گنجور

 
مولانا

نگار خوب شکربار چونست

چراغ دیده و دیدار چونست

عجب آن غمزه غماز چونست

عجب آن طره طرار چونست

عجب آن شهره بازار خوبی

عجب آن رونق گلزار چونست

دلم از مهر در ماتم نشسته‌ست

عجب در مهر دل دلدار چونست

ز لطف خویش یارم خواند آن یار

عجب آن یار بی این یار چونست

به ظاهر بندگان را می‌نوازد

عجب با بنده در اسرار چونست

چو اول دیدمش جانیم بخشید

بدانستم که در ایثار چونست

اگر دوباره کردی آن کرم را

یقین گشتی که در تکرار چونست

عجب آن شعر اطلس پوش جعدش

بگرد اطلس رخسار چونست

طبیب عاشقان را بازپرسید

که تا آن نرگس بیمار چونست

عجب آن نافه تاتار چونست

عجب آن طره بلغار چونست

عجب بر دایره خط محقق

که بشکسته‌ست صد پرگار چونست

من زارم اسیر ناله زیر

نپرسد روزکی کان زار چونست

دلم دزد نظر او دزد این دزد

عجب آن دزد دزدافشار چونست

تو را ای دوست چون من یار غارم

سری در غار کن کاین غار چونست

که تا بینم تو را جان برفشانم

نمایم خلق را نظار چونست

نهایت نیست گفتم را ولیکن

نمودم شکل آن گفتار چونست