چون قصد ما بر بام یارست
بلادریست در عالم نهانی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸
نگار خوب شکربار چونست
چراغ دیده و دیدار چونست
عجب آن غمزه غماز چونست
عجب آن طره طرار چونست
عجب آن شهره بازار خوبی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹
در این جو دل چو دولاب خرابست
که هر سویی که گردد پیشش آبست
وگر تو پشت سوی آب داری
به پیش روت آب اندر شتابست
چگونه جان برد سایه ز خورشید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰
ایا ساقی توی قاضی حاجات
شرابی ده که آرد در مراعات
چنان گشتم ز مستی و خرابی
که نشناسم اشارات از عبارات
پدر بر خم خمرم وقف کردست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱
اگر حوا بدانستی ز رنگت
سترون ساختی خود را ز ننگت
سیاهی جانت ار محسوس گشتی
همه عالم شدی زنگی ز زنگت
تو آن ماری که سنگ از تو دریغ است
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲
دو چشم آهوانش شیرگیرست
کز او بر من روان باران تیرست
کمان ابروان و تیر مژگان
گواهانند کو بر جان امیرست
چو زلف درهمش درهم از آنم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳
چنان کاین دل از آن دلدار مستست
ز خوف صاف ما آن یار مستست
خمارش نشکنم الا به خونم
از این شادی دل غمخوار مستست
شفق وارم به هر صبحی به خون در
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۴
تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست
آن جا که وصال دوستانست
والله که میان خانه صحراست
وان جا که مراد دل برآید
[...]