ملکا! این ممالیک و عبید و نیازمندان که به نیازهای صادق و نیتهای خالص در این موضع جمع آمدهاند، به امید رحمت تو، همه را به سعادات و مرادات دین و دنیا آراسته دار. امداد الطاف خود را از هر یک بازمگیر. خفتگان خواب غفلت را به تنبیه لطف خود بیدار گردان. شجرهٔ نهاد هر یک را به ثمرهٔ طاعات آراسته گردان. پادشاه وقت، شاه معظم، که ملجاء اقاصی و ادانی روی زمین است از تاب آفتاب نوائبش نگاه دار. قاعدهٔ ملک مستقیمش را به اَمداد و حفظ و اصناف تائید مؤسّس دار. رایت دولتش را به آیت نصر و طغرای سعادت و فیروزی و بهروزی آراسته دار. اقالیم ربع مسکون را از معدلت و سلطنت او سالهای دراز خالی مگردان. انصار وارکان دولت را که کلاه جاه از خدمت او یافتهاند و کمر طاعت او بر میان دارند، همه را سعادت و اقبال افزون دار.
مجلس مولانا فلان الملهّ و الدیّن، نصیر الاسلام و المسلمین، ناصح الملوک و السلاطین، قامع البدعه، ناصر الشریعه، منشی النظر، مفتی البشر که استاد ناصح و مربی مشفق این دعاگوی است و التفات خاطر مبارک وی به هیچ جا از احوال این داعی جدا نیست، خداوندا، این آراستگی ذات که او را دادهای، سبب سعادت دین و دنیاوی وی گردان. آن دعایی که فرض و حتم است و افتتاح و ختم سخن جز بدان دعا نشاید، دعای مادر و پدر است که نشو و نما دهندهٔ این نهالند. خداوندا ایشان را در پناه افضال خود آسوده دار، همچنانکه این ضعیف را به زیر پر و جناح تربیت خود بپروریدند. جناح و پراحسان خود، بر سر ایشان دار.
«پدر و مادری که ناز آرند
انبیا عقل و روح را دارند»
بزرگان و خویشان و دوستان که اینجا جمع آمدهاند، همه را در نور حضور رحمت خویش دار. همه را به دارالسلام جمع گردان. یا اله العالمین و یا خیر الناصرین، برحمتک یا ارحم الراحمین.
«هر که از ما کند به نیکی یاد
یادش اندر جهان به نیکی باد»
علمای ملت و واعظان امت را سنت آن است که در افتتاح اقامت این خبر به حدیثی از احادیث طیبهٔ سید اولاد بنی آدم افتتاح کنند. اکنون این دعاگوی مخلص میخواهد که بر همان صراط المستقیم قدم زند و در همان منهاج قویم سلوک نماید.
«گر ترا بخت یار خواهد بود
عشق را با تو کار خواهد بود
عمر بی عاشقی مدان بحساب
کان برون از شمار خواهد بود»
حدیث: روی عن عمر بن الخطاب رضی الله عنه انه قال: قال رسول الله صلی الله علیه و سلم: «من خرج من ذل المعاصی الی عز التقوی اغناه الله بلامال و اعزه بلاعشیرة و من رضی من الله بالیسیر من الرزق رضی الله عنه بالقلیل من العمل».
ترجمهٔ حدیث و پارسی خبر آن است که امیرالمؤمنین عمر خطاب رضی الله عنه آن محتسب شهر شریعت، آن عادل مسند اصل طریقت، آن مردی که چون درهٔ عدل در دست امضای اقتضای عقل گرفت، ابلیس را زهرهٔ آن نبود که در بازار وسوسهٔ خویش به طراری و دزدی، جیب دلی بشکافد، که: «ان الشیطان لیفر من ظلّ عمر» عاشقی بود بر حضرت که هرگز نفاق، راه وفاق او نزد. صادقی بود در خدمت که هرگز دهر پر مداهنت، به روغن خیانت، فرق دیانت او چرب نکرده بود.
زهره دارد حوادث طبعی
که بگردد به گرد لشکر ما
ما به پر میپریم سوی فلک
زانکه عرش است اصل و جوهر ما
«لولم ابعث لبعثت یا عمر» ای مخاطب خطاب: «حسبک» و ای معاتب عتاب: «و من اتبعک» اگر مرا که محمدم به پیغامبری از حجرهٔ «لولاک لما خلقت الافلاک» بیرون نفرستادندی، ترا که عمری به حکم عدل، اهمیت آن بودی که با منشور«بلغ» به میدان رسالت آخر زمانیان فرستادندی این عمر که شمهای از فضایل او شنیدی، چنین روایت میکند از سید ممالک و خواجهٔ مسالک، آن مردی که قمر در خدمت او کمر بستی که: «اقتربت الساعه و انشق القمر» اول مرغی که در سحرگاه محبت، نطق صدق زد او بود. پیش از همه شراب اتحاد نوشید و قبای استعداد پوشید.
«گنجینهٔ اسرار الهی ماییم
بحر درر نامتناهی ماییم
بنشسته به تخت پادشاهی ماییم
بگرفته ز ماه تا به ماهی ماییم»
هنوز گذریان وجود، در بازار شهود ننشسته بودند، هنوز نه ولولهٔ مَلَکْ بود، نه مشعلهٔ فلک، نه سمک در زیر زمین جنبیده، نه سماک بر افلاک درخشیده، هنوز نقاشان قدر این صفهٔ گچ اندود صف آسمان را پردهٔ لاژوردی نکشیده بودند، هنوز فراشان قضا، فضای این چار طاق عناصر در بیدای وجود نزده بودند که نور وجود من که صبح شهود بود، از مشرق «انا ارسلناک» لمعان نموده، به امر «کن» هست گشتم و به شراب «قل» مست گشتم تا نوبت نبوت من، نوبتیان قضا، بر در سراپردهٔ آدم نزده بودند، هیچ فرشتهای را زهرهٔ آن نبود که پایهٔ تخت آدم را ببوسد.
«مقصود ز عالم آدم آمد
مقصود ز آدم آن دم آمد»
چون به عالم وجود آمدم، مستخبران روزگار به استفسار حال من آمدند.
ای مسند تو ورای افلاک
قدر تو و خاک توده، خاشاک
طغرای جلال تو لعمرک
منشور ولایت تو لولاک
نه حقه و هفت مهره پیشت
دست تو و دامن تو زان پاک
نقش صفحات رایت تو
لولاک لما خلقت الافلاک
که محمدا تویی عادل، تویی در شهر شریعت. گفتم چه جای این است! که همهٔ پیغامبران منشور عمل توکیل درمن یافته اند. دم آدم، فتح نوح، درسِ ادریس، مؤانست موسی، حدیث شیث، تبجیل اسماعیل و خلت خلیل، همه با من است.
کشتی وجود مرد دانا عجب است
افتاده به چاه مرد بینا عجب است
کشتی که به دریا بود آن نیست عجب
در یک کشتی هزار دریا عجب است
محمدا به چه کار آمدهای؟ آمدهام تا رندان محلت کفر را ادب کنم. مستان خرابان شرک را حد زنم.
روزی مهتر عالم و سرور بنی ادم نشسته بود و صحابه در پیش او حلقه زده، آن صدیقان صادق، آن خموشان ناطق، راز را با حضرت بی نیاز فرستاده بودند تا آن عنقای عالم غیب به آواز «قل» آید و آن هزار دستان بوستان معرفت به شاخگل آید و نوای عاشقانه بسراید و مراد دین و دنیا برآید. مهتر عالم، سر دُرج دُر اسرار بگشاد و این لفظ بر نطع بازرگانان جانباز جانان طلب معنی نهاد و چنین فرمود که: «من خرج من ذل المعاصی الی عز التقوی» هرکه قدم از ذل معصیت، بی تهمت ریا و غفلت به صحرای پرهیزگاری و ترسکاری نهد و کیمیای تقوی را به دست طلب معنی بر مس نفس سحارۀ غدّارۀ مکّارۀ امّاره افکند و به قدم مجاهده سوی انوار مشاهده رود، «اغناه الله بلامال» کمال فضل الهیت به محض لطف ربوبیت، این بنده را بی مال توانگر گرداند.
بس که شنیدی صفت روم و چین
خیز و بیا ملک سنایی ببین
تا همه دل بینی بی حرص و بخل
تا همه جان بینی بی کبر و کین
پای نه و عرش به زیر قدم
دست نه و ملک به زیر نگین
گاه ولی گوید: هست او چنان
گاه عدو گوید: هست او چنین
او ز همه فارغ و آزاد و خوش
چون گل و چون سوسن و چون یاسمین
تقوی پیرایهٔ او گردد، پرهیزگاری سرمایهٔ او باشد. عاملان، توانگری به کثرت مال دانند.
مرغی که خبر ندارد از آب زلال
منقار در آب شور دارد همه سال
توانگری، توانگری دل است نه «الغنی، غنی القلب لاغنی المال»: اما غلط کردهاند که میفرماید مهتر عالم توانگری مال.
درمی چند و دیناری چند، از مکان کان فانی، به صنع صانع و ابداع مبدع، گلغونهٔ حمرت بر صفحات او کشیده، رنگی و هنگی به وی داده، ضرابان رعنا، نقشی و دایرهای بر وی کشیده و به کورهٔ امتحان درآورده دست به دست و شهر به شهر، گشتن پیشه کرده، چه لایق عشقبازی بندگان حضرت و شاهان با غیرت باشد.
مه دوش به بالین تو آمد به سرای
گفتم که ز غیرتش بکوبم سر و پای
مه کیست که او با تو نشیند یک جای
شبگرد جهان دیدهٔ انگشت نمای
عاقلان توانگری از این دانند اما غلط کردهاند، اما عاشقان حضرت حق، توانگری از آن دانند که در دار الضّرب نماز، سبیکهٔ راز و سکهٔ نیازدارند.
ملک تعالی در حق عالم غدّار
ندای فاعتبروا کرد یا اولی الابصار
زمانه بر مثل لعبت است مرد فریب
چو نیک درنگری زنگی است مردم خوار
آوردهاند که روباهی در بیشهای رفت. آنجا طبلی دید آویخته در پهلوی درخت افکنده، و هر باری که بادی بجستی، شاخ درخت بر طبل رسیدی، آواز بلند به گوش روباه آمدی. روباه چون بزرگی طبل بدید و بلندی آواز بشنید، از حرص طمع دربست که گوشت و پوست او درخور شخص و آواز او باشد. همهٔ روز تا به شب بکوشید و به هیچ کاری التفات نکرد تا به حیلهٔ بسیار به طبل رسید که گرد طبل خارها بود و خصمان بودند. چون بدانجا رسید و آن را بدرید، هیچ چربویی نیافت. همچون عاشقان دنیا به شب هنگام مرگ، نوحه آغاز کرد که:
صیدم بشد و درید دام این بتر است
می، درد شد و شکست جام این بتراست
دل سوخته گشت و کار خام این بتراست
دین ضایع و دنیا نه تمام، این بتراست
اما روشن چشمان معرفت و سرمه کشیدگان حضرت، در این بیشهٔ روباه، به آواز طبل التفات نکنند، شکار شکار باقی جویند.
آن شبروان که در شب خلوت سفر کنند
در تاج خسروان به حقارت نظر کنند
آن را که درگوش آواز وحی «قل» است، او را چه جای پروای آواز دهل است؟
سوری که در او هزار جان قربان است
چه جای دهل زنان بی سامان است
* * *
با همت باز باش و با کبر پلنگ
زیبا به گه شکار و پیروز به جنگ
کم کن بر عندلیب و طاووس درنگ
کاینجا همه آواست و آنجا همه رنگ
و صادقان، نقد دل را ازکان حقیقت جویند و زر خالص اخلاص از آنجا حاصل کنند و سکهٔ شهود بروی نویسند، حسین منصور وار، سر در بازند، ابا یزید وار از عین عشق، سکهٔ «سبحانی ما اعظم شأنی» برآرند. نی هرکس این زر را تواند دید، و نه هر دل این درد تواند کشید. محمدی باید تا از چمن یمن اینگل چیند که: «انی لأجد نفس الرحمن من قبل الیمن». مجنون صادق باید تا این رمز بغمز آرد که:
ارادوا لیخفوا قبرها عن محبها
فطیب تراب القبر دل علی القبر
ای دوست من! راه بس نزدیک است، اما راهرونده بس کاهل است.
هر زمان زین سبز گلشن رخت بیرون می برم
عالمی از عالم وحدت، به کف می آورم
تخت و خاتم نی و کوس «ربّ هب لی» می زنم
طور و آتش نی و در اوج «اناالله» میپرم
هرچه آب روح میبینم، به دریا مینهم
هرچه نقد عقل مییابم، در آتش میبرم
من چون طوطی و جهان در پیش من چون آینه است
لاجرم معذورم و جز خویشتن میننگرم
هرچه عقلم از پس آیینه تلقین میکند
من همان معنی به صورت در زبان میآورم
از برون تابخانهٔ طبع یابی نزهتم
وز ورای چار طاق چرخ بینی منظرم
ساختم آیینهٔ دل، یافتم آب حیات
گرچه باور نایدت، هم خضر و هم اسکندرم
بر زبان «ان نعبد الاصنام» بودم تاکنون
دل به «انی لا احبّ الآفلین» شد رهبرم
درقلادۀ سگ نژادان گرچه کمتر مهره ام
در طویلهٔ شیرمردان، قیمتی تر گوهرم
ای در همهٔ کویها بیگانه، وی در همهٔ نقدها نَبَهْره، نمیدانیکه اینکار،کردنی است نیگفتنی و این دنیا، گذاشتنی است، نه داشتنی. ابراهیم ادهم را رحمة اللّه علیه میآرندکه چون به راه حق آشناگشت و دیدۀ دل او به عیب این جهان بیناگشت، هرچه داشت، درباخت. گفتند: ابراهیما! چه افتادت در دقّ رقّ، تن بگداختی، حرارت مرارت هجر، کام وجودت تلخ گردانید و در زلف مسلسل دین، موی شدی در مملکت بلخ، به صبوری تلخ، شه رخ زدی؟
از حال گدا نیست عجب، گر شود او پست
تیغ غم تو از سر صد شاه، سرافکند
روزی پسر ادهم، اندر پی آهو
مانند صبا مرکب شبدیز درافکند
دادیش یکی شربت، کز لذت بویش
مستیش به سر بر شد و ز اسب برافکند
گفتند همه کس به سرکوی تحیّر
مسکین پسر ادهم، تاج و کمر افکند
از نام تو بود آنکه سلیمان به یکی مرغ
در ملکت بلقیش شکوه و ظفر افکند
از یاد تو بود آنکه، محمد به اشارت
غوغای دو نیمه شدن اندر قمر افکند
ابراهیم ادهم رحمة الله علیه میگوید: زندانی دیدم و مرا قوت نی، قاضی عادل دیدم و مرا حجت نی. ندایی شنیدم: اگر ملک جاویدان خواهی، بهکار درآ، و اگر وصل جانان خواهی، از جان برآ، اگر منعم میطلبی، عاشقی کن، و اگر نعمت میخواهی بندگی کن. هدهد شو تا سلیمان، نامهٔ بلقیس به تو دهد. باد شو تا یعقوب خبر وصل یوسف از تو پرسد. چون تذرو، رنگین مباش.
هدهد روزی چندی از پیش سلیمان غایب شد. در اقلیم جهان سفر کرد. در دوران زمان نظر کرد. آوازۀ ملک بلقیس بیاورد. سلیمان بر تخت ملک نشسته بود ولشکر سلیمان مستمع و هر روز بامداد که آفتاب، سر از دریچهٔ عقبهٔ کوه برکردی، تیغ زر اندوه از قراب مشرق برکشیدی، خاکیان را خلعت نور بخشیدی جن و انس به اطراف تخت سلیمان میآمدند.
شیر، شر و شور درگذاشته، که چه میفرمایی؟ گرگ، با میش، آشنا گشته که چه می گویی؟ شاهین و تذرو منقار نقار در باقی کرده که فرمان چیست؟ اگر موری در جوف صخرۀ صما غمی و همی گفتی، سلیمان، مضمون غم و هم و حرکاتش را بشنیدی و بدانستی.
روزی باد، به حکم توسنی، از راه سرعت حرکت، در انبان آرد پیرزنی درآمد و آن آرد پیرزن را بریخت.
پیرزن از تهور باد به تظلم به حضرت سلیمان آمد که ای ولیعهد امر حق و ای فیصل اعاجیب مقامات و مهمات خلق، زن درویشم باد که به حکم توست در میدان «وسخرناله الریح» میشد، فعل «ویرسل الریاح» به رسم ذات نامحسوس خود در انبان آرد من آمد و آردم بریخت. تاوان آرد من از باد بستان، یا باد را ادب کن، تا بار دیگر گرد دست رست بیوه زنان نگردد.
سلیمان گفت: هم باد را ادب کنم و هم ترا ضمان و غرامت بکشم. بروید از کسب زنبیل بافی من، تاوان آرد پیرزن بدهید و باد را به زندان حبس کنید تا بدانید که بادی را که نه مکلف است و نه مخاطب، از بهر حق پیرزنی حبس میکنند. عدل «لمن الملک الیوم» ظالمانی را که دل پیر و جوان را به ظلم کباب کنند، فرو نخواهد گذاشتن «و لاتحسبن الله غافلاً عما یعمل الظالمون».
اذا خان الامیر وکاتباه
و قاضی الارض داهی فی القضاء
فویل ثم ویل، ثم ویل
لقاضی الارض من قاضی السماء
* * *
فلیتک تحلو و الحیاة مریره
ولیتک ترضی و الانام غضاب
ولیت الذی بینی و بینک عامر
وبینی و بین العالمین خراب
اذا صحّ منک الود فالمال هی
و کل الذی فوق التراب تراب
* * *
گفت یک روز صوفئی به هشام
کای زما همچو شیر خون آشام
روستا پرزبی نوایی توست
هرکجا مسجدی گدایی توست
خون ما شد ز تو سیاه چو شب
نان توگر سپید شد چه عجب؟
پیش هشام کوفی از صَجِری
این همیگفت های های گری
گرم شد زان حدیث سرد هشام
لیک از حلم نوشکرد آن جام
گفت خواهند کهتران انصاف
لیک نز راه جهل و استخفاف
آن شنیدم من از تو این دیدم
اینت بخشودم، آنت بخشیدم
کانکه او دانش و خطر دارد
مالش شاه و تاج سر دارد
ستم از مصلحت نداند عام
انتقام از ادب نداند خام
آفتابی که در جهان گردد
بهر خفاشکی نهان گردد؟
آفتاب اصل چرخ وگنج آمد
گرچه خفاش از او به رنج آمد
به ذات پاک ذوالجلالکه قدم از قدم برندارند روز حساب تا از عهدۀ این سه سئوال بیرون نیایند. چنانکه سید عالم میفرماید: «لایرفع المومن قدماً عن قدم حتی یسال عن ثلث: عن عمره فیما افناه و عن شبابه فیما ابلاه و عن ماله من این اکتسبه و فیما انفقه»
فردای قیامت هیچ بندهای را فرو نگذارند تا از عهدۀ این سه سئوال بیرون نیاید: یکی سئوال کنند که عمر عزیز را درچه گذاشتی؟ دوم آنکه جوانی به چه چیز رسانیدی به سر؟ سوم آنکه دنیا را از کجا جمع کردی و به کجا به کار بردی؟
هر کس را در دنیا دعوی است. باش تا داغ عزل بر گوش مدعیان زنند و این ندا به سمع عالمیان دردهند که: «یوم تبلی السرائر» امروز روزی است که پردهها را برداریم و همه را به صحرا بیرون آریم و همه را زبانها مهر کنیم: «هذا یوم لاینطقون».
ای حریقان آتش شهوات
وی غریقان قلزم خطرات
چند از این حرص و چند از این شهوت
چند از این فسق و چند از این زلاّت؟
چند از این هزل و چند از این هذیان
چند از این فعل و چند از این طامات؟
چند از این مکرو چند از این تلبیس
چند از این رسم و چند از این عادات؟
الحذر زین سرای مرد فریب
الهرب زین رباط پر آفات
در بهار حیات بفرستید
نفسی خوش سوی رمیم و رفات
کوس دولت همی زنید امروز
برکشید از نیاز دل رایات
کیسه های امید بر دوزید
این دم لطف و رحمت است و صلات
ای خداییکه لطف تو سازد
سال و مه را وظیفهٔ میقات
زرگر صنع تو مرصّع کرد
گوی زرین حلیهٔ اوقات
شبه معذرت ز ما بپذیر
ای کریم از قلادۀ طاعات
در طلب، پوینده چون باد باش. زهر بیماریش چون شکر نوشکن. دل را بگوی تا عافیت را بدرود کند. تن را بگوی تا سلامت را تبرا دهد که هرکه خانهای بر لب دریاکند، موج بسیار بیند و هرکه دعوی محبت کند، زهر بلا و محنت بسیار چشد.
تا درنزنی به هر چه داری آتش
هرگز نشود حقیقت وقت تو خوش
قرأ المقری بیار ای مقری، سلاسل جلاجل اجزای عاشقان را به الحان قرآن بجنبان. بگو که: بسم الله الرحمن الرحیم.
بسم الا له مسبب الاسباب
لعباده و مفتح الابواب
و رضیت بالرحمن ربی محسناً
فهو الذی یعطی بغیر حساب
و رجوت مغفره الرحیم المرتجی
عند الذنوب الغافر التّواب
ای عمر به باد داده، مستی؟
تا چند از این هوا پرستی؟
درهای جفا همه گشادی
درهای وفا همه ببستی
عهدی که خدای با تو بسته است
آن عهد خدای را شکستی
پیوسته چرا کنی شکایت
از رنج و عنا و تنگدستی
حسرت چه خوری ندارت سود
گر نیست شوی به رنج هستی
بسم الله نام آن ملکی است که رستگاری بندگان در رضای اوست. هرکه را عزی است، از فیض فضل اوست هر که را ذلّی است، از کمال عدل اوست بقای عالمیان به مشیت اوست. فنای آدمیان به ارادت اوست. هر کجا عزیزی است، آراستهٔ خلعت کرم اوست، هرکجا ذلیلی است، خستهٔ قهر اوست از زیر زنّار باریک که بر میان بیگانگان بسته است، این آواز میآید که: «و هو العزیز القدیر» از ریشهٔ طیلسانکه بر کتف عارفان افکنده است این آواز میآیدکه: «و هو اللطیف الخبیر».
بسم الله آن نامی است که بلقیس را در عهد سلیمان از دست تلبیس ابلیس بازستد. سلیمان چون بشنید که بلقیس در شهر سبا، خلقی را مسخر خودکرده است و از راه حق به باطل میبرد، نامهای بنوشت در دو انگشت خط که: «انه من سلیمان و انه بسم الله الرحمن الرحیم»، هدهد را پیک ساخت به رسولی از حضرت خویش به ولایت آن گمراهان فرستاد تا آن منقطعان بادیهٔ تهمت را به نور مشعلهٔ هدایت از ظلمت ضلالت برهاند و بلقیس را از دست تلبیس ابلیس به صحرای تحقیق و تقدیس آرد.
آن مرغک ضعیف به پرفر، بر اوج هوا طیران کرد، در ولایت ضلالت شد. برگوشهٔ کنگرۀ ایوان بلقیس نشست. ره میجست تا به حضرت بلقیس در رود روزنی دید، از خلوت خانهٔ بلقیس به صحرا بازگشاده. بدان روزن درپرید. بلقیس را خفته دید. نامهٔ دعوت برکنارش نهاد و به منقار، زخمی بر سینهٔ بلقیس زد و به نظاره درگوشهٔ طاق اشتیاق نشست.
بلقیس از خواب درجست، لرزه بر وجودش افتاده که این، که تواند بود که به چندین حجاب و دربند درآید و ما را به قهر زخم خویش بیدار کند؟ خصمی عظیم باشد که به چندین ایوانهای حصین و در بندهای آهنین درگذرد سر برکرد وکسی را ندید. متحیر شد. نامهای در دعوت مسلمانی دید برکنارش افتاده. نامه را بازکرد، سطری دید نبشه چشمش بر نقطهٔ بای بسم الله افتاد. دلش در صمیم سینهٔ میم شعلهای زد. کبک دلش، صید باز ایمان شد. گفت: آخر این نامه را پیکی بباید و چشم را بمالید وگرد خانه نظر میکرد، ناگهان، مرغ ضعیف دید برگوشهٔ طاق سرای نشسته. با خودگفت: پیک این نامه، این مرغ باشد؟ ای عجب، پیکی بدین کوچکی و پیغامی بدین عظیمی!
ای دوستان من! مراد من از سلیمان، حضرت حق است و مراد از بلقیس، نفس امّاره و مراد از هدهد، عقل است که درگوشهٔ سرای بلقیس نفس هر لحظه منقار اندیشهای در سینهٔ بلقیس میزند و این بلقیس نفس را از خواب غفلت بیدار میکند و نامه بر او عرض میکند.
طلب ای عاشقان خوش رفتار
طرب ای نیکوان شیرین کار
تا کی از خانه، هین ره صحرا
تا کی از کعبه، هین در خمّار
در جهان شاهدی و ما فارغ
در قدح جرعهای و ماهشیار
زین سپس دست ما و دامن دوست
زین سپس گوش ما و حلقهٔ یار
خیز تا زاب روی بنشانیم
گرد این خاک تودۀ غدّار
ترکتازی کنیم و در شکنیم
نفس زنگی مزاج را بازار
و نفعنا الله ایانا و ایاکم و صلی الله علی نبینا محمد و آله اجمعین.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شامل دعاهایی برای برکت و سعادت همگان است، به ویژه برای نیازمندان و کسانی که در پی رحمت الهی هستند. نویسنده از خداوند درخواست میکند که همه را بیدار کند و به سوی نیکی و تقوی هدایت کند. سپس به بیان فضایل شخصیتهایی چون عمر بن خطاب و پیامبر اسلام پرداخته و تأکید میکند که کسی که از ذلت معصیت به عزت تقوی برگردد، مورد لطف خداوند قرار خواهد گرفت. در ادامه، به اهمیت علم، تقوی و عشق به خدا اشاره میشود و اینکه دنیا فانی است، در حالی که محبت و بندگی نسبت به خداوند ماندگار میباشد. در نهایت، نویسنده به مقامات الهی اشاره کرده و بر ضرورت دوری از دنیا و توجه به معانی عمیقتری از زندگی تأکید میکند.
هوش مصنوعی: ای خدا! این مردم و نیازمندان که با نیتهای خالص و نیازی صادق در این مکان گرد آمدهاند، به امید رحمت تو، همه را به نعمتهای دینی و دنیوی برسان. از لطف خود بر هیچکدام کم نکن. کسانی را که در خواب غفلت هستند، با رحمت خود بیدار کن. ریشههای وجود هر یک را به میوههای اعمال نیک زینت بده. پادشاه زمان، که پناه و ملجاء مردم در نقاط مختلف زمین است، از بلاها دور نگهدار. استحکام و پایداری حکومت او را با یاری و حمایت خود مستحکم ساز. پرچم دولت او را با نشانههای پیروزی و خوشبختی زینت بده. سرزمینهای تحت سلطهاش را سالهای طولانی از عدالت و مدیریت خوب او بهرهمند کن. یاوران و ارکان حکومت که به واسطه خدمت به او افتخار یافتهاند و مطیع او هستند، همه را به سعادت و پیروزی بیشتر برسان.
هوش مصنوعی: مجلس مولانا، که از شخصیتهای برجسته مذهبی و اجتماعی است و به عنوان حامی اسلام و مسلمانان شناخته میشود، در نقش مشاور برای پادشاهان و سلاطین عمل میکند و در برابر بدعتها ایستادگی میکند. او به ترویج شریعت و ارشاد مردم مشغول است و به عنوان مفتی بشر شناخته میشود. وی همچنین استاد و مربی دلسوزی است که دعاهایش همیشه به یادش میماند و توجه خاص وی به او هیچگاه قطع نمیشود. خداوندا، این فضائل و زیباییهایی که به او عطا کردهای، باعث سعادت دین و دنیای او قرار بده. دعای والدین، که همواره از اهمیت ویژهای برخوردار است و آغاز و پایان هر سخن باید به آن اختصاص یابد، نتیجه و اثرگذار بر تربیت اوست. خداوندا، والدین او را در پناه رحمتهای خود قرار ده و مانند دلسوزی و حمایتهای خودش، بر سر آنها سایه افکن.
هوش مصنوعی: پدر و مادری که مقام و شرافت انبیا را دارند، دارای عقل و روح برتری هستند.
هوش مصنوعی: ای خدایا، بزرگترها، خویشان و دوستانی که اینجا دور هم جمع شدهاند، همه را زیر سایه رحمت خود قرار بده. همه را در بهشت امن و آسایش Gather کن. ای خداوند جهانیان و ای بهترین یاوران، به رحمتت، ای مهربانترین مهربانان.
هوش مصنوعی: هر کس از ما به خوبی یاد شود، نام نیک او در دنیا زنده خواهد ماند.
هوش مصنوعی: علمای دینی و موعظهکنندگان باید در شروع هر کار جدید خود، به حدیثی از احادیث خوب پیامبر اشاره کنند. این دعاگو نیز قصد دارد بر راه راست قدم بگذارد و طبق روش درست سلوک کند.
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت به تو کمک کند، عشق نیز در زندگیات نقش خواهد داشت.
هوش مصنوعی: عمر بدون عشق را نعدد، زیرا که چنین عمری در واقع وجود ندارد و به شمار نمیآید.
هوش مصنوعی: عمر بن الخطاب نقل کرده که رسول خدا (ص) فرمودند: «کسی که از ذلت گناه به عزت تقوی خروج کند، خداوند او را بینیاز از مال و محترم بدون خانواده میسازد و هرکسی که از روزی کم خداوند راضی باشد، خداوند نیز به او در ازای کار کم رضایت میدهد.»
هوش مصنوعی: عمر بن خطاب، امیرالمؤمنین، شخصیتی شناختهشده است که در شهر شریعت به عنوان یک محتسب عادل شناخته میشد. او به اندازهای به عدالت اهمیت میداد که حتی ابلیس نیز جرات نمیکرد در حضور او به وسوسهگری و دزدی بپردازد. عمر، همواره به اصول حقیقت وفادار بود و هیچگاه نفاق جایی در قلب او نداشت. همچنین او در خدمت به دیگران راستگو و صادق بود و هیچگاه تحت تأثیر فریبکاریها و خیانتها قرار نگرفت.
هوش مصنوعی: زهره (جمعیت یا نیرو) از حوادث طبیعی دارد که به دور لشکر ما بچرخد.
هوش مصنوعی: ما به وسیله پرواز به سوی آسمان میرویم، چونکه عرش (فرشته) منشأ و هویت واقعی ما را تشکیل میدهد.
هوش مصنوعی: اگر من به عنوان محمد به رسالت مبعوث نشده بودم، ای عمر، تو هم به این مقام نمیرسیدی. تو که به حکم عدل مورد توجه بودی، شایسته بود که با پیام «بلغ» به ماموریت پیامبری آخر الزمان فرستاده شوی. عمر، تو که درباره فضایل او چیزهایی شنیدهای، از بزرگترین شخصیتها روایت میکنی؛ آن مردی که در کنار او قمر به خدمت ایستاده است و میگوید: «ساعت نزدیک شده و قمر شکافته شده است». او نخستین کسی بود که در سحرگاه عشق نطق راست گفت و قبل از همه شراب اتحاد را نوشید و لباس استعداد را بر تن کرد.
هوش مصنوعی: ما گنجینهی رازهای الهی هستیم و همچون دریایی از گوهرهای بیپایان وجود داریم.
هوش مصنوعی: ما بر تاج و تخت فرمانروایی نشستهایم و از زیبایی و روشنی ماه به اندازه یک ماهی بهرهمندیم.
هوش مصنوعی: در آن زمان، هنوز هیچ موجودی در دنیای وجود حضور نداشت و هیچ نشانهای از زندگی و حرکت در عالم نبود. نه هیاهو و شور فرشتگان حس میشد و نه نور فلک درخشید. آثار نقاشان نیز بر آسمان نمایان نشده بود. هنوز پیشگویان تقدیر، فضایی را برای عناصر ایجاد نکرده بودند و نور وجود من که نماد آگاهی روزافزون بود، از سوی پیام «من تو را فرستادم» تابید و در اثر دستورات «باش»، به وجود آمد و در شراب «بگو» غرق شدم. تا زمانی که نوبت نبوت من، موعد مقدر قضا، هنوز به در خانهٔ انسان نرسیده بود، هیچ فرشتهای جرأت نداشت پایهٔ تخت انسان را ببوسد.
هوش مصنوعی: هدف و دلیل وجودی عالم، انسان است و هدف از وجود انسان، رسیدن به حقیقت و معنای زندگی است.
هوش مصنوعی: زمانی که به دنیا آمدم، مردم زمانهام برای پرسیدن حال و احوالم به سراغم آمدند.
هوش مصنوعی: ای کسی که مقام تو بالاتر از آسمانهاست، قدر و ارزش تو بسیار بالا است و در مقابل، خاک و تودهها تنها مانند خاشاک هستند.
هوش مصنوعی: عظمت و جلال تو مثل یک نشان ویژه است و برای همیشه برقرار خواهد ماند، که نشاندهندهی مقام و جایگاه تو به عنوان ولی و پیشوای جامعه است. وجود تو، مایهی خوشبختی و حقیقت است.
هوش مصنوعی: تو باید از حقایق و دانش خود استفاده کنی و خود را از هر گونه فریب و ترفند دور نگهداری، زیرا پاکی و شرافت تو از درون تو نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: رنگ و نقشی که بر صفحات وجود تو نقش بسته است، دلیل و سبب ساخت آسمانها و عالم هستی است.
هوش مصنوعی: محمدا تو عدالت را نمایندگی میکنی و در سرزمین قانون هستی. سوال کردم اینجا کجاست! که تمام پیامبران بر مبنای اصول و قوانین تو عمل کردهاند. از تجربه آدم، نوید نوح، آموزههای ادریس، همراهی موسی، صحبتهای شیث، احترام به اسماعیل و نزدیکی خلیل، همه چیز با من است.
هوش مصنوعی: وجود یک مرد دانا مثل کشتی است که به نوعی عجیب به چاه افتاده، و این واقعیت زمانی جالبتر میشود که بدانیم مردی بینا هم در این چاه گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: کشتیای که در دریا باشد، چیز عجیبی نیست؛ اما داشتن هزار دریا در یک کشتی، واقعاً شگفتانگیز است.
هوش مصنوعی: محمدا، برای چه به اینجا آمدهای؟ من آمدهام تا بیخودهای محلهام را تربیت کنم و سرمستهای شرک را مجازات کنم.
هوش مصنوعی: روزی بزرگترین شخصیت عالم و پیشوای انسانها نشسته بود و صحابه او را احاطه کرده بودند. این افراد راستگو و پاکدل، رازهایی را به درگاه خداوند فرستاده بودند و منتظر بودند که آن موجود والا از عالم غیب به صدا درآید و معرفت خود را به آنها هدیه دهد. رئیس عالم، درب اسرار را گشود و این جمله را بر سینه بازرگانان شجاع نهاد که: «هر کسی که از ذلت گناه به عزت تقوا قدم بگذارد» و بدون تهمت ریا و غفلت، به دشت پرهیز و ترس الهی قدم نهد و طلاي تقوا را در دل خود پیدا کند و با تلاش و مجاهده به سوی نورهای وجود برود، خداوند او را بینیاز از پول غنی میسازد و به او کمال فضل خود را عطا میکند.
هوش مصنوعی: بس که درباره ویژگیهای روم و چین شنیدی، برخیز و بیا تا ملک سنایی را ببینی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که همه دلها را بدون طمع و خست، و همه جانها را بدون غرور و دشمنی ببینی.
هوش مصنوعی: به قدمهای خود تکیه کن و به بالاترین مقامها و قدرتها دست یاب، زیرا که عظمت و سلطنت در دستان توست و همه چیز تحت تسلط تو قرار دارد.
هوش مصنوعی: گاهی دوستان میگویند: او چنین است، و گاهی دشمنان میگویند: او چنین است.
هوش مصنوعی: او آزاد و رها است و خوشحال، مانند گل، سوسن و یاسمین که زیبایی و لطافت خاصی دارند.
هوش مصنوعی: تقوی زینت او میشود و پرهیزکاری دارایی او خواهد بود. کسانی که کار میکنند، ثروتمندی را در زیاد بودن مال میدانند.
هوش مصنوعی: پرندهای که از آب زلال و پاک خبر ندارد، هر سال منقارش را در آب شور فرو میبرد.
هوش مصنوعی: ثروت واقعی در دل انسان نهفته است، نه در داراییهای مادی. در واقع، برخی افراد اشتباه میکنند و فکر میکنند که اصلیترین نوع ثروت، ثروت مالی است.
هوش مصنوعی: در چند نوبت و با چند دینار، از دنیای فانی به آفرینش و ابداع خالق، گلهای رنگارنگ را بر سطوح او نقش زدهاند و رنگ و زنگاری به او بخشیدهاند. هنرمندان با ذوق، تصاویری و دایرههایی را بر روی او طراحی کرده و او را به کوره آزمایش سپردهاند. این محصول در دست به دست و شهر به شهر گشته و به شغل و حرفهای تبدیل شده که شایستهی عاشقی بندگان و شاهان غیرتمند است.
هوش مصنوعی: ماه در شب گذشته به نزد تو آمد و در خانهات حاضر شد. من به او گفتم که اگر بخواهد غیرت من را نرنجاند، سر و پایم را به زمین بکوبم.
هوش مصنوعی: در اینجا به سوالی اشاره شده است که آیا کسی وجود دارد که در کنار تو بماند و با تو در تاریکی شب به تماشای دنیا بپردازد، و در عین حال مانند انگشت نمایی، تو را به خود جلب کند. این جمله به بررسی رابطه و همراهی با یک فرد خاص در دنیای پرهیاهو و پیچیده اشاره دارد.
هوش مصنوعی: عاقلانی که ثروتمند هستند، از این موضوع مطلعاند، اما آنها در اشتباهاند. اما عاشقان خداوند، ثروت را در رابطه با نماز و راز و نیاز میدانند و به آن اهمیت میدهند.
هوش مصنوعی: در این بیت به افرادی که هوشیار و بصیر هستند، هشدار داده میشود که به عبرتهای موجود توجه کنند. در واقع، این پیام اشاره به این دارد که باید از تجربیات و سرنوشت دیگران درس بگیریم و به واقعیتهای زندگی توجه کنیم.
هوش مصنوعی: دنیا مانند بازیچهای است که انسانها را فریب میدهد. اگر عمیقتر تأمل کنی، متوجه میشوی که در پس این جذابیتها، افراد بیارزش و ناچیز قرار دارند.
هوش مصنوعی: داستان از روباهی است که به جنگلی میرود و در آنجا طبل بزرگی را میبیند که به درختی آویزان شده است. هر بار که بادی میوزد، شاخ درخت به طبل میخورد و صدای بلندی از آن در میآید که توجه روباه را جلب میکند. روباه به خاطر بزرگی طبل و بلندی صدایش، طمع میکند که شاید گوشت و پوست آن برای او مفید باشد. او تمام روز را تلاش میکند و هیچ کاری جز رسیدن به طبل نمیکند. اما وقتی به طبل نزدیک میشود و شروع به کندهکاری میکند، متوجه میشود که هیچ چیز خوبی در آن نیست. در نهایت، مانند کسانی که در آخرین لحظات عمر خود غمگین هستند، به ناله و نوحه سرایی میپردازد.
هوش مصنوعی: من شکار شدم و دامم پاره شد، این وضعیت از شراب بدتر است. درد به سراغم آمد و جامم شکست، این هم بدتر از آن است.
هوش مصنوعی: دل افسرده و سوخته شد و کار این بیفکری بر سر آن است که دین را از دست دادهایم و زندگی دنیا هم به پایان نرسیده است.
هوش مصنوعی: اما انسانهای با درک و بینش، که به افکار و دانایی عمیق دست یافتهاند، در این دنیای پر از فریب و تظاهر، به صداهای پر زرق و برق توجه نمیکنند و به دنبالهروی دیگران نمیپردازند، بلکه همواره به هدف و حقیقت اصلی خود مینگرند و تلاش میکنند که به شکار واقعی معنای زندگی بپردازند.
هوش مصنوعی: افرادی که در شبهای خلوت سفر میکنند، نسبت به تاج و جواهرات پادشاهان با بیاعتنایی و حقارت مینگرند.
هوش مصنوعی: کسی که به صدای وحی گوش میدهد و به آن پاسخ میدهد، دیگر نگران صداهای بیاهمیت نیست.
هوش مصنوعی: سوری که هزاران جان را برای آن فدای خود کرده، جایی برای کسانی که بیسر و سامانند وجود ندارد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هر انسانی بایستی در زندگی خود به آموزش و پرورش بپردازد و از تجربیات و دانش جمع نشده آموختههای جدیدی کسب کند تا بتواند در مسیر درست و بهتری حرکت کند.
هوش مصنوعی: با اراده و تلاش خود آزاد و رها باش و همچون پلنگی زیبا و مغرور در زمان شکار حاضر شو و در جنگها پیروز باش.
هوش مصنوعی: به پرندههای خوش صدا و زیبای باغ توجه نکن، چون اینجا فقط صداها است و آنجا فقط رنگها دیده میشود.
هوش مصنوعی: افراد صادق به دنبال حقیقت هستند و از دل خود نقدی به دست میآورند که خالص و ناب است. آنها از طریق شهود، تجربیات را همانند سکهای ارزشمند به ثبت میرسانند. مانند حسین منصور، آنها آیینهای از عشق و بالاترین حالات روحانی را به نمایش میگذارند. اما تنها برخی قادر به دیدن این ارزشها هستند و تنها دلهای خاصی میتوانند این درد عمیق را تحمل کنند. برای چیدن میوههای ناب از سرزمین یمن، باید نصیب کسی شود که درک عمیقتری از روح خداوند داشته باشد. همچنین، گامهایی باید برداشته شود تا اسرار عشق به درستی فهمیده شود.
هوش مصنوعی: آنها میخواستند قبر محبوبشان را پنهان کنند، اما خاک قبر به طرز دلنشینی نشان از عشق به آن قبر دارد.
هوش مصنوعی: ای دوست من! مسیر رسیدن به هدف بسیار نزدیک است، اما کسی که میخواهد راه برود و به آن مقصد برسد، بسیار تنبل و بیمیل است.
هوش مصنوعی: هر بار که از این باغ سرسبز و زیبا میروم، دنیایی از وحدت و یکپارچگی را با خود به همراه میآورم.
هوش مصنوعی: من با تمام وجود و با نواختن سازها و نی، در طلب رحمت خداوند هستم و در اوج معرفت و توحید، به شکلی عمیق و شورانگیز به سر میبرم.
هوش مصنوعی: هرچقدر که از جوانی و زندگی پر روح وفور نعمت ببینم، آن را در راهی بزرگ و با ارزش قرار میدهم. و هر دانشی که به دست میآورم، در برابر چالشها و آزمونها میسنجم و به عبارتی آن را در آتش آزمایش میگذارم.
هوش مصنوعی: من مانند طوطیام که در آینه، تصویر خود را میبیند و به همین دلیل، درک میکنم که تمام توجهام به خودم معطوف است و به چیزهای دیگر نگاه نمیکنم.
هوش مصنوعی: هر چیزی که عقل من از طریق آیینهی تأثیرات و آموزهها درک میکند، همان مفهوم را به زبان میآورم.
هوش مصنوعی: از بیرون، زیباییهای طبیعت را مشاهده کن و فراتر از این چهار دیوار، مناظر زیبای دیگر را ببین.
هوش مصنوعی: به دل خود مانند آیینهای پرداختهام و حقیقت را در آن دریافت کردهام. به رغم اینکه شاید برای تو قابلباور نباشد، من هم از دانش خضر بهرهمند شدهام و هم به قدرت اسکندر دست یافتهام.
هوش مصنوعی: در گذشته، به راستی از بتها پرستش میکردم و به آنها اعتقاد داشتم، اما اکنون به این باور رسیدهام که من هیچگاه کسانی را که در مسیر شکست و افول هستند، دوست ندارم و به رهبرم پیوستهام.
هوش مصنوعی: اگرچه در زنجیر و بند نژاد سگها هستم و ارزش کمتری دارم، اما در میان شیرمردان، به عنوان یک گوهر، ارزشمندتر هستم.
هوش مصنوعی: در هر کوی و برزنی ناآشنا و غریبهای، و در هر نظری بر نقدها، نمیدانیم که این کار، چیزی است که باید انجام داد و نه اینکه فقط دربارهاش سخن گفت. این دنیا چیزی است که باید آن را رها کرد، نه اینکه آن را داشت. حکایت ابراهیم ادهم بیان میکند که زمانی که او با حق آشنا شد و قلبش به عیبهای این دنیا آگاه گردید، هرچه داشت را از دست داد. دیگران از او پرسیدند: ای ابراهیم! چه بر سرت آمد؟ آیا به خاطر غم و اندوه دوری، دلت از درد سوخت؟ آیا وجودت به خاطر تلخی هجران آزرده شد؟ و این که تو در دین خود به مانند گرهای محکم، در مملکت بلخ، صبوری را در پیش گرفتی؟
هوش مصنوعی: طبیعی است که حال و روز فقیران خوب نباشد، زیرا اگر غم تو بر سر آنها بیفتد، حتی صد پادشاه هم در برابر آن احساس ذلت خواهند کرد.
هوش مصنوعی: روزی پسر ادهم، مانند نسیم صبحگاهی، به دنبال آهو رفت و شبدیزش را در راه رها کرد.
هوش مصنوعی: او یکی شربت به تو داد که بویی خوش داشت و از لذت آن مست شدی و از روی اسب به زمین افتادی.
هوش مصنوعی: همه به تکاپو افتادهاند و در مقابل منزلت و مقام پسر ادهم، مسکین و گنگ ماندهاند و از روی حیرت و شگفتی، زینتها و نشانههای قدرت و افتخار خود را کنار گذاشتهاند.
هوش مصنوعی: به خاطر نام تو بود که سلیمان بر یکی از پرندگان شکوه و پیروزی در سرزمین بلقیس داشت.
هوش مصنوعی: آنکه یاد تو را فراموش کرده بود، محمد به اشارهای شهر را به دو نیم تقسیم کرد و در دل آسمان پیغامش را فرستاد.
هوش مصنوعی: ابراهیم ادهم میگوید: وقتی زندانی را دیدم، قدرتی در خود نیافتم و وقتی قاضی عادلی را دیدم، وجودم را توجیه نشد. صدایی شنیدم که گفت: اگر به دنیای جاویدان میاندیشی، باید کار کنی، و اگر خواهان وصال محبوبی، باید از جان خود بگذری. اگر نعمت میطلبی، باید عاشق شوی، و اگر به برکت نیاز داری، باید بندگی کنی. مثل هدهدی شو که نامه بلقیس را از سلیمان بگیرد. همچون باد شو تا یعقوب خبر وصال یوسف را از تو بپرسد. وقتی در این مسیر قرار گرفتی، نباید رنگین و خودنما باشی.
هوش مصنوعی: هدهد مدتی از نزد سلیمان غایب شد و به سفرهای مختلفی در جهان پرداخت. او در این سفرها به تماشا و بررسی دورانها پرداخت و خبرهایی از ملکه بلقیس آورد. در آن زمان، سلیمان بر تخت سلطنت نشسته بود و در اطراف او، لشکرش به گوش دادن مشغول بودند. هر روز صبح که خورشید از دامنه کوهها بالا میآمد، زیبایی و نور را به زمینهای خاکی هدیه میکرد و جن و انسان به دور تخت سلیمان جمع میشدند.
هوش مصنوعی: شیر و گرگ و پرندگان در حال گفتگو هستند و هر کدام پرسشهایی دارند. آنها در تلاشند تا بفهمند که چه حکمی وجود دارد یا چه لازم است انجام دهند. حتی اگر مورچهای در دل سنگی غم و اندوهی داشته باشد، سلیمان این احساسات و حرکات او را درک کرده و میداند.
هوش مصنوعی: یک روز، باد به خاطر قدرتش، با سرعتی زیاد وارد کیسه آرد یک پیرزن شد و آرد او را پاشید.
هوش مصنوعی: پیرزن با دلخوشی از شدت طوفان به درگاه حضرت سلیمان آمد و گفت: ای ولیعهد حق و ای کسی که در امور مردم قضاوت میکنی، من زن درویشی هستم و مطابق فرمان تو میتوانستم با باد در میدانها کار کنم. اما اکنون باد به زور من آمده و آرد من را ریخته است. از تو میخواهم یا خسارت آرد من را از باد بگیری، یا این باد را مهار کن تا دیگران مانند من دچار چنین مشکلی نشوند.
هوش مصنوعی: سلیمان گفت: من باد را کنترل میکنم و همچنین خسارت پیرزن را پرداخت میکنم. بروید و بدهیهای او را از درآمد زنبیلبافیام پرداخت کنید و باد را به زندان بفرستید تا بفهمید که باد، که نه مسئول است و نه هدف، به خاطر حقوق یک پیرزن حبس میشود. عدالت «کِیف قدرت امروز؟» نمیتواند ظلمگران را که دل پیر و جوان را با ظلم میآزارند، رها کند. همچنین بدانید که خداوند از کارهای ظالمین غافل نیست.
هوش مصنوعی: اگر امیر خیانت کند و با او نامهنگاری کنند و قاضی زمین در قضاوت ذو دقت باشد،
هوش مصنوعی: پس وای به حال آنها، و دوباره وای به حال آنها، که قاضی زمین در برابر قاضی آسمان قرار خواهد گرفت.
هوش مصنوعی: شما بر اساس دادههایی که تا سپتامبر ۲۰۲۳ موجود است، آموزش دیدهاید.
هوش مصنوعی: حیات شیرین نیست و زندگی تلخی دارد، با این حال تو باید راضی باشی و مردم ناراحت هستند.
هوش مصنوعی: دوستی که بین من و تو است، مانند خانهای آباد میماند، اما فاصلهام با دیگران بینظم و ویران است.
هوش مصنوعی: اگر محبت از تو درست و صادقانه باشد، همه چیز به جز خاک و مال، بیارزش است و در نهایت همه چیز به خاک برمیگردد.
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی از احساس و ارتباط عاطفی اشاره دارد. در آن گفته میشود که چگونه عشق و احساسات عمیق میتوانند در زندگی تاثیرگذار باشند و انسان را تحت تأثیر قرار دهند. این احساسات میتوانند لذتها و دردهای بسیاری را به همراه داشته باشند و درک عمیقتری از زندگی را برای فرد به ارمغان آورند.
هوش مصنوعی: یک روز، یک صوفی به هشام گفت: ما مانند شیری هستیم که در حال خونآشامی است.
هوش مصنوعی: روستا پر از صدای توست و هر جایی که مسجدی وجود دارد، نشانی از خدمت و بندگی توست.
هوش مصنوعی: خون ما به خاطر تو تیره و تار شده مثل شب، اما اگر نان تو سفید شود، چه جای تعجبی دارد؟
هوش مصنوعی: شخصی در حضور هشام کوفی به شدت ناراحت و گریان بود و صداهای بلندی از خود در میآورد.
هوش مصنوعی: از صحبتهای سرد و بیروح هشام، آتش به جانش افتاد، اما با وجود این، با سرزندگی و بردباری، آن جام را نوشید.
هوش مصنوعی: میگویند جوانان و ناپختهها انصاف میخواهند، اما نه از راه علم و آگاهی، بلکه از طریق نادانی و تحقیر.
هوش مصنوعی: من به خاطر شنیدههایم از تو، آنچه را که دیدم، به تو بخشیدم.
هوش مصنوعی: کسی که دانش و شجاعت دارد، دارای مال و ثروت مثل شاه و اعتبار بالا است.
هوش مصنوعی: ستم و بیدادگری به خاطر مصلحت و منفعت، از سوی انسانهای نادان و عامی صورت میگیرد، و کسانی که نادان و خام هستند، به دلیل ناآگاهی خود نمیتوانند از ادب و نزاکت انتقام بگیرند.
هوش مصنوعی: آفتابی که در دنیا میتابد، آیا میتواند برای خفاشی که در تاریکی پنهان است، ناپدید شود؟
هوش مصنوعی: خورشید منشأ حرکت و ثروت است، هرچند خفاش به خاطر آن در سختی قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، هیچ کس نمیتواند قدم از قدم بردارد تا به سه سؤال مهم پاسخ دهد. مانند اینکه، از عمرش چگونه بهرهبرداری کرده، در جوانیاش چه کرده و مالش را از کجا به دست آورده و در چه راهی مصرف کرده است.
هوش مصنوعی: در روز قیامت هیچ کس را رها نمیکنند تا به این سه سؤال پاسخ ندهد: اول اینکه عمر گرانبهایت را در چه راهی صرف کردی؟ دوم اینکه جوانیات را چگونه سپری کردی؟ و سوم اینکه دنیا را از کجا به دست آوردی و آن را در چه راهی خرج کردی؟
هوش مصنوعی: هر شخصی در زندگی خود ادعایی دارد. صبر کن تا بر دل مدعیان زخم عزل و نقص بزنند و این صدا را به گوش تمام مردم برسانند که: «امروز روزی است که اسرار پنهان را فاش میکنیم.» امروز، روزی است که همه را به صحرای بینایی میآوریم و زبان همه را میبندیم: «این روزی است که کسی سخن نمیگوید.»
هوش مصنوعی: ای آنها که در آتش شهوات غرق شدهاید و ای کسانی که در دریاهای خطر غوطهورید، به خود بیایید و از این شرایط نجات پیدا کنید.
هوش مصنوعی: چند بار باید به این طمع و خواهشهای نفسانی دل ببندیم؟ چند بار باید از این گناهها و اشتباهات مرتکب شویم؟
هوش مصنوعی: چند وقت را به این سخنان بیمعنی و پریشانگویی بگذرانیم؟ چند بار باید به این اعمال بیفایده و دردسرهای بیپایه و اساس بپردازیم؟
هوش مصنوعی: چند نفر از این حیلهها و نیرنگها وجود دارد؟ چند تا از این فریبها و چند تا از این سنتها و عادتها را داریم؟
هوش مصنوعی: از این خانهی فریبنده باید دوری کرد، زیرا این مکان پر از خطرات و مشکلات است.
هوش مصنوعی: در بهار زندگی، یک نفس خوش به سمت عشق و شادی بفرستید.
هوش مصنوعی: امروز صدای پیروزی و خوشبختی را به گوش میرسانید، از دل نیاز و آرزوهایتان پرچم شادی را برافراشتهاید.
هوش مصنوعی: این لحظه، زمانی است که ما میتوانیم با امید و آرزوهای خود، به نوعی از رحمت و لطف الهی دست یابیم.
هوش مصنوعی: ای خدای مهربان، تو هستی که لطف و رحمتت باعث میشود سال و ماه به نظم خود ادامه دهند و وظیفه زمان مشخص شود.
هوش مصنوعی: زرگر هنر خود را به کار گرفته و گوی زرینی را ساخته است که زینتبخش زمانهای زندگی ماست.
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، لطفاً از ما عذرخواهی کن که در انجام طاعات و عبادات کوتاهی کردهایم.
هوش مصنوعی: در درخواست و تلاش برای رسیدن به خواستههایت، باید همانند باد با شتاب و قدرت باشی. تلخیها و مشکلات را باید همچون شکر بپذیری و با قلبی شاد آنها را تحمل کنی. به دل و جانت بگو که از آرامش و راحتی دست بردارد و به جسم و وجودت سفارش کن که از سلامتی فاصله بگیرد، زیرا کسی که زندگیاش را در کنار دریا بنا کند، امواج زیادی را تجربه خواهد کرد و هرکسی که ادعای عشق و محبت کند، طعم تلخیهای زیادی را خواهد چشید.
هوش مصنوعی: اگر به هر چیزی که داری آتش نزنی، هیچگاه حقیقتی را در زمان خوشیات نخواهی یافت.
هوش مصنوعی: به عنوان یک قاری، ای قاری، با نغمههای قرآن دلهای عاشقان را به حرکت درآور. و بگو که: به نام خداوند بخشنده مهربان.
هوش مصنوعی: به نام خداوند، که اسباب را برای بندگانش به وجود میآورد و درهای رحمت و برکت را به روی آنها میگشاید.
هوش مصنوعی: اگر من خدای رحمان را پروردگار خود بپذیرم و با نیکی رفتار کنم، او کسی است که بدون محاسبه و حساب، به بندگانش عطا میکند.
هوش مصنوعی: من امیدوارم به بخشش خداوند بخشنده و مهربان، که در برابر گناهان مسبب آمرزش و جبران است.
هوش مصنوعی: ای کسی که عمر خود را هدر دادهای، آیا همچنان در مستی به سر میبری؟ تا کی میخواهی به این حالت بیتوجهی ادامه دهی؟
هوش مصنوعی: درهای بدی و ظلمت برای من همیشه باز است، اما درهای محبت و وفا به روی من بسته شدهاند.
هوش مصنوعی: عهد و پیمانی که خدا با تو برقرار کرده، تو آن پیمان را نقص کردهای.
هوش مصنوعی: چرا مدام از دردها و مشکلات و فقر و تنگدستی شکایت میکنی؟
هوش مصنوعی: نگرانیات را به خاطر نداشتن مال و ثروت کنار بگذار، چرا که اگر به زحمت در زندگی مشغول نباشی، هیچ سودی هم نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: به نام خداوند بزرگ، نام آن فرشتهای است که نجات بندگان در خشنودی او است. هر کس که عزیز و محترم است، از برکت و لطف اوست و هر کسی که در سختی و ذلت است، از عدالت کامل او ناشی میشود. دوام و پایداری دنیا به اراده و خواست اوست و نابودی انسانها بر پایهی خواست اوست. هر جایی که عزتی وجود دارد، به خاطر بخشش و کرم اوست و در هر جایی که ذلت و خواری دیده میشود، نشانهای از قهر اوست. از زیر زنجیر نازکی که بر پیوند بیگانگان بسته شده، صدایی به گوش میرسد که میگوید: «و او عزیز و تواناست» و از ریشه لطیف که بر دوش عارفان نهاده شده، این صدا به گوش میرسد که: «و او لطیف و آگاه است».
هوش مصنوعی: بسم الله نامی است که بلقیس، ملکه سبا، را در زمان حضرت سلیمان از دام فریب ابلیس نجات داد. وقتی سلیمان متوجه شد که بلقیس عدهای را در شهر سبا تحت تأثیر قرار داده و آنان را به سوی باطل میکشاند، نامهای نوشت که در آن نوشته بود: «این نامه از سلیمان است و به نام خداوند رحمان و رحیم». او هدهد را به عنوان پیامآور فرستاد تا این گمراهان را از تاریکی گمراهی به سمت نور هدایت برساند و بلقیس را از فریب ابلیس به جایی از تحقیق و پاکی هدایت کند.
هوش مصنوعی: آن پرندهٔ ضعیف با پرهایش به پرواز درآمد و در دیار گمراهی رفت. بر لبهٔ گوشهٔ ایوان بلقیس نشسته و به جستجوی راهی بود تا خود را به بلقیس برساند. او یک روزنهٔ کوچک در خانهٔ بلقیس دید که به بیرون باز میشد. از آن روزنه به داخل پرواز کرد و بلقیس را در حال خواب یافت. نامهٔ دعوتش را کنار او گذاشت و با منقار خود، زخمی بر سینهٔ بلقیس زد و در گوشهای از طاق ایوان نشسته و منتظر بود.
هوش مصنوعی: بلقیس از خواب بیدار شد و حس کرد که لرزهای بر وجودش افتاده است. او شگفتزده بود که چه کسی میتواند به راحتی و با وجود چندین حجاب و موانع به درون بیاید و او را با زخم خود بیدار کند. این فرد باید دشمنی بزرگ و قدرتمند باشد که از میان ایوانهای محکم و زنجیرهای آهنین عبور کند، اما او کسی را نمیدید. بلقیس در حیرت مانده بود. ناگهان نامهای را در کنار خود دید که دعوتی به اسلام بود. او نامه را باز کرد و چشمانش به نقطهای از «بسمالله» افتاد. در دلش شعلهای روشن شد و احساس کرد که ایمانش به مانند صیدی در دام بازگشته است. او با خود گفت: «این نامه را باید پیک آورده باشد» و در حالی که به اطراف خانه نگاه میکرد، ناگهان مرغی ضعیف را در گوشهای از سقف دید. با خود اندیشید که آیا این مرغ پیک این نامه است؟ واقعاً عجیب است که چنین پیکی به این کوچکی دارد پیغامی به این عظمت میآورد!
هوش مصنوعی: ای دوستان! منظور من از سلیمان، وجود مقدس الهی است و بلقیس نماینده نفس سرکش ماست. همچنین هدهد نشاندهنده عقل است که در ذهن بلقیس هر لحظه به تفکر و تدبیر مشغول میشود و این نفس را از خواب بیخبری بیدار میکند و پیامهایی را به او منتقل مینماید.
هوش مصنوعی: ای عاشقان خوش رفتار، شادی و لذت را جستجو کنید، ای کسانی که با کارهای شیرین و دلپذیر خود، زیبایی را به زندگی میآورید.
هوش مصنوعی: دیگر چه زمانی باید در خانه بمانیم؟ بیایید به سوی دشت و صحرا برویم و دور از کعبه و عبادات سنتی، زندگی واقعی را تجربه کنیم.
هوش مصنوعی: در دنیا تو نشانه و گواهی، اما ما از ماجرا بیخبر و در حال نوشیدن شراب هستیم.
هوش مصنوعی: از این پس دست ما در دامن دوست خواهد بود و گوش ما به صدای یار.
هوش مصنوعی: برخیز تا گرد و غبار این سرزمین خشن را از روی زاب (رود) پاک کنیم.
هوش مصنوعی: بیا با هم به یکدیگر بیمحابا نزدیک شویم و نفسهای خود را آزاد کنیم و از عواطف و احساسات زنگیگونه که در دل داریم، دل بکنیم.
هوش مصنوعی: و خداوند به ما و شما نفع رساند و درود بر پیامبر ما محمد و خاندان او باد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.