گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۰

 

چهار شعر بگفتم بگفت نی به از این

بلی ولیک بده اولا شراب گزین

بده به خمس مبارک مرا ششم جامی

بگو بگیر و درآشام خمس با خمسین

غزال خویش به من ده غزل ز من بستان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۴

 

بیا بیا که ز هجرت نه عقل ماند نه دین

قرار و صبر برفته‌ست زین دل مسکین

ز روی زرد و دل درد و سوز سینه مپرس

که آن به شرح نگنجد بیا به چشم ببین

چو نان پخته ز تاب تو سرخ رو بودم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۶

 

آمده‌ای بی‌گه خامش مشین

یک قدح مردفکن برگزین

آب روان داد ز چشمه حیات

تا بدمد سبزه ز آب و ز طین

آن می گلگون سوی گلشن کشان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۸

 

می تلخی که تلخی‌ها بدو گردد همه شیرین

بت چینی که نگذارد که افتد بر رخ ما چین

میش هر دم همی‌گوید که آب خضر را درکش

رخش هر لحظه می‌گوید که گلزار مخلد بین

زبان چرب او کرد درختانی پر از زیتون

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵۹

 

خود حال دلی بود پریشانتر از این

با واقعهٔ بی‌سر و سامان‌تر ازین

اندر عالم که دید محنت‌زده‌ای

سرگشتهٔ روزگار حیران‌تر از این

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۶۵

 

در دیدهٔ ما نگر جمال حق بین

کاین عین حقیقت است و انوار یقین

حق نیز جمال خویش در ما بیند

وین فاش مکن که خونت ریزد به زمین

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۷۷

 

رفتم به طبیب و گفتم ای زین‌الدین

این نبض مرا بگیر و قاروره ببین

گفتا با دست با جنون گشته قرین

گفتم هله تا باد چنین باد چنین

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۷۹

 

رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین

نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین

نی حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین

اندر دو جهان کرا بود زهرهٔ این

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰۶

 

ما کاهگلان عشق و پهلو به زمین

کرده است زمین را کرمش مرکب و زین

تا میبرد این خفتگکانرا در خواب

اصحاف الکهف تا سوی علیین

مولانا
 

مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثانی » مناجات

 

بس که شنیدی صفت روم و چین

خیز و بیا ملک سنایی ببین

تا همه دل بینی بی حرص و بخل

تا همه جان بینی بی کبر و کین

پای نه و عرش به زیر قدم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و سوم

 

هرگز ندانستم که مه آید به صورت بر زمین

آتش زند خوبی و در جملهٔ خوبان چنین

کی ره برد اندیشها، کان شیر نر زان بیشها

بیرون جهد، عشاق را غرفه کند در خون چنین؟

گفتم به دل: « بار دگر رفتی درین خون جگر »

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۲

 

آخر همه صورت مبین بنگر به جان نازنین

کز تابش روح الامین چون چرخ شد روی زمین

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سی و هشتم

 

چون لعل لبت نمود تلقین

بر دل ننهیم بند لعلین

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹ - فرستادن پادشاه رسولان به سمرقند به آوردن زرگر

 

ای من آن روباهِ صحرا، کز کمین

سر بریدندش برای پوستین،

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱ - حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان

 

گه چنین بنماید و گه ضد این

جز که حیرانی نباشد کار دین

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶ - متابعت نصاری وزیر را

 

اسپ جانها را کند عاری ز زین

سر النوم اخ الموتست این

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۲ - تخلیط وزیر در احکام انجیل

 

در یکی گفته که عجز خود مبین

کفر نعمت کردنست آن عجز هین

مولانا
 
 
۱
۱۶۴
۱۶۵
۱۶۶
۱۶۷
۱۶۸
۳۶۷
sunny dark_mode